مارکوس گابریل
ظاهر
مارکوس گابریل (به انگلیسی: Markus Gabriel) (زادهٔ ۶ آوریل ۱۹۸۰) فیلسوف و نویسنده آلمانی است.
گفتاوردها
[ویرایش]گفتگو با نشریهٔ Philosophy Now، در ۲۰۱۶
[ویرایش]- «موضوعاتی که کانت مطرح میکند، هنوز به نظر من مهماند. من با اکثر چیزهایی که کانت دربارهٔ آنهامیگوید مخالفم؛ اما معتقدم که او پرسشهای درستی مطرح کرد و آنها را در چارچوب درستی تعریف کرد؛ بنابراین به این معنا من هنوز در آن سنت کار میکنم.»[۱]
- «فکر میکنم خود را صرفاً کسی میدانم که مشغول کاری است که فیلسوفان، ذیل نام «فلسفه» کردهاند. تنها سنتی که دوست دارم از آن دفاع کنم، سنتی است که باکمالمیل عنوان «فلسفه» را میپذیرد. متنفرم از ایدهای که فلسفهٔ تحلیلی و قارهای را متمایز میداند و فکر میکنم این تمایز مطلقاً ناموجه است. فلسفهٔ تحلیلی معمولاً یعنی «فلسفه» و فلسفهٔ قارهای نیزمعمولاً یعنی «فلسفه»؛ اما این دو عنوان معمولاً بهعنوان واژههایی تحقیرآمیز از جانب گروه رقیب به کار میرود. در اروپای قارهای که من هم از آنجا میآیم، نمیتوان «فلسفهٔ قارهای» یافت؛ همانطور که در دانشگاه بُن نمیتوان «صبحانهٔ اروپایی» یافت. البته شاید فقط در برخی هتلهای گردشگری چنین چیزی یافت شود. فلسفهٔ تحلیلی هم همینطور است. فلسفهٔ تحلیلی دقیقاً یعنی چه؟ بنابراین باکمالمیل عنوان «فلسفه» را برمیگزینم. نمیخواهم آنطور که نیچه یا هایدگر میخواستند، از فلسفه فراتر بروم؛ بنابراین به این معنا هم به سنت فلسفی وفادارم.»
- «به یک معنا من فیلسوفی مدرن و درعینحال بسیار سنتی هستم که تلاش میکنم بیانی از چیستیِ عقل در عامترین شکل خود ارائه کنم. این مرا به نوعی جهانوطنیِ رادیکال و نیز همهٔ چیزهایی که بهدنبال آن میآیند، متعهد میسازد. اما گمان میکنم من تنها به ساختارِ خودِ عقل میپردازم.»
- «هماکنون من به این سمت رانده شدهام که عضوی از گروهی باشم که از نوع جدیدی از واقعگرایی دفاع میکنند. «واقعگرایی نو» اینجا فقط به این معنی است که میتوانیم با کمک فلسفهٔ برجعاجنشینِ خوب و قدیمی عملاً توصیفی ارائه کنیم از اینکه واقعیت فینفسه چگونه است. من گمان نمیکنم که چیزی بین ما و اینکه اشیاء [واقعاً] چگونه هستند، قرار داشته باشد. همینطور معتقدم عقل اگر خوب کار کند، درکی مستقیم از این مسئله دارد.»
- «من نوواقعگرایی را ترکیبی از دو اصل در نظر میگیرم. اصل اول: ما میتوانیم اشیاء فینفسه را درک کنیم. این معنایی است که فیلسوفان به واژهٔ «واقعگرایی» دادهاند؛ بهعنوان نظریهٔ دسترسیِ ما به اینکه چیزها در واقع چه هستند؛ بنابراین آن را میپذیرم. رویکرد رادیکالتر من در اصل دوم مشخص میشود: اشیاء فینفسه به دامنهای واحد، یعنی «جهان» تعلق ندارند؛ بنابراین منظور من از نوواقعگرایی، واقعگرایی بدون جهان است. بسیاری از فیلسوفان میگویند واقعگرایی بدین معناست که ما به جهان، آنگونه که واقعاً هست، دسترسی مستقیم داریم. اما من وجود «جهان» را به این معنی انکار میکنم؛ بنابراین دیدگاهِ من، نوعی واقعگرایی بدون واقعیتی واحد است. این چیزی است که من در این رویکرد واقعاً جدید به حساب میآوردم. به یک معنا من از فیلسوفان ضدواقعگرا که پس از نوواقعگرایی اولیه سر برآوردند، درس آموختهام. ضدواقعگرایی جنبشی بود که کسانی مانند رای وود سلرز، پدر ویلفرید سلرز، در آن نقش داشتند. به گمانِ من جنبش اولیهٔ ضدواقعگرایی هنوز قادر نبود نظریههای ضروری را صورتبندی کند؛ زیرا کسانی مانند مایکل دامت و هیلاری پاتنم هنوز ضدواقعگرایی بهمعنای موردنظر را صورتبندی نکرده بودند.»
- «من نمیپذیرم که میتوانیم واقعاً جهان را مجسم کنیم. به نظر من چیزی که میتوانیم به دست بیاوریم، وحدتهای محلی است. البته من میتوانم کاوشی را از جایی که اکنون هستم، آغاز کنم: ما در هتلی در جایی از لندن نشستهایم. لندن بخشی از بریتانیاست که خود به یک معنا بخشی است از اروپا و همینطور تا انتها. شما افق خود را گسترده میکنید و تلاش میکنید تا با شروع از نقطهای آغازین به همه چیز احاطه پیدا کنید. اما زمانی که تقریباً این کار را به اتمام رساندهاید، زمانی که شما بر جهان متمرکز شدهاید و همینطور دورتر و دورتر میشوید، هیچگاه نمیتوانید به نقطهای پایانی برسید. کار شما تقریباً تمام شده است؛ اما ناگهان کسی فریاد میزند: «اعداد را فراموش کردهاید.» با خود میگویید: «اوه… لعنت... باید به عقب برگردم. فراموش کردم که اعداد ۱، ۲ و ۳ و همهٔ اعداد متناهی دیگر هم وجود دارند.» پس شما باید آنها را نیز به این مجموعه اضافه کنید. آنگاه کس دیگری میتواند بگوید: «گذشته چه؟» شما هم پاسخ میدهید: «آه… بله… گذشته را فراموش کرده بودم.» بهزودی درمییابید که همیشه هویتها را کاهش میدادید؛ درحالیکه تلاش میکردید تصویری سازگار و واحد از جهان بسازید. همیشه مقولهای متفاوت هست که آن را فراموش کردهاید. بهگمانم این مشکل را حتی بهطور کلی نیز نمیتوان حل کرد. چرا؟ نه بهخاطر اینکه ما عاجز و متناهی و احمق و انسان هستیم؛ بلکه به این علت که هیچ تصویر واحدی در دسترس نیست. چیزی که این تصویر تلاش میکند توصیف کند، در اصل وجود ندارد.»
- «جهان بهمعنای دقیق کلمه «وجود ندارد»... وقتی میگوییم «وجود» منظور ما از آن چیست؟ بیّنهای زبانشناختی وجود دارد که وقتی به چیزی وجود نسبت میدهیم، بدین معناست که محدودیتهای خاصی وجود دارد: فکر میکنیم چیزها در «جایی» وجود دارند. مثلاً در مجموعهٔ اعداد صحیح طبیعی، عدد ۳ بین ۲ و ۴ است. بسیاری از اظهارات وجودی به این صورت کار میکنند که مکانی را مشخص میکنند. اگر به تاریخ نگاه کنید، درمییابید که واژهٔ «وجود» که بههرحال از افلاطون به ما رسیده و رومیها از آن استفاده کردهاند، بهمعنای «آشکاربودن» است. واژهٔ لاتین «Existere» دقیقاً به این معناست. در بسیاری از زبانها نیز این ایده وجود دارد که وجود به مکان ربط دارد. در ایتالیایی و فرانسوی اینگونه است و حتی به یک معنا میتوانیم در چینی نیز دربارهٔ این مسئله صحبت کنیم؛ بنابراین ایدهٔ وجود در کنار ایدهٔ مکان است. حال شما فکر میکنید «اوه، پس باید برای هر چیزی مکانی وجود داشته باشد»؛ اما آن مکان چیست؟ برخی افراد خواهند گفت «جهان»؛ اما جهان چیست؟ منظور من از واژهٔ «جهان» دامنهٔ اشیائی است که ما با بهترین روشهای علمیِ طبیعی مشغول مطالعهٔ آنها هستیم. اما علوم طبیعی این را بررسی نمیکند که چرا ونگوگ بهتر از من نقاشی میکرد یا چرا گوته از هایدگر بهتر مینوشت. اینها موضوع علوم طبیعی نیستند.»
- «منظور از «متافیزیک» نظریهای است، دربارهٔ مطلقاً هر چیزی که وجود دارد. چنین نظریهای را قبول ندارم؛ بنابراین متافیزیک بهمعنای دقیق کلمه ناممکن است. چنین علمی موضوعی ندارد.»
- «من تکثرگرا هستم. این یعنی شما نمیتوانید هر چیزی را که وجود دارد، با ارائهٔ بیانی جوهری از وجود، وحدت ببخشید؛ بنابراین خودِ وجود، ویژگیِ وحدتبخشِ اشیا نیست. اشیا در دامنههای متعددی وجود دارند. وجودداشتنِ عدد ۲ به این معناست که بخشی از مجموعهٔ اعداد طبیعی باشد. وجودداشتنِ آنگلا مرکل بهعنوانِ صدراعظم جمهوری فدرال آلمان، پاسخگوبودن او به قانون اساسی آلمان است و همینطور الی آخر. شما نمیتوانید این اشیا را تحت دامنهای واحد وحدت ببخشید؛ بنابراین تکثرگرا به وجود تعدادی نامتناهی از دامنههای وجود متعهد است.»
- «شباهتهای بسیاری بین این دو وجود دارد: نظرات کسانی که «پستمدرن» نامیده میشوند و در دهههای ۱۹۶۰، ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در پاریس کار میکردند و چیزهایی که من میگویم. اما وقتی به جزئیات میرسیم، تمایزهای فراوانی نیز وجود دارد. بهطور خاص توجه آنان به تجزیه، به ردّ روشی که من در فلسفه به کار میگیرم، یعنی به ردّ استدلال عقلانی نزدیک میشود. گمان نمیکنم که عقل آنطور که آنان میگویند، تجزیه شده باشد. فکر میکنم عقل دقیقاً همگون است. این تمایزی بزرگ و اساسی است.»
- «حرف من هگلی نیست: اینکه عقل در بین چیزها تقسیم شده است و اشیاء طوری مرموزانه به خیال میآیند که عقل میتواندآنها را درک کند و بنابراین عقل و اشیا با هم همکاری میکنند. من این تصویر را نمیپذیرم. این بیشازحد عام به نظر میرسد. عقل تا این حد برای چیزهایی که وجود دارند، مهم نیست. اما تنها یک نوع عقل وجود دارد. این قضیه اهمیت عقل را بیشتر یا کمتر نمیکند.»
- «وقتی به جهان میاندیشیم، آنچه که درک میکنیم چیزی است متفاوت از آنچه که میخواهیم درک کنیم. هرگز نمیتوانیم کلیت جهان را درک کنیم؛ چون اصولاً برای هر فکری بیشازحد بزرگ است… دراصل، جهان نمیتواند وجود داشته باشد؛ چون در این جهان یافت نمیشود.»
- «من یکی از کسانی هستم که میگویند زیباییشناسیِ کانت تا آنجا که اظهاراتی دربارهٔ زیبا و والا مطرح میکند، مطلقاً غلط است. البته اینها مثالهای خود او هستند. او واقعاً وارد بحث از آثار هنری نمیشود و احتمالاً هیچ وقت به موزه نرفته بوده است؛ بنابراین فکر نمیکنم که او متخصصِ هنر باشد. کانت در جنگل راه میرفته و میگفته است: «آه، آن یک صورت است!» برای او این بهاندازهٔ پیکاسو خوب است. این میتواند به ما چیزهایی دربارهٔ فلسفهٔ هنرِ او نشان دهد.»
- «من گمان میکنم بخش زیادی از فلسفه درگیر این ایده بوده است که «اما اگر همهٔ اظهارات ما کاذب باشد چه؟ در این صورت واقعیت اصلاً آن صورتی را ندارد که به آن نسبت میدهیم!» اما من فکر میکنم ایدهٔ اینکه «همهٔ اظهارات کاذب باشند» غلط است. ما نباید فلسفهٔ خود را حول محور این ایده سامان دهیم که اشیا چگونه خواهند بود اگر هرچه ما باور داریم، غلط باشد؛ زیرا غلطبودنِ هرچه ما به آن باور داریم، حتی معنا هم ندارد.»
- «پیشتر، برای محرومکردن ما از آزادیمان، به خدا و سرنوشت استناد میکردند؛ اما امروزه به «طبیعت»، «جهان»، «مغز»، «ژن خودخواه» یا «تکامل» استناد میکنند.»
منابع
[ویرایش]- ↑ آنیا اِشتاینباور، «گفتگو با مارکوس گابریل: چه کسی میگوید جهان وجود دارد؟»، ترجمهٔ مهدی رعنایی، نشر در مجلهٔ Philosophy Now و بازنشر و ترجمه در سایت ترجمان، سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵.