قصر شیرین

از ویکی‌گفتاورد

قصر شیرین از شهرهای استان کرمانشاه در غرب ایران است..

گفتاوردها[ویرایش]

  • «میانهٔ بغداد و همدان در کنار نهر [جار] واقع است و آن قصر را کسری پرویز برای شیرین، معشوقهٔ خود، بنا نهاده. از برای کسری پرویز، سه چیز بود که از برای پادشاهان دیگر نبوده: معشوقه‌ای چون شیرین و خواننده‌ای چون باربد، اسبی چون شبدیز؛ و قصر شیرین الی الآن باقی است و آن، قصری است بلند و عالی؛ مشتمل بر ایوانات و غرفات. در سبب بنای آن، اختلاف کرده‌اند. گویند چنان‌که در کتب فرس مسطور است شیرین به سبب تحریک پرویز از ارمن به مداین آمد. در آن حال، خسروپرویز از خوف پدر، از مداین گریخته بود. زنان خسرو، چون شیرین را دیدند بر او حسد بردند و به او گفتند که خسرو امر نموده که از برای تو، قصری بسازیم که در آنجا باشی تا خسرو بازگردد و به عداوت، در زمینی شوره زار و بدهوا، قصر شیرین رابنا نهادند؛ و گویند که شیرین، مایل به شیر بود و گوسقند در نزدیک قصر به سبب بدی زمین و کمی علف، نگهداشتن مقدور نبود، بدان سبب، گوسفندان در دو فرسخی قصر به چرا مشغول بودند و شیر را تا قصر، چون می‌آوردند روغن از او، سوا می‌شد و خوب نمی‌آمد. پس به دستیاری فرهاد، جویی از سنگ تراشیده شده و روی جوی به سنگهای تراش پوشیده گردید و چون جایی که گوسفندان چرا می‌نمودند نسبت به مکان قصر، مرتفع بود، همه جا خاک ریخته و جوی را مرتفع ساختند و از دو فرسخی، شیر را دوشیده از جوی روان می‌شد و در میان قصر به حوضی که ساخته بودند می‌ریخت و تا حال، آن علامات باقی است.»
قصر شیرین!
قصر شیرین ای دیار آشنا      سرزمین خرّمی‌ها، مرحبا
مرحبا بر خاک دامنگیر تو      مرحبا بر عشق خوش تأثیر تو
پیچ و تاب شاد الوندت خوش است      بادهای گرم پیوندت خوش است
دشمنت از کین به ویرانی کشید      لیک از این نامردمی خیری ندید
بوم شوم است آنکه ویران خواستت      چیزی افزون کرد و چیزی کاستت
مهر تو در سینه‌ها افزود و رفت      نام خود با زنگ ننگ‌آلود و رفت
خان و مانت را به تارج آنکه برد      لقمهٔ دشنام و نفرین کرد و خورد
گرچه بر یوت در تلخی گشود      برد دشمن، غیر رسوایی نبود
گر به خاک افتاد نخلی سرفراز      عمر ایمان باد، در خاکت دراز
دیدهٔ مشتاق، غرق حیرت است      غرق حیرت از نهیب غیرت است
نخلی اینجا، نخلی آنجا سوخته      اخگر سبز از درون افروخته
لطف حق، رویانده بار دیگرش      داده با رویش قرار دیگرش
چشم عبرت دید بر ویرانه‌ها      جلوهٔ لیموی سبز و تازه را
با شگفتی‌هایی از این دست ناب      در گیاه و نخل و خاک و باد و آب
بهر یاران مژده‌ای در کار هست      بار دیگر فرصت دیدار هست
ای دیار آشنا بادت بخیر
آیت لطف و صفا یادت بخیر
جواد محبت[۲]

منابع[ویرایش]

  1. قزوینی، ابوعبدالله زکریا. آثار البلاد و اخبار العباد. ترجمهٔ میرزا جهانگیر قاجار. تهران: امیرکبیر، چاپ اول، ۱۳۷۳ ه. ش. ۶۰۰. 
  2. برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. چهارم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۳۰۵۳. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴.