عشق آهسته میآید
ظاهر
عشق آهسته میآید عنوان اثری در ژانر «رمان الهامبخش» به قلم ژانت اوکه نویسندهٔ کانادایی است که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد.
ویکی گفتاوردها
[ویرایش]- "کلارک دیگر چیزی نگفت وازفاصلهای نزدیک فقط به حرکات مارتی وصورت وچشمهای سرشار ازذوق وشوقش خیره شد. دیگر چه نیازی بود که حرفی بزنند…؟ آیا هیچ کلمهای در جهان میتوانست جانشین معانی ناگفتهٔ سحرانگیزی که ازآبشار نگاه مارتی فرو میریخت، بشود؟ در زندگی مرهایی وجوددارند که زبان آدمی جرئت عبور ازآنها را ندارد. مررهایی که تپش عاطفه ازقلههای نگاهی میدمند وخطوط کوچک وخُرد چهره، به اندازهٔ همه آفرینش وسعت مییابند.»
- «میخواست تاکی همینطور تنگ ومحبوس درآغوشش باقی بماند؟ نمیدانست … فقط این را میدانست که بودن با او جاودانگی است و لذتی است که پایان ندارد. عاشقش بود. باید روزی همه حرفهایش را به اومیگفت. باید روزی کلماتی را مییافت که نازکخیالیهایش رابرای کلارک بازگو میکرد. اما حالا، همین کافی بود که اورا محکم درآغوش بگیرد، کلمات عاشقانه اورا بشنود و درست درکنار موهایش، خوبترین کلمات عاشقانه رادرگوشش زمزمه کند.»
- «لحظاتی نگاهش کرد، به راستی به این مرد که درمقابلش نشسته بود، چه چیزی میتوانست بگوید؟ این مرد که وقتی غمگین وماتمزده بود، با همهٔ بضاعتش به یاریاش آمد ودستهای مهربانش را به رویش گشود. این مرد که غمها وشادیهاش را درک میکرد، احساسات، عواطف و آرزوهایش رامیفهمید، به باورها، دنیای درون وشخصیت او احترام میگذاشت و وقتی خسته میشد وکمرمق وازسختیها به تنگ میآمد، به او امید و نیرو میداد. این مرد که همهٔ داروندارش را سخاوتمندانه برای آرامش و راحتی او خرج میکرد. این مرد که ترجیح داد همه زمستان سرد را در انباری فقیرانه بگذراند، اما تلنگری به خواب شیرین او نخورد. این مرد که خدایش را نیز با اوشریک کرد. این مرد که وفادار بود وبسیار خوش قول وراستگو … حالا چیزهای زیادی را حس میکرد. حالا میفهمید آن کشش پرالتهاب که درونش رامیلرزاند وگونههایش را سرخ میکرد، چه بود. حالا میفهمید چه رمزورازی درچشمهایش نهفته بود که درشعاع تابش آن دوام نمیآورد وذرهذره ذوب میشد… او… این مرد رادوست داشت … به او عشق میورزید و عشقش را میطلبید…»
منابع
[ویرایش]- اوکه، ژانت، عشق آهسته میآید، ترجمهٔ مهدی سجودی مقدم.