«همسایهام نماد مردم شهر است هر صبح آهسته پلکان را در ذهن میشمارد و در وسط پلکان گره به کرواتش میبندد و راه را میبندد همسایهام مؤدب و سنگین مثل عروسکهای سنتی و محجوب از زیر چشم کمین کرده است که داماد بخت در حرکت همیشگی تاریخ از راه التفات بیابد و آن نمونهٔ کسل و راکد را بدل به شور کند بدل به خوشبختی.»[۱]