محمدصادق کیا با تخلُّص تیرا (۱۹۲۰، تهران - فوریه ۲۰۰۲، ؟ ایالات متحده آمریکا) زبانشناس، دکترای زبان و ادبیات فارسی، استاد زبان و ادبیات پهلوی و شاعر ایرانی بود. [۱]
کابُل
| ای کابل ای بهشت دلافروز جانفزای | |
ای یاد تو خجسته و فرخنده چون همای |
| ای زادبوم مردم آزاده ی دلیر | |
ای جایگاه مردم دانای رهگشای |
| ای خانه ی سپند کهنسال آریان | |
ای داده ی گرامی دادار رهنمای |
|
|
آباد مان و خرم و خوش تا به جاودان |
|
| زی جان و دل مراست گرامی چون جان و تن | |
آن باستان بِهار و پرستشگه کهن |
| در نامه و سرود کهن نام او بود | |
زیب و شکوه دفتر و آرایش سخن |
| هست آرزوی مرغ دل و جان که آشیان | |
گیرد به زیر شاخ درختان آن چمن |
|
|
ای آرزوی من بود و هر که ز آریان |
|
| هر باد نرم کاید از آن نغز گلستان | |
از خاک مر ورای خراسان و سیستان |
| زامویه و هرات و سمرقند و کاشغر | |
فرغانه و خجند و کش و بلخ و بامیان |
| همچون دم مسیح دمد جان به کالبد | |
خوشتر بود به نزد من از باد مینوان |
|
|
ای باد مشکبیز همی وز به خاوران |
|
| داد اورمزد به زردشت نامدار | |
در آریان چون دین و خدایی شود نزار |
| از کابل و ز رنگ خراسان شود پدید | |
هوشیدر پیمبر و بهرام شهریار |
| دین و شهنشهی شود آراسته ز نو | |
از فرّ و کوشش و هنر آن دو کامکار |
|
|
کابل نویدگاه خدایی و دین بدان |
|
| ای زادگاه پاک تو ما را برادران | |
ما را تو مادری و گرامی چو مادران |
| زی ما یکیست گنجه و شروان و مرو و ری | |
بغداد و قندها و بخارا و طابران |
| مادر یگانه است و از او دان هر آنچه هست | |
از شام تا به بامگه کاشغرستان |
|
|
نامش بلند باد به هر گاه در جهان |
|
| تا بد چو بار پرتو دانایی و هنر | |
زان گونه کآرزوست بر این بوم سربهسر |
| آن اهرمن که تخم جدایی پراکند | |
گردد نهان ز بیم من و تو به لانه در |
| آید زمان ابوخدایی شود روا | |
مهکامه و آرزوی نیاکان نامور |
|
|
آنگه بناز و باش سرافراز و شادمان |
|
| فرُّ و شکوه و کامروایی و مهتری | |
اندر یگانگی بود ار ژرف بنگری |
| این است گفتِ یارِ بداندیش و بدسگال | |
گوید که واگسل ز برادر برادری |
| چرب است و دلفریب سخنهای بدسگال | |
پیدا در او بدیده بینا دغاگری |
|
|
از بدسگال خویش سخن مشنو و مخوان |
|
| باز آیدت شکوه پدر فرّ و نام پار | |
همکاری و یگانگی او آوری به کار |
| گردد چو مینوان به خوشی میهن بزرگ | |
هر کو در او زید خوش و آزاد و کامکار |
| بادا درود از بن جان و روان و دل | |
بر مردمی چنان و چنان نغز روزگار |
|
|
بادا که مهر نیز به بنیاد آن زمان[۱] |
|