پرش به محتوا

علی شریعتی

از ویکی‌گفتاورد
(تغییرمسیر از شریعتی)

علی شریعتی (۱۳۱۲ /۱۹۳۳ م–۱۳۵۶ /۱۹۷۷م) نویسنده، جامعه‌شناس، تاریخ‌شناس، پژوهشگر دینی اهل ایران، از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی.

دارای منبع

[ویرایش]
  • «انسان نقطه‌ای است میان دو بی‌نهایت بی‌نهایت لجن و بی‌نهایت فرشته»
    • از کتاب انسان
  • «بشر» یک بودن است و «انسان» یک شدن.
    • مجموعه آثار ۲۵
  • «واقعیت، خوبی و زیبایی. در این دنیا جز این سه هیچ چیز دیگر به جستجو نمی‌ارزد، نخستین با اندیشیدن، علم. دومین با اخلاق، مذهب. و سومین با هنر
    • در وصیت نامه[۱]
  • «همیشه حرف‌هایی است برای گفتن و حرف‌هایی است برای نگفتن و ارزش هر انسان به حرف‌هایی است که برای نگفتن دارد حرف‌هایی اهورایی و برآمده از دل ...»
    • از کتاب هبوط
  • اگر ایدئولوژی می‌باید از فلسفه سر می‌زد، رهبران با ایمان‌ها باید فلاسفه می‌بودند، و مجاهدین راه حقیقت، نیز فیلسوفها، در صورتی که فلاسفه چهره‌های پفیوز تاریخ اند. این توده‌ها هستند که به عنوان بهترین سربازان ایدئولوژی‌ها به مبارزه در تاریخ آغاز کرده‌اند. «جان داده‌اند و می‌دهند» بنابراین می‌بینیم که این فلاسفه نیستند که ایدئولوژی می‌سازند، مردم اند که ایدئولوژی بوجود می‌آورند.
    • مجموعه آثار، شماره۲۳ – ص۷۲
  • «اسلام منطقی تر و جدی تر از آن است که به آنچه در زندگی بی ثمر است و بر روی اذهان بی اثر، در آخرت پاداش دهد، و عملی که نه برای خلق خدمتی باشد و نه برای خود، اصلاحی، ثواب داشته باشد.»
    • از مجموعه آثار شماره ۶ تحلیلی از مناسک حج
  • «همواره بیمناکم که در این فرصت اندک و عزیز حیات‏، لحظه‌ای را به ستایش کسانی بپردازم که در ترجیح عظمت‏، عصیان و تفکر بر سعادت‏، آرامش و لذت اندکی تردید داشته‌اند.»
    • مقدمه کتاب ابوذر
  • «خدایا، عقیده مرا از دست عقده‌ام مصون بدار و به من قدرت تحمل عقیده مخالف ارزانی کن.»
  • «خدایا، به هر که دوست می‌داری بیاموز که: عشق از زندگی کردن بهتر است، و به هرکه دوست‌تر می‌داری بچشان که: دوست داشتن از عشق برتر!»
  • «خدایا، به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن بی همراه، جهاد بی سلاح، کار بی پاداش، فداکاری در سکوت، دین بی دنیا، مذهب بی عوام، عظمت بی نام، خدمت بی نان، ایمان بی ریا، خوبی بی نمود، مناعت بی غرور، عشق بی هوس، تنهایی در انبوه جمعیت، و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند، روزی کن.»
  • «خدایا، چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست.»
    • از کتاب نیایش
  • «آنها فقط از «فهمیدن» تو می‌ترسند. از «تن» تو- هر چقدر هم که قوی باشد- ترسی ندارند، از گاو که گنده‌تر نمی‌شوی، می‌دوشندت، از خر که قوی‌تر نمی‌شوی، بارت می‌کنند، از اسب که دونده‌تر نمی‌شوی، سوارت می‌شوند؛ آنها فقط از «فهمیدن» تو می‌ترسند.»
  • «زندگی کردن! دعای صبحگاهی را هیاهوی پلید طول زندگی روزانه بفراموشی می‌سپارد. هرگاه دعا و هرگاه نیایش بسوی آن کانون عظیم جهان متصل می‌شود، بعد نیایشگر باید آثار اتصال بر همه حالات و همه روابط زندگی روزانه در جامعه و خانواده و بر خویش حفظ نماید تا اثر دعا به یک اشتقال درونی و پرتوافکن شود و گسترش یابد، و...»
    • از کتاب یک، تا بی‌نهایت صفر.
  • «اگر تنهاترین تنها شوم، باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن هاست. نفرین و آفرین‌ها بی ثمر است. اگر تمامی گرگها هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد، تو مهربان جاودان آسیب‌ناپذیر من هستی. ای پناه ابدی! تو می‌توانی جانشین همه بی‌پناهی‌ها شوی.»
    • مجموعه آثار۱ با مخاطبهای آشنا
  • «قلم توتم من است؛ قلم توتم ماست، به قلم سوگند؛ به خون سیاهی که از حلقومش می‌چکد سوگند؛ به رشهٔ خونی که اززبانش می‌تراود سوگند؛ به زجه‌های دردی که از سینه‌اش بر می‌آید سوگند، که توتم مقدسم را نمی‌فروشم؛ به دست زورش تسلیم نمی‌کنم، به کیسهٔ زرش نمی‌بخشم، به سر انگشت تزویرش نمی‌سپارم دستم را قلم می‌کنم و قلمم را از دست نمی‌گذارم؛ چشمهایم را کور می‌کنم، گوشهایم را کر می‌کنم، پاهایم را می‌شکنم، انگشتانم را بند بند می‌برم، سینه‌ام را می‌شکافم، قلبم را می‌کشم، حتی زبانم را می‌برم و لبم را می‌دوزم اما قلمم را به بیگانه نمی‌دهم...»
    • از کتاب توتم پرستی
  • «می‌خواستم زندگی کنم، راهم را بستند، ستایش کردم، گفتند خرافات است، عاشق شدم، گفتند دروغ است گریستم، گفتند بهانه‌است، خندیدم، گفتند دیوانه‌است، دنیا را نگه دارید، می‌خواهم پیاده شوم!»
    • دفترهای سبز.
  • «ای آزادی،

تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می‌ورزم، بی‌تو زندگی دشواراست، بی‌تو من هم نیستم؛ هستم، اما من نیستم؛ یک موجودی خواهم بود توخالی، پوک، سرگردان، بی امید، سرد، تلخ، بیزار، بدبین، کینه دار، عقده‌دار، بیتاب، بی‌روح، بی‌دل، بی روشنی، بی شیرینی، بی‌انتظار، بیهوده، منی بی تو یعنی هیچ!... ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می‌کشد بیزارم. ای آزادی، چه زندان‌ها برایت کشیده‌ام! و چه زندان‌ها خواهم کشید و چه شکنجه‌ها تحمل کرده‌ام و چه شکنجه‌ها تحمل خواهم کرد. اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پروردهٔ آزادی ام، استادم علی است، مرد بی‌بیم و بی‌ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید. من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می‌کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟...»

    • از کتاب خود سازی انقلابی، ص ۱۲۰و۱۳۰

خدایا، این کلام مقدسی را که به روسو الهام کردی از یاد من مبر که: من دشمن تو و عقاید تو هستم، اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم.[۲]

  • «بارها گفته‌ام و باز خواهم گفت که انسان امروز، به «شناخت» علی نیازمند است نه به «محبت» و «عشق» به او. زیرا که «عشق و محبت» بدون «شناخت» نه تنها هیچ ارزشی ندارد، بلکه سرگرم‌کننده و تخدیرکننده و معطل‌کننده نیز خواهد بود.»
  • در «مکتب، وحدت، عدالت: علی» شهریور ۱۳۵۱
  • «عشق و محبت علی بعد از شناختن او است که به‌عنوان عامل نجات انسانیت می‌توانند نقش خود را بازی کند.»
  • در «مکتب، وحدت، عدالت: علی» شهریور ۱۳۵۱
  • «... علی تنها در چهارچوب یک فرقه ارزیابی نمی‌شود. بلکه هر انسانی که به مفاهیم انسانی معتقد است، به علی معتقد است و هر عصری و هر نهضتی که به این ارزش‌ها معتقد است، و برای این هدف‌ها مبارزه می‌کند، به شناخت علی نیازمند است و مسلماً وقتی که او را شناخت، به او عشق می‌ورزد و این عشق، بزرگترین نیروی محرک و بزرگترین قدرت نجات‌دهندة انسان می‌شود.»
  • در «مکتب، وحدت، عدالت: علی» شهریور ۱۳۵۱
  • «امروز، روشنفکر جامعة اسلامی، از هر مذهب و مکتب که باشد، همین‌قدر که آزاده و آزادی‌خواه و ضد استعمار و استبداد و ضد تبعیض باشد، به علی نیازمند است. زیرا که امروز جامعة اسلامی ایمانش را از دست داده، هدفش را از دست داده، جوشش اعتقادی در میان اندیشه‌هایش مرده و بنابراین به مکتب نیازمند است.»
  • در «مکتب، وحدت، عدالت: علی» شهریور ۱۳۵۱
  • «اسلام را باید از صورتِ تکراری و سنّت‌های ناآگاهانه‌ای که بزرگترین عامل انحطاط است، به‌صورتِ یک اسلامِ آگاهی‌بخشِ مترقّی معترض و به‌عنوان یک ایدئولوژی آگاهی‌دهنده و روشنگر مطرح کرد.»
  • در «مکتب، وحدت، عدالت: علی» شهریور ۱۳۵۱
  • چه قدر دردناک است برای بزرگ مردی که حتی خوب مردن هم برایش امکان نداشته باشد! «شیعه/ص125»
  • ما پرنده موهومی هستیم که در عدم پرواز می کنیم. پس ما چه هستیم؟ هیچ! هیچ! تنها و تنها پرواز! «هبوط در کویر/ص 348»
  • سبز شدن درختان نیست که بهار را به وجود می آورد، بلکه بهار طبیعت است که درختان را سبز می کند. « تاریخ تمدن 2/ص 148»
  • چشم هایی هست که زیبایی ها و شکوه هایی را می بینند که چنان عمیق و ظریف است که به چشم های درشت بین نمی آید. «روش شناخت اسلام/ ص 113»
  • و چه شگفت است آشنایی در پس بیگانگی، خویشاوندی پنهان در ناآشنایی! «هبوط در کویر/ ص 388»
  • در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. «هبوط در کویر/ ص 27»
  • راه پنهانی عشق را نه تاریخ می داند و نه تحقیق. «اسلام شناسی/ ص 523»
  • انسان موجودی است که باید دوست بدارد و بپرستد. «آثار گونه گون/ ص 148»

بدون منبع

[ویرایش]
  • هی با خود فکر می‌کنم، چگونه‌است که ما، در این سر دنیا، عرق می‌ریزیم و وضع مان این است و آنها، در آن سر دنیا، عرق می‌خورند و وضع شان آن است! ... نمی‌دانم، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن.
  • «اگر نمی‌توانی بالا بروی، سیب باش تاافتادنت اندیشه‌ای را بالا برد.»
  • «ستایش‌گر معلمی هستم که چگونه اندیشیدن را به من بیاموزد، نه چگونگی اندیشه‌ها را.»
  • «ابراهیم‌وار زندگی کن و در عصر خویش معمار کعبة ایمان خویش باش.»
  • «هر کس مظلوم است، خودش ظالم را یاری کرده‌است.»
  • «مردن هم همچون زیستن بهانه‌ای می‌خواهد.»
  • «,وقتی که در صحنه حق و باطل نیستی، هر جا که می‌خواهی باش، چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکیست.» (پس از شهادت)
  • «از سکوت اگر به خشم آمدی سکوت کن.»
  • «آنان که به هر ذلتی تن می‌دهند تا زنده بمانند، مردگان خاموش و پلید تاریخند.»
  • «آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدی‌اند.»
  • «میوه‌های گوارا و معطر تاریخ، انسان‌هایی هستند که سعادت را به خاطر صعود به قلة عظمت به اعماق دره پرت کرده‌اند.»
  • «زیبایی به خوش‌سیرتی است نه به خوش صورتی.»
  • «ظلم است که معلم را به شمع تشبیه کرد زیرا شمع را می‌سازند که بسوزد ولی معلم می‌سوزد که بسازد.»
  • «دوستدار هنرمندانی بوده‌ام که به جای خاتمکاری و کاشیکاری‌های ظریف و آرایش‌های رقیق و نازک‌کارانه، وقار کوهستان‌های لجوج و خشم طوفان‌های وحشی و ابهت و اقتدار آسمان گرفته و مصمم زمستانی و پهندشت‌های دهشتناک و خشن را سرمایة هنر خویش ساخته‌اند.»
  • «بگذار تاشیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشایدهر چند معنایش جز رنج و پریشانی نباشد؛ اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل مکن»
  • «انسان نقطه‌ای است بین دو بی‌نهایت بی‌نهایت لجن و بی‌نهایت فرشته»
  • «سفر هیچ چیز به جز دلتنگی ندارد، اما... زندگی به من آموخت، برای بهتر دیدن عظمت و شکوه هر چیز باید قدری از آن دور شد.»
  • «در فلق بگریز ای سوار سپیده صبح که سیاهی شب همه جا را فراگرفته‌است که افسونگران چیره‌دست در گره‌ها می‌دمند و دوستان دشمن کام»
  • «نه، من هرگز نمی‌نالم؛ قرنها نالیدن بس است؛ می‌خواهم فریاد کنم؛ اگر نتوانستم، سکوت می‌کنم؛ خاموش مردن بهتر از نالیدن است»
  • «آن «امانت» که خدا بر زمین و آسمانها و کوه‌ها عرضه کردو از برداشتنش سر باز زدند و انسان برداشت، همین است. نه عشق است و نه معرفت است و نه طاعت... «مسئولیت ساختن خویش» است. کاری که در ید قدرت خداوندی است انسان خود به دست می‌گیرد!...(هبوط)»
  • «در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می‌کنند اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد، می‌گریند»
  • «در مملکتی که فقط دولت حق حرف زدن دارد هیچ حرفی را باور نکنید .»
  • «حسین بیشتر از آب تشنهٔ لبیک بود. افسوس که به جای افکارش، زخم‌های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.»
  • «برای شناختن هر مذهب باید خدایش را، کتابش را و پیغمبرش را و بهترین دست پرورده‌هایش را دید و شناخت. (فلسفهٔ انسان)»
  • «در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست، ولی در نماز پایان است. شاید این بدین معناست که پایان نماز آغاز دیدار است.»
  • «در راه گم شدن از گمراه شدن بدتر است. (فلسفهٔ انسان)»
  • «آگاهی "نعمتی است که خدا به هرکس داده کاش نگیرد و به هر کس نداده کاش ندهد. (فلسفه انسان)»
  • «در داستان خلقت است که مسئولیت معنا پیدا می‌کند و اینکه عشق و عقل هر دو باید دست اندر کار باشند تا آدم بیدار شود و به بینایی برسد.»
  • «کسی که راه را غلط رفته، اگر درست راه برود، زودتر ممکن است راه درست را بیابد تا آنکه در راه درست، غلط راه می‌رود.»
  • «به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق ... آدم با غرور می‌تازد ... با دروغ می‌بازد و با عشق می‌میرد»
  • «اگر می‌خواهید حقیقتی را خراب کنید، خوب به آن حمله نکنید، بد از آن دفاع کنید»
  • سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست‌های نویسندگان، اگر بدانی، خود می‌توانی نوشت.
  • جهان را ما، نه آنچنانکه واقعاً هست می‌بینیم، جهان را ما آنچنانکه ما واقعاً هستیم، می‌بینیم.
  • مسئولیت زاده توانایی نیست، زاده آگاهی و زاده انسان بودن است.
  • آگاهی اگر چه به رنج، ناکامی و بدبختی منجر شود، طلیعه راه و طلیعه روشنایی، طلیعه نجات بشریت است، … از جهلی که خوشبختی، آرامش، یقین و قاطعیت می‌آورد، هیچ چیز ساخته نیست. (* پیروزی یکروزه به دست نمی‌آید، اما اگر خود را پیروز بشماری، یکباره از دست می‌رود.
  • انسان به میزانی که می‌اندیشد، انسان است، به میزانی که می‌آفریند انسان است نه به میزانی که آفریده‌های دیگران را نشخوار می‌کند.
  • باید دانست که بزرگترین معلم برای به دست آوردن استقلال و شخصیت ملی خودش دشمنی است که استقلال و شخصیت ملی اش را از او گرفته‌است.
  • مذهب دری است به دنیای دیگر، که باید باشد و هنر، پنجره‌ای به آن دنیا است
  • انتظار آمادگی است نه وادادگی
  • علی آشکارترین حقیقت و مترقی‌ترین مکتبی است که در شکل یک موجود انسانی تجسم یافته‌است، واقعیتی بر گونه اساطیر و انسانی است که هست از آنگونه که باید باشند و نیستند
  • آنگاه که کمیت عقل می‌لنگند، نیایش بلندترین قله تعبیر را در پرواز عشق در شب ظلمانی عقل پیدا می‌کند
  • اسلام علی بر این سه‌پایه استوار است: مکتب، وحدت، عدالت
  • توده مردم به یک آگاهی نیاز دارند و روشنفکر به ایمان
  • شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن، با مرگ خویش بر دشمن پیروز می‌شود و اگر دشمنش را نمی‌کشد رسوا می‌کند.
  • چه فاجعه‌ای است که باطل به دستی عقل را شمشیر می‌گیرد و به دستی شرع را سپر.
  • تقلید نه تنها با تعقل سازگار نیست، بلکه اساساً کار عقل این است که هرگاه نمی‌داند، از آنکه می‌داند تقلید می‌کند و لازمهٔ عقل این است که در این جا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند.
  • لازمهٔ توحید خداوند، توحید عالم است و لازمهٔ توحید عالم توحید انسان است.
  • وقتی عشق فرمان می‌دهد، محال سر تسلیم فرو می‌آورد.
  • عشق عبارت است از همه چیز را برای یک هدف دادن و به پاداشش هیچ چیز نخواستن، این انتخاب بزرگی است، چه انتخابی!.
  • وارد کردن علم و صنعت، در اجتماع بی ایمان و بدون ایدوئولوژی مشخص، همچون فروکردن درخت‌های بزرگ و میوه دار است در زمین نامساعد در فصل نا مناسب.
  • فلسفه زندگی انسان امروز در این جمله خلاصه می‌شود: فدا کردن آسایش زندگی برای ساختن وسایل آسایش زندگی.
  • هیچ چیز به وسیله دشمن منحرف نمی‌شود، دشمن زنده کننده دشمن است، بلکه آنچه که یک فکر و یک مذهب را مسخ می‌کند، دوست است یا دشمنی که در جامعه، دوست، خودش را نشان می‌دهد.
  • هنر تجلی روح خلاق آدمی است، هنر با مذهب خویشاوندی دیرین دارد… هنر یک ذات عرفانی و جوهر احساس مذهبی دارد.
  • جهل، نفع و ترس عوامل انحراف بشری
  • از تنهایی به میان مردم می‌گریزم و از مردم به تنهایی پناه برم
  • آنان که «عشق» را در زندگی «خلق» جانشین «نان» می‌کنند، فریبکارانند، که نام فریبشان را «زهد» گذاشته‌اند.
  • مردی بوده‌ام از مردم و می‌زیسته‌ام در جمع و اما مردی نیز هستم در این دنیای بزرگ که در آنم و مردی در انتهای این تاریخ شگفت که در من جاری است و نیز مردی در خویش و در یک کلمه مردی با بودن و در این صورت دردهای وجود، رنج‌های زیستن، حرف زدن انسانی تنها در این عالم، بیگانه با این «بودن»!
  • هر کس مسیحی دارد، بودایی که باید از غیب برسد، ظهور کند، بر او ظاهر گردد و نیمه اش را در بر گیرد و تمام شود. زندگی جستجوی نیمه‌ها است در پی نیمه‌ها، مگر نه وحدت غایت آفرینش است؟ پروانه مسیح شمع است، شمع تنها در جمع، چشم انتظار او بود، مگر نه هر کسی در انتظار است؟
  • چه قدر ایمان خوب است! چه بد می‌کنند که می‌کوشند تا انسان را از ایمان محروم کنند چه ستم کار مردمی هستند این به ظاهر دوستان بشر! دروغ می‌گویند، دروغ، نمی‌فهمند و نمی‌خواهند، نمی‌توانند بخواهند.

اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟ اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند؟ اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته‌ای صرف توان کرد؟ اگر انتظار مسیحی، امام قائمی، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست؟ اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟ اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟ و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟ و من در شگفتم که آنها که می‌خواهند معبود را از هستی برگیرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلأ دم زند؟

  • درشگفتم که سلام آغاز هر دیداری است ولی در نماز پایان است شاید بدان معناست که پایان نماز آغاز یک دیدار است.

حکومت مذهبی

[ویرایش]

حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می‌کنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار چنین حکومتی یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین می‌داند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد مخالف با او را ندارند، یک زعیم روحانی خود را بخودی خود زعیم می‌داند، به عبارت اینکه روحانی است و عالم دین، نه به اعتبار رای و نظر و تصویب جمهور مردم؛ بنابراین یک حاکم غیرمسئول است و این مادر استبداد و دیکتاتوری فردی است چون خود را در سایه و نماینده خدا می‌داند، برجان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی‌دهد بلکه رضای خدا را در آن می‌پندارد. گذشته از آن، برای مخالف، برای پیروان مذاهب دیگر، حتی حق حیات نیز قائل نیست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دین و حق می‌شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل الهی تلقی می‌کنند.

پانویس

[ویرایش]
  1. http://www.shariati.com/farsi/vasiyat.html
  2. دکتر علی شریعتی. «دفتر سوم». نیایش. تهران: انتشارات الهام، ۱۳۸۷، ISBN 964-6071-14-7، ‏۱۱۳. 
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ