سید کریم امیری فیروزکوهی
ظاهر
سید کریم امیری فیروزکوهی (۱۹۱۰، فرحآباد، فیروزکوه - ۱۱ اکتبر ۱۹۸۴، تهران) شاعر فارسی - عربی ایرانی بود.[۱]

گفتاوردها
[ویرایش]| آتشم اما ز بی عشقی چو آب افسردهام | نخل سرسبزم ز هجر آفتاب افسردهام | |
| در من ای سوز محبت درنمیگیری، چرا؟ | رحم کن بر من که از سردی چو آب افسردهام | |
| از من است این طوطیان را شکرافشانی ولیک | نیست چون آیینه رویی، از خطاب افتادهام | |
| نیست جز در بی قراری راحت و آرام من | قلب گرم عاشقم، بی اضطراب افسردهام | |
| برنمیخیزد به آب مِی غبار از خاطر | خار خشکم با سحاب و بی سحاب افسردهام | |
| مردم از غم در پناه باده بگریزنذد و من | در پناه غم گریزم کز شراب افسردهام | |
| تار و پود جان لرزانم به آهی بسته است | زان در این دریای حیرت چون حباب افسردهام | |
| آنچه ما داریم یا رب، زندگانی نیست، نیست | خورد و خواب است این و من زین خورد و خواب افسردهام | |
| هیچ دستی سوی من یارب نمیگردد دراز | چون گیاه رسته در کنج خراب افسردهام | |
| سردی من از دم گرم جوانی مانده است | زان گل شاداب اکنون چون گلاب افسردهام | |
| گنج استعدادم اما در خراب افتادهام | بحر شور و ذوقم اما در سراب افتادهام | |
| بس که شد صرف کتاب ایام عمر من امیر | چون گل خفته در آغوش کتاب افسردهام[۱] |
| ای دل به مهر داده به حق، دل، سرای تو | وی جان به عدل کرده فدا، جان، فدای تو | |
| ای کشتهٔ فضیلت، جان کشتهٔ غمت | وی مردهٔ مروت، میرم به پای تو | |
| محبوب ما، گزیدهٔ حق، صفوهٔ نبیست | مفتون تو، فدایی تو، مبتلای تو | |
| از بس که در غم دل مظلوم سوختی | یک دل ندیدهام که نسوزد برای تو | |
| چرخ کهن که کهنه شود هر نوی از او | هر ساله نو کند ره و رسم عزای تو | |
| هر بینوا نوای عدالت ز تو شنید | برخاست تا نوای تو از نینوای تو | |
| برهان هستی ابدی، شوق تو به مرگ | میزان ادّعای نبی، مدّعای تو | |
| روی تو از بشارت جنت به روشنیست | آیینهای تمامنمای از خدای تو | |
| نگریختی ز مرگ چو بیگانه، تا گریخت | مرگ از صلابت دل مرگآشنای تو | |
| آزاده را به مهر تو در گردش است خون | زین خوبتر نداشت جهان، خونبهای تو | |
| ما را بیان حال تو بیرون ز طاقت است | در حیرتم ز طاقت حیرتفزای تو | |
| هرجا پر از وجود تو، در گفتگوی توست | هرچند از وجود تو خالیست جای تو | |
| آن کشتهٔ نمرده تویی، کز نبرد خویش | مغلوب توست، دشمن غالبنمای تو | |
| هرکس به خاک پای تو اشکی نثار کرد | زین بِهْ چه گوهریست که باشد سزای تو؟ | |
| پیدا ز آزمایش اصحاب پاک توست | تعویذ حق به بازوی مردآزمای تو... | |
| غم نیست گر به چشم شقاوتنمای خصم | کوتاه بود، عمر سعادتفزای تو | |
| «چون صبح، زندگانی روشندلان دمیست | اما دمی که باعث احیای عالمیست» [۲] |
منابع
[ویرایش]- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. اول. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۳۶۸. شابک ۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴.
- ↑ https://shahrestanadab.com/Content/ID/10418/%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%DA%A9%D9%88%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B9