سلطان ولد
ظاهر
بهاءالدین، محمد بن جلالالدین محمد مولوی شهرتیافته به سُلطان وَلَد (۲ مه ۱۲۲۶، لارنده - ۱۹ نوامبر ۱۳۱۲، قونیه) صوفی و شاعر فارسیسرای رومی بود.[۱]
گفتاوردها
[ویرایش]گر یک ورق از کتاب ما برخوانی | حیران ابد شوی زهی حیرانی | |
ور یک نفسی به درد دل بنشینی | استادان را به درس خود بنشانی[۱] |
خلق را حق چو ساخت در ظلمت | نورشان ریخت بر سر از رحمت | |
اندر ایشان نهاد گوهرها | از صفات قدیم و علم و سخا | |
تا تو در خود صفات او بینی | در صفتهاش ذات او بینی | |
همچو عطار کو ز هر انبار | آورد در دکان و در بازار | |
گرچه در طبلهها بود اندک | عاقلی هان بداند آن بی شک | |
هست دکان حق تنِ انسان | اندرونش صفات الرحمان | |
پس تو در خود ببین صفات خدا | گرچه اندک بود بدان ز صفا | |
کز چه سان است آن صفات ضمیر | سیرکن زین قلیل سویِ کثیر | |
زین صفات قلیل رو سویِ اصل | مکن اندر میان هر دو تو فصل[۱] |
منابع
[ویرایش]- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ هدایت، رضاقلیخان. «سلطان ولد رومی قُدِّسَ سِرُّه». نصرتالله فروهر. در ریاض العارفین. به کوشش سید رضی واحدی و سهراب زارع. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۹م. ص ۹۸. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۰۰-۱۲۳۳-۸.