بهاءالدین، محمد بن جلالالدین محمد مولوی شهرتیافته به سُلطان وَلَد (۲ مه ۱۲۲۶، لارنده - ۱۹ نوامبر ۱۳۱۲، قونیه) صوفی و شاعر فارسیسرای رومی بود.[۱]
گر یک ورق از کتاب ما برخوانی | |
حیران ابد شوی زهی حیرانی |
ور یک نفسی به درد دل بنشینی | |
استادان را به درس خود بنشانی[۱] |
* * *
خلق را حق چو ساخت در ظلمت | |
نورشان ریخت بر سر از رحمت |
اندر ایشان نهاد گوهرها | |
از صفات قدیم و علم و سخا |
تا تو در خود صفات او بینی | |
در صفتهاش ذات او بینی |
همچو عطار کو ز هر انبار | |
آورد در دکان و در بازار |
گرچه در طبلهها بود اندک | |
عاقلی هان بداند آن بی شک |
هست دکان حق تنِ انسان | |
اندرونش صفات الرحمان |
پس تو در خود ببین صفات خدا | |
گرچه اندک بود بدان ز صفا |
کز چه سان است آن صفات ضمیر | |
سیرکن زین قلیل سویِ کثیر |
زین صفات قلیل رو سویِ اصل | |
مکن اندر میان هر دو تو فصل[۱] |