سربازهای جمعه
ظاهر
سربازهای جمعه، فیلمی به کارگردانی مسعود کیمیایی
گفتاوردها
[ویرایش]- عاصف: ببین نقره! شاید این آخرین دفعه باشه که شانسی با هم حرف میزنیم. چرا این بلا رو سر خودت میاری؟ چیکار میکنی با خودت؟ (با دیدن پوزخند نقره)، میدونم برای جواب دادن مهارت پیدا کردی، (با صدای بلند) اصلا تو ماهری، ماهر شدی، اعتیاد تو کدوم فرهنگ؟ اعتیاد یعنی چی؟
- نقره: توطئهای که آدم واسه خودش میکنه یعنی اعتیاد؛ انگار تو خواب دشنه بخوری بمیری، از خواب مرده بپری، ببینی تو رختخوابت پر خونه، قلبت کنارت، جدا از تو عین یه تیکه پلاستیک، بیخون سربهسرت میذاره، این اعتیاده؛ فارسی رو خوب حرف بزنی، تو دهنت سرنگ باشه، این اعتیاده عاصف.
- نیر: مرتیکه اسمش همه چیز بود جز شوهر. اون روز خمار بود سگپدر. خوابیده بود برای ترک. دستم رو که میخواست بگیره، لبخندم رو که میخواست ببینه، میگفت: تو ترکم. ایبابا، چقده ما بدبختیم. اون روز طرفای عصر شال و کلاه کرد، که نه شال داشت نه کلاه. دو سال بود تو یه کت بود، یه پیرهن. زینت رو زد زیر بغلش. گفت حالم بده. جون نیر از دیروز بهترم. میریم پیش «هرکول»، با این زینت، یه هوایی هم میخوریم. وقتی میزد زیر بغلش، دیگه چرخخیاطی بود یا تلویزیون یا این بچه، هیچ فرقی براش نداشت. مرتیکه بی زینت اومد. اما سر حال. دیگه شد که اون روم برگشت. دست خودم نبود. این رو، دخترم رو نیاورده بود. فحش دادم. جیغ زدم. چی کار میتونستم بکنم؟ فقط بهش گفتم کجا جاش گذاشتی؟