دماوند
ظاهر
دَماوَند کوهی در شمال ایران که بلندترین کوه آن کشور و بلندترین قلهٔ آتشفشانی آسیاست.در بخش مرکزی رشتهکوه البرز در جنوب دریای خزر جای دارد.
گفتاوردها
[ویرایش]ای دیو سپید پای در بند! | ای گنبد گیتی! ای دماوند! | |
از سیم به سر یکی کله خود | ز آهن به میان یکی کمر بند | |
تا چشم بشر نبیندت روی | بنهفته به ابر، چهر دلبند | |
تا وارهی از دم ستوران | وین مردم نحس دیومانند | |
با شیر سپهر بسته پیمان | با اختر سعد کرده پیوند | |
چون گشت زمین ز جور گردون | سرد و سیه و خموش و آوند | |
بنواخت ز خشم بر فلک مشت | آن مشت تویی، تو ای دماوند! | |
تو مشت درشت روزگاری | از گردش قرنها پس افکند | |
ای مشت زمین! بر آسمان شو | بر ری بنواز ضربتی چند | |
نی نی، تو نه مشت روزگاری | ای کوه! نیم ز گفته خرسند | |
تو قلب فسردهٔ زمینی | از درد ورم نموده یک چند | |
شو منفجر ای دل زمانه ! | وآن آتش خود نهفته مپسند | |
خامش منشین، سخن همی گوی | افسرده مباش، خوش همی خند | |
ای مادر سر سپید! بشنو | این پند سیاه بخت فرزند | |
بگرای چو اژدهای گرزه | بخروش چو شرزه شیر ارغند | |
ترکیبی ساز بیمماثل | معجونی ساز بیهمانند | |
از آتش آه خلق مظلوم | وز شعلهٔ کیفر خداوند | |
ابری بفرست بر سر ری | بارانش ز هول و بیم و آفند | |
بشکن در دوزخ و برون ریز | بادافره کفر کافری چند | |
ز آن گونه که بر مدینهٔ عاد | صرصر شرر عدم پراکند | |
بفکن ز پی این اساس تزویر | بگسل ز هم این نژاد و پیوند | |
برکن ز بن این بنا، که باید | از ریشه بنای ظلم برکند | |
زین بیخردان سفله بستان | داد دل مردم خردمند | |
محمدتقی بهار [۱] |
- «تهران پای کوهستان ساخته شده. شهرهای زیادی در دنیا اینطور نیستند. اگر هم باشند مثل توکیو، شهر را طوری بنا میکنند که شما هر آن بتوانی فوجییاما را ببینی. تهران با دماوند شهر است، بدون دماوند هیچ نیست، اما آیا ما میتوانیم از تهران دماوند را ببینیم. شهر را طوری ساختهایم، چنان بلندمرتبهسازی کردهایم که همه زوایای دید به دماوند را کور کردهایم. تصاویری که شما از فوجییاما میبینید اغلب از توکیو گرفته شدهاند، اما آیا عکسهای دماوند را هم از تهران گرفتهاند؟»