خوآن گابریل واسکس
ظاهر
خوآن گابریل واسکس (زادهٔ ۱۹۷۳، بوگوتا) نویسنده کلمبیایی است.
گفتاوردها
[ویرایش]صدای افتادن اشیا
[ویرایش]- «چیزی یادم نمیآید اما میدانم گلوله در شکمم نشست بیاینکه به اندامی آسیب بزند ولی اعصاب و زردپیها را سوزاند و سر آخر در استخوان کفل، در چندسانتیمتری ستون فقرات، بازایستاد.»[۱]
- «شاید ما به این دلیل در زمان حال قضاوتهای ناجور میکنیم که زمان حال اصلاً وجود ندارد: همه چیز خاطره است .»
- «کسی که حس می کنه در معرض تهدید یا به حقوقش تجاوز شده خالق حقیقی قانون .»
- «صدایی هست که هیچ وقت نمیتوانم یا نتوانستهام باز بشناسم: صدایی که انسانی نیست یا فرا انسانی است، صدای جانهایی که میمیرند و صدای شکستن اجسام. صدای سقوط از بلندی، صدایی مقطع و در عین حال ابدی، صدایی که هیچ وقت تمامی ندارد.»
- «هیچ چیز مستهجن تر از مخفیانه خبردار شدن از آخرین ثانیههای زندگی یک انسان نیست. این لحظهها رازی پرحرمت است و باید با آن کس که میمیرد بمیرد .»
- «آنچه تجربه مینامیم، مجموعهٔ دردهای ما نیست بلکه همدلی عاقلانهای است که به دردهای دیگران روا میدانیم .»
- «بدترین چیزی که برای آدم اتفاق می افته اینه که بفهمه خاطراتش دروغه .»
- «دنیا خطرناک تر از آن است که تنها پرسه بزنیم بی اینکه کسی در خانه منتظرمان باشد، کسی که وقتی نمیآییم نگران مان شود و بلکه به جست و جومان بیاید؟»
- مایا گفت: "همین جوریه، نه؟ همه می گن این چیزا رو نمی شه از دیگرون یادگرفت. خلاصه. مامانم این کارو به خاطر من کرد. بابامو خلق کرد، کلا همه چیز شو از خودش درآورد."
- "مثلا چی؟"
- "مثلا مردنش"
- از دو کوچه گذشتیم بیآنکه کلامی حرف بزنیم. نگاهمان به سنگفرش ترکخوردهٔ پیادهرو بود یا به تپههای سبز سیر در دوردست که درختان اوکالیپتوس و تیرکهای تلفون، مثل فلسهای تمساح خیلا، بر آنها دیده میشد. وقتی وارد شدیم و از پلههای سنگی بالا رفتیم لاورده پا سست کرد که من پیش بروم. اولینبار بود همچو جایی میآمد و مختصات رفتار متناسب را نمیدانست. تردیدش به تردید حیوانی میمانست که در موقعیتی خطرناک گرفتار شده باشد. در اتاق مبله دو دانشآموز دبیرستانی، دو نوجوان که باهم چیزی میشنیدند و گاهگاه به هم نگاه میکردند و هرزه میخندیدند و مردی با کتوشلوار و کراوات و کیفدستی چرمی رنگورورفته بر زانواناش دیدیم که بیشرمانه خروپف میکرد. خواستهمان را برای زن پشت میز توضیح دادم. هویدا بود زن به درخواستهای عجیبی ازایندست عادت دارد. چشم ریز کرد بلکه من را بشناسد یا متوجه شد پیشتر بارها آنجا آمدهام و بعد دستاش را پیش آورد و گفت:
- «عرض کنم که… چی میخواین گوش بدین؟»
منابع
[ویرایش]- ↑ خوآن گابریل واسکس، صدای افتادن اشیا، ترجمهٔ ونداد جلیلی، نشر چشمه، ۱۳۹۴.