قوامالدین جعفر بن بدیعالزمان قزوینی با تخلص جعفر، همچنین مشهور به میرزا جعفر آصفخان (۱۵۵۱–۱۶۱۲م) شاعر فارسیزبان و مقامدار دربار مغولی هند بود.
دور از خَد او که لاله میروید از او | |
دارم چشمی که ژاله میروید ازو |
گیرم که ز گریه چشم خود پاک کنم | |
با دل چه کنم که ناله میروید ازو |
تا کرد نیازم در گستاخی باز | |
رنجید و کشید پای در دامن ناز |
بر سنگ فراق کی خورد پای کسی | |
در وصل اگر کند باندازه دراز |
هرکسی که شبی نشست با تو | |
بسیار بروز ما نشیند |
تا با چو تویی توان نشستن | |
دل پهلوی ما چرا نشیند |
از حق مگذر، نمیتوان دید | |
با دلبر اگر خدا نشیند |
جعفر ره کوی یار دانست | |
مشکل که دگر ز پا نشیند |
کسی ز خون حریفان خود شراب نخورد | |
برغبتی که تو خون میخوری کس آب نخورد |
بدور عربدهجویی چنین عجب دارم | |
که سنگ حادثه بر جام آفتاب نخورد |
بمجلس از غلطاندازی نگاه تو دوش | |
کسی نماند که صد زخمن اضظراب نخورد |
یار جستم که غم از خاطر مسکین ببرد | |
نه که جان کاهد و دل خون کند و دین ببرد |
دل سپردم به بتی تا شود آرام دلم | |
نه که تسکین و قرار از من مسکین ببرد |
جعفر از یار و دیارت شدی آواره چنان | |
که مگر خاک ترا باد بقزوین ببرد[۱] |