بلیز (رمان)
ظاهر
بِلیز (به انگلیسی: Blaze) رمانی از نویسنده آمریکایی، استیون کینگ که در سال ۲۰۰۶ منتشر شدهاست.
گفتاوردها
[ویرایش]- «درست زمانی که فکر میکرد هوشمندانه عمل کردهاست، احمقانهترین کار را کرده بود. باز هم احمقانه عمل کرده بود. احمقانه کار کردن، زندانی است که هیچگاه نمیتوان از آن فرار کرد؛ و شخص احمق، کسی است که در چنین زندانی به حبس ابد محکوم گردیدهاست.»[۱]
گفتگوها
[ویرایش]- - میخواهی چه کار کنی؟
- بلیز در حال آماده شدن برای روشن کردن ماشین بود. اکنون لحظه ای توقف نمود.
- آماده میشوم که کار را انجام دهم، جورج."
- - چه کار؟
- - دزدیدن بچه.
- جورج خندید.
- " به چه میخندی، جورج؟ "
- و سپس با خود چنین فکر کرد: انگار خودم نمیدانم.
- - به تو.
- - برای چه؟
- - چه طور میخواهی او را بدزدی؟ به من بگو.
- " فکر کنم همان طور که طرحش را ریخته بودیم، از داخل اتاقش."
- - کدام اتاق؟
- - خوب …
- - چه طور میخواهی داخل شوی؟
- او آن قسمت را به یاد آورد.
- " یکی از پنجرههای طبقه بالا. آنها آن دستگیرهها را روی آن نصب کردهاند. تو آن را دیدهای، جورج. زمانی در شرکت برق بودیم. یادت است؟ "
- - نردبان داری؟
- - خب …
- - وقتی بچه را برداشتی، کجا میخواهی بگذاری اش؟
- - توی ماشین، جورج.
- " واااای خدا. "
- - جورج …
- - میدانم که بچه را در ماشین لعنتی میگذاری. میدانم که او را پیاده تا خانه نمیآوری. منظورم زمانی است که او را به اینجا میآوری. آن وقت چه کار خواهی کرد؟ او را کجا خواهی گذاشت؟
- " خب … "
- - پستونکش چی؟ شیشه اش چی؟ و همینطور غذای بچه! یا شاید هم فکر کردی برای شام کوفتی اش قرار است همبرگر و آبجو بخورد؟
- - خب …
- وجود او در فروشگاه زنجیره ای لوازم بچه به همان میزان غیر واقعی بود که وجود یک قلوه سنگ در میان اتاق نشیمن.
- خانم فروشنده از او پرسید که آیا کمک میخواهد؟ بلیز پاسخ داد که میخواهد. هر چقدر هم فکر میکرد باز نمیتوانست متوجه شود که برای نگهداری یک بچه به چه چیزهایی نیاز خواهد داشت؛ بنابراین به تنها ملجا موجود پناه برد. پناهگاهی که او به خوبی با آن آشنایی داشت: حیله.
- " من مدتی خارج از کشور بودهام… متوجه شدهام که زن برادرم … در زمانی که من نبودهام صاحب یک بچه شدهاست … که هم اکنون نوزاد است. خب، من هم میخواهم مخارج آن بچه را تقبل کرده و هر چه نیاز دارد، برایش تهیه کنم. "
- " اوه، بله. چه انسان بخشنده ای. چه با محبت. دقیقا چه چیزی نیاز دارید؟ "
- - نمیدانم. همه چیز. نمیدانم … هیچ چیز … دربارهٔ بچهها.
- - برادرزاده تان چند وقتش است؟
- - ها؟
- - بچهٔ زن برادرتان؟
- - اوه، فهمیدم! شش ماه.
- - نامش چیست؟
- بلیز لحظه ای درمانده شد. سپس ناگهان گفت: " جورج. "
- - نام زیبایی است. نامی یونانی. به معنای " پرتلاش".
- - جداً؟ که اینطور!
- " خب، آنها تا به حال چه چیزهایی برایش خریدهاند؟ "
- بلیز برای این پرسش آماده بود.
- " مساله اینجاست که هیچ یک از وسایلی که آنان خریدهاند خوب و مرغوب نیست. آنها واقعا در مضیقهٔ مالی هستند. "
- - متوجه شدم؛ بنابراین شما میخواهید … از صفر شروع کنید.
- - دقیقاً همینطور است.
- - واقعاً که فرد مهربان و بخشنده ای هستید.
- بلیز از اینکه همانند یک انسان بودن چقدر دشوار است حیرتزده شده بود.
جستارهای وابسته
[ویرایش]منابع
[ویرایش]- ↑ استیون کینگ، بِلیز، ترجمهٔ سید جواد یوسف بیک، انتشارات افراز، ۱۳۸۹.