اکهارت تله
ظاهر
اکهارت تُله (به آلمانی: Eckhart Tolle) (زاده ۱۶ فوریه ۱۹۴۸ در آلمان) نویسنده و معلم معنویِ شهروند کانادا است.
گفتاوردها
[ویرایش]تمرین نیروی حال
[ویرایش]- «آیا شما یک «منتظر» همیشگی هستید؟ چه مدت از زندگی خود را به انتظار کشیدن میگذرانید؟ انتظار برای تعطیلات بعدی، شغل بهتر، بزرگ شدن بچهها، یک رابطه پرمعنا، موفقیت، پولدار شدن، مهم شدن یا روشن بین شدن. چندان نامتعارف نیست که اشخاص همه عمر را به انتظار شروع زندگی سپری کنند. انتظار، یک حالت ذهنی ست و در اصل به این معناست که شما آینده را میخواهید و اکنون را نمیخواهید. آنچه را دارید نمیخواهید و آنچه را ندارید میخواهید. با هر نوع انتظار، ناآگاهانه تضادی درونی بین اکنون و اینجا، یعنی جایی که نمیخواهید باشید با آینده فرافکنی شده خود، یعنی جایی که میخواهید باشید، ایجاد میکنید. این نگرش موجب میشود «حال» حاضر را از دست بدهید و کیفیت زندگی شما به شدت کاهش یابد.»[۱]
- «به اکنون توجه کنید؛ به رفتار، واکنشها، حالها، فکرها، احساسها، ترسها و آرزوهایتان که در حال حاضر آشکار میشوند، بپردازید. اینها گذشته موجود در شما هستند. اگر بتوانید به اندازه کافی «حضور» داشته باشید و همه این موارد را تماشا کنید، نه با دیده انتقاد و تجزیه و تحلیل، بلکه بدون داوری، آنگاه با گذشته رو به رو میشوید و از طریق نیروی حضور خود آن را میزدایید.»
- «زیبایی در سکونِ حضور میشکفد: برای هشیار شدن نسبت به زیبایی، عظمت و تقدس طبیعت نیاز به حضور دارید. آیا تاکنون در یک شب صاف به آسمان و بی کرانگی فضا نگریستهاید و از سکون مطلق و وسعت باورنکردنی آن به حیرت افتادهاید؟ آیا به صدای جویباری که از کوه به جنگل سرازیر میشود، گوش دادهاید؟ واقعاً گوش دادهاید؟ یا به صدای یک توکای سیاه به هنگام غروب در یک شب آرام تابستانی؟ برای هشیار شدن نسبت به این چیزها، ذهن باید آرام بگیرد. باید لحظهای بار مسایل، گذشته، آینده و همه دانش خود را زمین بگذارید. در غیر این صورت نگاه میکنید و نمیبینید، گوش میدهید و نمیشنوید.»
- «در ورای زیبایی اشکال بیرونی، چیز دیگری وجود دارد: چیزی که قابل نامگذاری نیست، چیزی وصف ناپذیر، یک مفهوم عمیق درونی و مقدس؛ اما فقط هنگامی برای شما آشکار میشود که حضور داشته باشید.»
- «درد شما در دو سطح است: دردی که اکنون ایجاد میکنید و دردی که از گذشته باقی مانده و هنوز در ذهن و بدن شما زندگی میکند.»
- «تا زمانی که نتوانید به نیروی حال دست یابید، هر درد عاطفی که تجربه میکنید، پس ماندهای از درد را از خود بر جای میگذارد که به زندگی با شما ادامه میدهد. این درد به دردهای مانده از گذشته میپیوندد و در ذهن و بدن شما خانه میکند. این درد متراکم، یک میدان انرژی منفی ست که ذهن و بدن شما را اشغال میکند. این، «بدن دردمند عاطفی» ست.»
- «بدن دردمند در دو حالت به زندگی ادامه میدهد: غیرفعال و فعال. هر چند ممکن است بدن دردمند در نود درصد اوقات غیرفعال باشد، اما امکان دارد در شخصی که عمیقاً غمگین است در صد در صد اوقات فعال شود. برخی افراد تقریباً به کلی از طریق بدن دردمند زندگی میکنند و برخی دیگر آن را فقط در شرایطی ویژه مثل روابط بسیار صمیمانه یا موقعیتهایی در رابطه با ترک کردن یا از دست دادن عزیزی در گذشته، آزردگیهای عاطفی یا جسمی پیشین و مانند اینها تجربه کند.»
- «هر عاملی میتواند بدن دردمند را فعال کند، به ویژه اگر آن مورد با الگوی درد پیشین شما هماهنگ باشد. هنگامی که بدن دردمند آماده است تا از حالت غیرفعال خود خارج شود، حتی فکر یا سخن بی غرض یکی از نزدیکان، آن را فعال میکند.»
- «به نظر میرسد، اغلب «روابط عاشقانه» در مدتی کوتاه تبدیل به «روابط عشق-نفرت» میشوند. ناگهان عشق تحت تأثیر کوچکترین حرکتی به حملههای وحشیانه، احساس تنفر یا پس کشیدن کامل محبت تبدیل میشود.»
- «اگر شما در روابط خود هم عشق و هم متضاد آن یعنی حمله، خشونت عاطفی و مانند اینها را تجربه میکنید، به احتمال زیاد، وابستگی نفسانی و چسبیدن معتادگونه را با عشق اشتباه گرفتهاید. نمیتوان یار خود را یک لحظه دوست داشت و لحظه بعد به او حمله کرد. عشق حقیقی هیچ متضادی ندارد. اگر «عشق» شما متضادی دارد، پس عشق نیست، بلکه یک نیاز نفسانی شدید به درک عمیقتر و کامل تر از خود است؛ نیازی که فرد مقابل به طور موقت برآورده میسازد.»
- «شما در اینجا و اکنون هستید، در حالی که ذهنتان در آینده است. این اختلاف موجب شکافی اضطراب آور میشود. اگر خود را با ذهن یکی بدانید و ارتباط خود را با نیرو و سادگی حال از دست بدهید، آن شکاف اضطراب آور همدم همیشگی شما خواهد بود. همیشه میتوان با لحظه حال رو به رو شد، اما نمیتوان از عهده چیزی که فقط یک فرافکنی ذهنی ست برآمد. نمیتوان بر آینده پیروز شد.»
- «عادت کنید که هر گاه گذشته و آینده مورد نیاز نیستند، توجه خود را از آنها پس بکشید. تا آنجا که میتوانید در زندگی روزانه از بُعد زمان خارج شوید.»
- «اگر ورود مستقیم به حال برایتان دشوار است، به این ترتیب شروع کنید که تمایل همیشگی ذهن خود را به فرار از حال مشاهده نمایید. میبینید که معمولاً آینده بهتر یا بدتر از اکنون مجسم میشود. اگر آینده خیالی شما بهتر باشد، به شما امید یا انتظارات لذت بخشی میدهد و اگر بدتر باشد، تولید نگرانی میکند. هر دوی این حالات زاده توهم هستند.»
- «هنگامی که هدفی برای خود تعیین میکنید و در راه رسیدن به آن میکوشید، از «زمان ساعتی» بهره میبرید. در این وضعیت افزون بر آن که به مقصد خود آگاه هستید، به گامی که در این لحظه برمیدارید احترام میگذارید و بیشترین توجه خود را به آن معطوف میدارید. اما اگر به هر دلیلی از جمله دست یابی به شادمانی، خشنودی خاطر یا احساس کامل تری از خود بیش از اندازه بر هدف متمرکز شوید، دیگر حال گرامی شمرده نمیشود. در این حالت حال صرفاً به یک سکوی پرتاب به آینده مبدل میشود که به خودی خود هیچ ارزشی ندارد. آنگاه زمان ساعتی به زمان روانی تبدیل میگردد. از آن پس سفر زندگی یک ماجرا نیست، بلکه نیاز مفرط به رسیدن، دست یابی و موفق شدن است. شما دیگر گلهای اطراف را نمیبینید و نمیبویید و نسبت به زیبایی و اعجاز زندگی که با حضور حال پیرامون شما میشکفد، آگاه نخواهید بود.»
- «حواس خود را به طور کامل به کار بگیرید. همان جایی که هستید، باشید. به اطراف نگاه کنید. فقط بنگرید، تعبیر و تفسیر نکنید. نور، شکلها، رنگها و بافتها را ببینید. نسبت به «حضور» بی صدای یکایک چیزها هشیار باشید. نسبت به فضایی که امکان وجود چیزها را فراهم میآورد، هشیار باشید.»
- «به صداها گوش دهید. آنها را داوری نکنید. به سکوت پشت صداها گوش دهید.»
- «چیزی را لمس کنید - هر چیزی را- و بودن آن را پذیرا باشید.»
- «ضرباهنگ تنفس خود را ملاحظه کنید، هوای دم و بازدم را حس کنید، انرژی حیات را در درون خود حس کنید. بگذارید همه چیز در درون و بیرون باشد. «بودن» همه چیز را بپذیرید. عمیقتر به ژرفای «حال» فرو بروید. به این ترتیب شما دنیای مرگ آور پندارهای ذهنی وابسته به زمان را پشت سر میگذارید. شما از ذهن دیوانه که انرژی حیاتتان را میبلعد رها میشوید.»
- «ذهن ناآگاهانه عاشق مشکلات است، زیرا مسایل به گونهای به شما هویت میدهند. وجود مشکل به این معناست که شما در ذهن خود دربارهٔ وضعیتی فکر میکنید، بی آن که به راستی بخواهید یا این امکان وجود داشته باشد که در این باره کاری انجام دهید. در نتیجه به طور ناخودآگاه آن وضعیت را به صورت جزیی از خود درمیآورید. شما چنان تحت تأثیر وضعیت زندگی خود قرار میگیرید که حس زندگی، حس «بودن» را از دست میدهید؛ یا به جای آن که توجه خود را به آن کاری که «اکنون» میتوانید انجام دهید معطوف بدارید، دیوانه وار بار صدها کاری را که شاید باید در آینده انجام بدهید، با خود حمل میکنید.»
- «چنانچه شرایطی پیش آید که مجبور شوید در «حال» حاضر با آن روبه رو شوید، هر اقدامی که از آگاهی «همین لحظه» ناشی گردد، روشن و قاطع خواهد بود و در ضمن احتمال مؤثر بودن آن نیز بیش تر است. چنین اقدامی واکنشی و ناشی از شرایط پیشین ذهن شما نیست، بلکه پاسخی باطنی و مناسب با شرایط خاص مورد نظر میباشد. خواهید دید در مواردی که پیش تر ذهن مقید به زمان واکنش نشان میداد، هیچ کاری نکردن و صرفاً متمرکز بودن بر حال موثرتر است.»
- «این عادت را پرورش دهید که وضعیت ذهنی و عاطفی خود را از طریق مشاهده خود بررسی کنید. "آیا در این لحظه آسوده هستم؟" پرسش خوبی ست که جا دارد پیوسته از خود بپرسید. یا میتوانید بپرسید: "در این لحظه در درون من چه میگذرد؟" دست کم به آنچه در درونتان میگذرد به اندازه رویدادهای بیرونی علاقه نشان دهید. اگر درون را درست کنید، بیرون خود به خود درست میشود.»
- «هر اعتیادی ناشی از این است که فرد از رویارویی با درد و گذر از آن امتناع میکند. هر اعتیادی با درد آغاز میشود و با درد پایان میگیرد. به هر مادهای که معتاد باشید، خواه غذا، خواه دارو و یا یک فرد، شما در عمل از چیزی یا شخصی استفاده میکنید تا درد خود را بپوشانید. برای همین است که پس از گذشت سرخوشی نخستین، این همه درد و غم در روابط نزدیک به چشم میخورد. روابط، مولد درد و غم نیستند، بلکه آنها درد و اندوهی را که در درون شما خانه دارد، آشکار میکنند. هر اعتیادی همین کار را میکند. این یکی از دلایلی است که بیش تر مردم همواره تلاش میکنند تا از لحظه حاضر بگریزند و در پی نوعی رهایی در آینده باشند.»
- «به گیاهان و حیوانات بنگرید و اجازه دهید آنها پذیرش آنچه هست و تسلیم به «حال» را به شما بیاموزند. اجازه دهید آنها «بودن» را به شما یاد بدهند. اجازه دهید آنها یکپارچگی، یعنی بودن، خودتان بودن، حقیقی بودن را به شما بیاموزند. اجازه دهید آنها چگونه زیستن و چگونه مردن را به شما یاد بدهند و به شما بیاموزند چگونه زندگی و مرگ را به مشکل تبدیل نکنید.»
- «همدلی، درک پیوند عمیق بین شما و تمامی موجودات است.»
- «دفعه بعد که میگویید: «من هیچ وجه مشترکی با این فرد ندارم» به یاد بیاورید که وجوه مشترک فراوانی دارید. چند سال بعد - دو یا هفتاد سال، تفاوت چندانی نمیکند- هر دوی شما به جسدهای پوسیده، سپس تودهای خاک و پس از آن به هیچ تبدیل میشوید. این درک تاملبرانگیز، انسان را فروتن میکند و نشان میدهد که موردی برای غرور وجود ندارد. آیا این یک فکر منفی ست؟ نه، این واقعیت است. چرا چشمانتان را به روی آن ببندید؟ از این دیدگاه، بین شما و تمامی موجودات برابری کامل برقرار است.»
- «هنگام درد شدید، هر سخنی دربارهٔ تسلیم، بیمعنی و بی حاصل به نظر میرسد. هنگامی که دردتان شدید است، احتمالاً تمایل شما به فرار از آن، نیرومندتر از تسلیم به آن است. شما مایل نیستید احساس خود را حس کنید. چه برخوردی طبیعی تر از این؟ اما بدانید که راه گریزی وجود ندارد، فرار ممکن نیست!»
- «راههای گریز ساختگی فراوانی وجود دارند - کار، غذا، دارو، خشم، فرافکنی، سرکوب و مانند این ها- اما آنها شما را از درد رها نمیکنند. هنگامی که درد را به سطح ناآگاهی خود میرانید، از شدت آن کاسته نمیشود. هنگامی که درد عاطفی را انکار میکنید، همه اعمال، افکار و روابطتان به آن آلوده میشوند. به عبارت دیگر شما، آن را به صورت انرژی از خود ساطع میکنید و سایرین آن را جذب میکنند.»
- «هر گاه راه گریزی نیست، همواره راه عبوری هست. پس، از رنج و درد روبرنگردانید. با آن رو به رو شوید و آن را به طور کامل احساس کنید. آن را حس کنید، اما دربارهٔ آن فکر نکنید! در صورت لزوم درد و رنج خود را ابراز کنید، اما دربارهٔ آن در ذهن خود فیلم نامه ننویسید. تمامی توجه خود را به احساس معطوف کنید، نه به شخص، رویداد، یا وضعیتی که در ظاهر موجب آن بوده است.»
- «اجازه ندهید ذهن به بهانه ناراحتی، از شما یک مظلوم بسازد. احساس تاسف برای خود و بازگویی ماجراها برای دیگران، شما را اسیر ناراحتی نگه میدارد.»
منابع
[ویرایش]- ↑ اکهارت تله، تمرین نیروی حال، ترجمهٔ فرناز فرود، انتشارات کلک آزادگان، ۱۳۹۳.