اووه تیم
ظاهر
اووه تیم (به آلمانی: Uwe Timm) (زادهٔ ۱۹۴۰ در آلمان) نویسنده آلمانی است.
گفتاوردها
[ویرایش]قرمز
[ویرایش]- «عجیب است که او چه طور میتواند آنچه را که میخواهد با آنچه که برایش نفع دارد پیوند بزند و به این ترتیب لذتش همیشه سودمند است و سودمند بودنش همیشه لذت بخش.»[۱]
- «حق سعادت و خوشبختی حقی است که هر کسی دارد، آدم فقط یک بار به دنیا میآید.»
- «ابتدا باید یادگرفت که انسان خطاکار را فهمید و همین درک و فهم میتواند پایهگذار عشق در زندگی بشود.»
- «اگر دزد بودم تو را میدزدیدم: چشمانت را، صدایت را، دستانت را، تو تمام عشق من.»
- «بین خنده و نور نقطه مشترکی وجود دارد، هر دوی آنها اشیا را روشن میکنند و به این وسیله اشخاص را.»
- کدام رنگ بیشترین دامنه را دارد؟
- -راستش خودت باید بدانی.
- - سبز؟
- نه قرمز. قرمز درخشان، قرمز مایل به بنفش، قرمز یاقوتی، قرمز لاکی، قرمز تیره، قرمز به رنگ خون، قرمز به رنگ ضدزنگ، قرمز پر رنگ، قرمز کم رنگ و الی آخر. مجموعاً سی و شش تا میشود. در وله-اگرس راهنمای صحیح رنگها جمعآوری شدهاند. سبز فقط بیست و چهار دامنه دارد که رنگ سبز امیدبخش هم جزئی از آن است.
مثلاً برادرم
[ویرایش]- «دفترهای خاطرات و نامههای دیگران را هم خواندهام، آنهایی که درد و رنج غیرنظامیها را حس کردهاند، ابراز ناراحتی کردهاند، و آنهایی که از کشتار غیرنظامیها طوری گزارش میدهند که انگار دارند از بدیهیترین چیزها حرف میزنند. زبانی که از آنها یادمیگیری، کشتار را آسانتر میکند:آدمهای فرودست، انگلها، حشرههایی که زندگی شان کثیف، بی خاصیت و حیوانی است. از بین بردن اینها با سم و گاز اقدامی بهداشتی است.»[۲]
- «در دفتر خاطرات برادرم توجیه صریحی برای کشتن وجود ندارد، از آن دست نگرشهایی که در کلاسهای ایدئولوژیک اس. اس تدریس میشد. نگاهی است عادی به روزمرگی جنگ.»
- «مادرم به سیاست علاقه ای نداشت، اما از خودش میپرسید که مقصر کی بود؛ نه این که با پرسشهای مکرر خودش را عذاب بدهد، ولی به این فکر افتاده بود و میپرسید:چه کار میتوانستم بکنم، چه کار باید میکردم؟ میگفت حداقل سوالش را مطرح کنیم. چه بر سر دو همسایه یهودی آمده؟ حداقل میشد این سؤال را پرسید نه فقط از خود، بلکه از همسایهها هم پرسید، در واقع از همه پرسید. وقتی میتوانیم علیه چیزی جبهه بگیریم که از آن صحبت کنیم.»
- «علتِ این «حرف نزدن-در-آن-مورد» آن نیازِ نشسته در اعماق وجود است، نیاز به این که کسی متوجه ما نشود، پشت به جماعت نکنیم، از ترسِ دردسرهای حرفه ای، مختل شدن امکانات ترقی و پیشرفت و از ترسِ ناخودآگاه درافتادن با حکومت. این ترسی است عادت شده-سکوتِ مرگبار.»
- «خشونت ویرانگر جنگ را تازه زمانی حس میکنی که به جزئیات یا سرنوشتهای بشری بپردازی.»
- «زبانی که از آنها یادمیگیری، کشتار را آسانتر میکند: آدمهای فرودست، انگلها، حشرههایی که زندگی شان کثیف، بی خاصیت و حیوانی است.»
درخت مار
[ویرایش]- «توانایی شنیدن با ارزش تر از گفتن است.»
- «اطرافیان همیشه انسان را طوری می بینندکه شخص مورد نظر میل دارد دیده شود.»[۳]
نه فردا نه دیروز
[ویرایش]- «زیر دوش بودم و از میان بخار آب دنبال شیر آب سرد میگشتم. با این دوش، آدم یا خودش را بخارپز میکند یا از شدت سرما شوکه میشود. میانهای وجود ندارد. گرم فقط لحظهای است بین سرد و داغ. برای زدودن کف از مو، آدم باید شیرها را مثل یک اپراتور باز و بسته کند. از اتاق نشیمن ان دبلیو اِی در حال غریدن است. صبحها میتوان صدای ضبط را تا آخر بلند کرد. در این موقع هیچکس در ساختمان نیست که برایش ایجاد مزاحمت شود، و آنهایی که ممکن است سردرد بگیرند، یا گوشهایشان سنگین است، یا به خود جرئت اعتراض کردن نمیدهند.
- تلفن زنگ میخورد. صدای زنگش نافذ است. کورمالکورمال دنبال گوشی میگردم. گوشی کنار تشک است. دوباره خوابی ناآرام داشتم و صبح روی زمین از خواب بیدار شدم. برای دومین مرتبه در این هفته.
- صدا میگوید: «الو.»
- «الو.»
- در حالی که دارم سعی میکنم خودم را خشک کنم، و فرش خاکستری زیر پایم را خیس میکنم، صدا از داخل گوشی حرف میزند و از نابود شدن اطلاعات به علت هنگ کردن و از بروز یک فاجعه میگوید.
- «چه خبر است؟ باید بیایید! خواهش میکنم. سقوط کرد. همین حالا بیایید.» صدا، که صدایی مردانه است، از داخل گوشی نعره میکشد.»[۴]