اسکندر ختلانی شاعر و روزنامهنگار برجسته فارسی زبان از کشور تاجیکستان.
سحرگهی به سراغم به این دیار بیا | |
شبی بسان نسیم ستاره زار بیا |
اگر نیایی خوشدل، صفای خنده به لب | |
به داغ و درد بیا، زار و سوگوار بیا |
گیاه خشک کویرم، نشسته بر سر سنگ | |
به گامهای سپیدت چو رودبار بیا |
به راه آمدنت هر کجاست خانهٔ من | |
یکی دو بار نیا، صد هزار بار بیا |
چو راز عشق سر انجام آشکار شود | |
بخیز و پرده برانداز و آشکار بیا |
در خون من غرور نیاکان نهفته است | |
خشم و ستیز رستم دستان نهفته است |
در تنگنای سینهٔ حسرت کشیدهام | |
گهوارهٔ بصیرت مردان نهفته است |
خاک مرا جزیرهٔ خشکی کمان مبر | |
دریای بی کران و خروشان نهفته است |
خالی دل مرا تو ز تاب و توان مدان | |
شیر ژیان میان نیستان نهفته است |
پنداشتی که ریشهٔ پیوند من گسست | |
در سینهام هزار خراسان نهفتهاست. |