ابوالفیض بن مبارک شهرتیافته به فیضی دکنی (۲۰ سپتامبر ۱۵۴۷، آگره یا ناگور - ۱۵ اکتبر ۱۵۹۵، لاهور) شاعر فارسیسرای هندی در دورهٔ میانه بود.[۱]
ای که از بادیهٔ عشق خبر میپرسی | |
پای بردار که کونین دو گامست اینجا[۱] |
* * *
در دلِ ما هوسِ وصل کسی افتاده است | |
که ازو در دلِ هر کس هوسی افتاده است[۱] |
* * *
چشم گهرشناس نداری چه گویمت | |
کاین نه صدف چگونه ز یکدانه پر شده است[۱] |
* * *
مپرس ره که ز سرهای رهروان حرم | |
نشانههاست که منزل به منزل افتاده است[۱] |
* * *
هر که بنشست به راحت ز سر دل برخاست | |
وانکه افتاده درین بادیه مشکل برخاست[۱] |
* * *
پای به بالا منه که پایه بلند است | |
دم ز تقرب مزن که شاه غیور است[۱] |
* * *
خوش آن کسی که ز عالم به آرزوی تو رفت | |
به جستجوی تو آمد به گفتگویِ تو رفت[۱] |
* * *
تا خود کدام نقش ازین پرده رو دهد | |
ماییم و عشق با در و دیوار باختن[۱] |
* * *
زاهد سخن ز مشرب توحید میکنی | |
تحقیق کردهایم که تقلید میکنی[۱] |
* * *
گویند همرهان طریقت که ای رفیق | |
آگاه شو که قافله ناگاه میزنند |
غافل نیم ز راه ولی آه چاره چیست | |
زین رهزنان که بر دل آگاه میزنند[۱] |
* * *
بر ما چه زیان که بر صف اعدا زد | |
مشتی خاشاک لطمه بر دریا زد |
ما تیغ برهنهایم در دست قضا | |
شد کشته هر آنچه خویش را بر ما زد[۱] |
* * *
باید به ره عشق تکاپو کردن | |
پیوسته به خورشید ازل رو کردن |
زین سان که بود ظهورِ حقّ از همه سو | |
باید ز چه روی روی یکسو کردن[۱] |
* * *
آن روز که کردند شمار من و تو | |
بردند ز دست اختیار من و تو |
فارغ بنشین که کارساز دو جهان | |
پیش از من و تو ساخته کارِ من و تو[۱] |
* * *
ای دامن و جیب عشق چاک از تو همه | |
گلهای مراد خندهناک از تو همه |
از فیض تو هیچ عنصری خالی نیست | |
ای آتش و آب و باد وخاک از توه مه[۱] |
* * *
یارب قدمی به راه توحیدم ده | |
شوقی به نهانخانهٔ تجریدم ده |
دلبستگیی به سر تحقیقم بخش | |
آزادگیی ز قید تقلیدم ده[۱] |