ابواسحاق، احمد حَلّاج شیرازی با لقب جمال الدین و شهرتِ ابواسحاق اطعمه (؟ - ۱۴۳۲، شیراز) شاعر و صوفی ایرانی بود.[۱]
گیپاپزان سحر که سر کله واکنند | |
آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند[۱] |
* * *
چون از درون خربزه واقف نشد | |
کسی هرکس حکایتی به تصور چرا کنند[۱] |
* * *
روزه داری و قناعت هوسم بود | |
چشمکی میزند آن برهٔ بریان که مپرس |
کس به بالای مزعفر مکناداش ترش | |
که چنانم من ازین کرده پشیمان که مپرس[۱] |
* * *
حکایت عدس و سفرهٔ خلیل اللهّ | |
ز من بپرس که مداح نعمت اللهّم[۱] |
* * *
پس از سی چله بر من کشف شد این راز پنهانی | |
که بورانی است بادنجان و بادنجانست بورانی[۱] |
* * *
خور در رواق ازرق چون رو نهد به زردی | |
یاد آیدم مزعفر در صحن لاجوردی[۱] |