ابراهیم صفایی
ظاهر
ابراهیم صفایی (۱۹۱۳، ملایر-۲۰۰۷) روزنامهنگار، تاریخنگار، مؤلف و شاعر ایرانی است. [۱]
گفتاوردها
[ویرایش]شوریدهسری دارم و آشفتهخیالی | برجای نماندهست نه ذوقی و نه حالی | |
مسکین دلم، آماجگه رنج و ملال است | هر روز غمی دارد و هر لحظه ملالی | |
یک سال نوبدم ز غم آسوده به روزی | کی روز نشد خاطر من، شاد به سالی | |
نه در پی این شام سیه صبح سپیدی | نه در پی این هجر دلازار وصالی | |
افسوس که یا حسرت و افسوس سرآمد | دوران جوانی همه چون خواب و خیالی | |
نه برد لبم لذتی از بوسهٔ یاری | نه دید دلم عشوهای از چشم غزالی | |
آن کام که دل خواست نشد ممکنم از عمر | شد عمر گران بر سر سودای محالی | |
از آه و فغان حاصلم این گشت صفایی | گر «مویه چو مویی شدم، از ناله چو نالی»[۱] |
ای وطن! ای که تو میراث منی | زادگاه منی و باغ و گلستان منی | |
دیده بر خاک دلاویز تو دارم شب و روز | که در آفاق جهان اختر تابان منی | |
پدرانم همه در دامن تو رفته به خواب | قبلهگاه من و محبوب جوانان منی | |
خاک و سنگ تو به چشم همه درُّ و گُهَر است | که امید من و گنجینهٔ شایان منی | |
ای بسا خون عزیزان که به راه تو بریخت | شعلهٔ عشق دلاویز فروزان منی | |
مهد اندیشه و شعر و ادب و ذوق و هنر | بارگاه خرد و دانش و عرفان منی | |
سرزمینی که چو فردوسی طوسی پرورد | کشور حافظ و سعدی سخندان منی | |
قرنها لطمه ز امواج حوادث دیدی | لیک چون مادر دلسوز، نگهبان منی | |
نشود لحظهای از یاد تو غافل دل من | که به گیتی سبب فخر فراوان منی | |
آنکه بدخواه تو باشد نفسی زنده مباد | که عزیز من و جان من و جانان منی | |
تویی ای خاک گرامی، وطن و میهن من | بهتر از این نتوان گفت که:ایران منی![۱] |
منابع
[ویرایش]- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. چهارم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۲۳۱۷. شابک ۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴.