آرتور شنیتسلر
ظاهر
آرتور شنیتسلر (به آلمانی: Arthur Schnitzler) (زاده ۱۵ می ۱۸۶۲ وین - درگذشته ۲۱ اکتبر ۱۹۳۱ وین) رماننویس و نمایشنامهنویس اتریشی بود.
گفتاوردها
[ویرایش]مُردن
[ویرایش]- «بیمار ادامه داد: "اگر شما گمان میکنید که با آرامش، چشم در چشم ابدیت خواهید دوخت، برای این است که هیچ درکی از آن ندارید. شخص باید مثل یک بزهکار، محکوم به مرگ باشد … یا مثل من، آن وقت میتواند دربارهٔ آن حرف بزند و شیطانِ بیچاره که تسلیم، زیر چوبهٔ دار فریاد برمیآورد، آن دانشمند بزرگ که پس از سر کشیدن جام شوکران، شعار سر میدهد و آن قهرمانِ آزادیخواهِ در بندی که تفنگی را که به سینه اش نشانه رفته، خندان مینگرد، همه ریاکارند. من میدانم … که چهرهٔ آرامِ آنها، لبخندِ آنها، همه تظاهر است. زیرا همه از مرگ میترسند. ترسی وحشتناک. ترسی که مانند خودِ مُردن بسیار طبیعی ست."»[۱]
دستهگل
[ویرایش]- «من قدرتمندتر از خورشیدم، قدرتمندتر از آدمها و بهارم. اما خاطرهای که هر وقت بخواهد میآید و فرار از آن شدنی نیست، قدرتمندتر از من است.»[۲]
بئاتریس
[ویرایش]- «میدانید آدمها در برخورد با نقابها دو دستهاند: عدهای، پیر به دنیا میآیند؛ در تمام مدت عمرشان نقابی را پس از نقابی دیگر از صورتشان برمیدارند تا سن پیری واقعی، که چهرهٔ اصلی خودشان را به دنیا نشان میدهند. اما آن پارهٔ دیگر: آنها سرشار از جوانی هستند و همیشه جوان میمانند بمانند بچهها. مجبورند نقابهای سنین مختلف را بر صورت خود تحمل کنند، از آن جهت که نمیخواهند مردم را بیش از حد کنجکاو و متعجب سازند. شاید این نقابها خودبخود به صورت آنها گذارده میشوند و ایشان حتی نمیدانند که این نقابها را به صورت دارند اما در عین حال احساسی مبهم و عجیب داشته و انگار چیزی در زندگیشان کسر دارند، زیرا آنان همواره احساس جوانی میکنند.»[۳]
رؤیا
[ویرایش]- برنامه؟ من نمیدانم چه برنامهای. باور کن. من چیزی نمیدانم، فقط پیانو میزنم، با چشمهای بسته پیانو میزنم
- ناختیگال، ناختیگال، داری چه قصهای سر هم میکنی!
- ناختیگال آهسته آه کشید. «ولی متأسفانه نه با چشمهای کاملاً بسته. نه طوری که اصلاً چیزی نبینم. چون توی آینه و از میان پارچههای ابریشمی روی چشمم …» و دوباره ساکت شد.
- فریدولین با بی صبری و تحقیر گفت: «خلاصه زنهای لخت» ولی به طرز عجیبی کنجکاو شده بود.
- ناختیگال مثل آدمی توهین شده گفت: «نگو زن، تا به حال این جور زن ندیدی»
- فریدولین آهسته سینه صاف کرد و با بی اعتنایی پرسید: «ورودیه اش چند است؟»
- «منظورت بلیت و این صحبت هاست؟ چه فکر کردی»
- فریدولین با لبهای منقبض پرسید: «بالاخره چطور میشود وارد شد؟» و روی میز ضرب گرفت.
- «باید اسم رمز را بدانی، و اسم رمز هر بار عوض میشود»
- «و اسم رمز شب؟»
- «فعلاً نمیدانم، از کالسکه ران میگیرم»
- «ناختیگال، مرا هم ببر»
- «امکان ندارد. خیلی خطرناک است»
- «چی شد؟ همین یک دقیقه پیش خیال داشتی … مرا سزاوار بدانی. البته که امکان دارد»
- ناختیگال فکرکنان به فریدولین چشم دوخت. «با این سر و وضعی که تو داری اصلاً شدنی نیست، چون همه لباس مبدل دارند، مردها و زنها. صورتک و از این چیزها همراه داری؟ نه، ممکن نیست. شاید دفعهٔ بعد. حتماً یک راهی پیدا میکنم» گوش تیز کرد و دوباره از لای پرده به خیابان چشم دوخت. بعد آسودهخاطر گفت: «کالسکه آمد. خداحافظ»[۴]
- فریدولین به روی آلبرتینه خم شد. در چهره خاموش او با آن دو چشم روشن و درشتی که اینک صبح در آن طلوع میکرد، ناامید و در عین حال امیدوار پرسید: «آلبرتینه چه کنیم؟»
- آلبرتینه لبخند زد و پس از لحظهای مکث پاسخ داد: «به گمانم باید ممنون سرنوشت باشیم که از تمامی ماجرا به سلامت گذشتهایم، ماجراهای واقعی و رؤیایی.»
- فریدولین پرسید: «تو مطمئنی؟»
- «همان قدر مطمئنم که حس میکنم واقعیت یک شب، حتی واقعیت یک عمر زندگی در عین حال عمیقترین حقیقت آن نیست.»
- فریدولین آهسته ناله کرد: «و هیچ خوابی به تمام و کمال خواب نیست.»
- آلبرتینه سر او را در میان دو دست خود گرفت و آن را صمیمانه روی سینه خود گذاشت و گفت: «حالا هر دو بیدار شدهایم، برای مدتی طولانی»
- فریدولین میخواست بگوید: «برای همیشه»، ولی پیش از آنکه منظور خود را به زبان بیاورد، آلبرتینه انگشت خود را روی لبهای او گذاشت و انگار آهسته به خود گفت: «از این به بعد هیچ وقت چیزی نپرسیم.»
منابع
[ویرایش]- ↑ در کتاب آرتور شنیتسلر، گریز به تاریکی و پنج داستان دیگر، ترجمهٔ نسرین شیخنیا، انتشارات ماهی، ۱۳۹۵.
- ↑ در کتاب آرتور شنیتسلر، دیگری (مجموعه داستان)، ترجمهٔ علی اصغر حداد، انتشارات ماهی، ۱۳۹۴.
- ↑ آرتور شنیتسلر، بئاتریس، ترجمهٔ سیمین دانشور، انتشارات جاویدان.
- ↑ در آرتور شنیتسلر، بازی در سپیدهدم و رؤیا، ترجمهٔ علیاصغر حداد، انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۸.
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |