گابریل گارسیا مارکز
ظاهر
گابریل گارسیا مارکِز (۱۹۲۸–۲۰۱۴)، نویسنده، رماننویس، روزنامهنگار و ناشر کلمبیایی.
گفتاوردها
[ویرایش]- «در زندگیمان از یک جایی به بعد به همه چیز و همه کس بی اعتنا میشویم دیگر نه از کسی میرنجیم و نه به عشق کسی دل میبندیم!»
- «آزادی معمولاً نخستین فاجعهٔ جنگ است.»
- The General in His Layrinth
- «اینکه چند سالت است، سن نیست؛ چند سال را احساس میکنی، سنت است.
- Memories of My Melancholy Whores
- «دوستت دارم، نه بخاطر شخصیت تو، بلکه بخاطر شخصیتی که من هنگام با تو بودن پیدا میکنم.»[۱]
- «دقایقی در زندگی هست که دلت برای کسی آن قدر تنگ میشود، که میخواهی او را از رؤیاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی.»[۲]
- «ریشهٔ ادبی من روی شعر پایه ریزی شده بود، امّا شعر بد؛ فقط زمانی که از میان شعر بد گذشتی، میتوانی شعر خوبت را بگیری.»
- Márquez, Gabriel García. Interview with El Manifesto. 1977.
- «هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.»
- بدون منبع
- «همهٔ مردم سه زندگی دارند: عمومی، خصوصی، سرّی.»
- Gabriel García Márquez: a Life
- «همیشه آنچه که احساس میکنی را بگو، آنچه که فکر میکنی را انجام بده.»[۳]
- «وقتی آدم تنهاست خیلی خوب است که کسی کنارش باشد.»
صد سال تنهایی
[ویرایش]نوشتار اصلی: صد سال تنهایی
- «آنچه در آن مکاتیب آمده است از ازل تا ابد تکرار ناپذیر خواهد بود، زیرا نسلهای محکوم به صد سال تنهایی، فرصت مجددی در روی زمین نداشتند.»[۴]
- «فقر یعنی بردگی عشق.»[۵]
- «روزی که قرار بشود بشر در کوپهٔ درجه یک سفر کند، ادبیات در واگن کالا، دخل دنیا آمده است…»
- «گذشته دروغی بیش نیست و خاطره بازگشتی ندارد، هر بهاری که میگذرد دیگر بر نمیگردد و حتی شدیدترین و دیوانه کنندهترین عشقها هم حقیقتی ناپایدار است.»
- «هیچ آرمانی در زندگی ارزش این همه سرافکندگی و خفت را ندارد.»
- «مردها چه قدر عجیبند! از یک طرف تمام عمر خود را به جنگ با کشیشها میگذرانند و از طرف دیگر کتاب دعا هدیه میدهند.»
- «آنچه از تو ناراحتم میکند این است که همیشه درست آنچه را که نباید بگویی، میگویی.»
- «ادبیات بهترین بازیچهای است که بشر اختراع کرده است تا مردم را مسخره کند.»
پاییز پدرسالار
[ویرایش]نوشتار اصلی: پاییز پدرسالار
- «مردم برای بیشتر ترسیدن باید کمتر بفهمند…»
- «همیشه سختترین جای کار اینه که تظاهر کنی هیچی نشده…»
- «دستور داد تا دو هزار بچهای که در تقلب بلیط بخت آزمایی ریاست جمهوری که به زور از آنها استفاده شده بود تا همیشه بلیط ریس جمهور برنده شود را بازداشت کنند پیش از سپیده دم سوار بر کشتی ای پر از سیمان کنند و آنها را در حالی که آواز میخوانند تا مرز آبهای آزاد ببرند و با مقداری دینامیت به دنیای دیگر روانه شان کنند. بدون درد و رنج! وقتی سه افسر مأمور پس از ارتکاب جنایت مقابلش خبردار ایستاده و گفتند؛ ژنرال عزیز دستورتان اجرا شد، به آنها دو درجه اعطا کرد و به نشان خدمت صادقانه و وفادارانه صلیب به سینه شان نصب نمود. سپس فرمان داد سه افسر بدون مراسم رسمی تیر باران شوند. (آخر دستورهایی هست که میتوانی صادر کنی ولی نباید اجرا شود طفلک بچهها)»
- از همان اوائل به قدرت رسیدن دریافته بود که فریبش می دهند تا خوشحالش کنند. دستمزد فوق العاده می گیرند تا برایش دم بجنبانند. به زور سر نیزه مردم را گرد می آورند و با پول دهانشان را خریداری می کنند تا فریاد بزنند "زنده و جاوید باد او که پیرتر از خودش و همه است". در طول سال های بی شمار عمر دریافته بود که دروغ، از شک راحت تر و از عشق سودمندتر و از حقیقت دیرپا تر است. آموخته بود که با تمامی این نکبت ها، با اقتدار و عظمت زندگی کند مبهوت نشود. توانسته بود در عین فضاحت، بدون دارا بودن قدرت، فرمان بدهد و بدون داشتن آبرو تمجید شود و با نداشتن هرگونه اختیاری، اوامرش فراگیر باشد. و سرانجام زمانی در توده ای از برگ های زرد شده ی پائیز زندگی اش دریافت که هیچگاه آقای قدرت خودش نبوده است. محکوم بوده که زندگی را در چهره ای بشناسد که خودش نبوده است. محکوم بوده که زندگی قابل زندگی، همانی است که از طرف دیگرش دیده می شد، نه از طرفی که ژنرال می دید. آن جا که بر توده ی برگ های پائیز، سال های غیر قابل شمارش بدبختی ها و لحظه های ناپایدار خوشبختی شان وجود داشت. آنجا که عشق از غده های چرکین مرگ آلوده می شد ولی تمام و کمال می ماند.
- مخوف ترین دشمن در درون ما و در حیطه ی اعتمادمان است.
- ...هیچ اسلحه ای کاراتر از دوستی نیست.
- پنهان کارترین آدم ها آنهایی هستند که بلندتر از دیگران فریاد می زنند.
- زمان هیچگاه دردی را درمان نکرده. این ما هستیم که به مرور به دردها عادت میکنیم.
- ژنرال گویا نمیدانست با این مرگهای رسوا چه کند و همان فرمان بزرگداشت پس از مرگ را برای همه شان صادر کرد و آنها را شهیدانی اعلام کرد که در راه انجام وظیفه بر خاک افتادهاند.همه جنازهها را در گورستان ملی بسیار باشکوهی دفن کردند و گفت:ملت بی قهرمان،مانند خانهای بدون در است..!
- وطن یعنی تجارت، و شرافت آفتی است که دولت ساخته تا نظامیان مفت و مجانی بجنگند.
- این که چیزی در یک دوره واقعی نباشد مهم نیست، به خودی خود و به مرور زمان خودش واقعی می شود.
- بدبخت ها و فقیرها همیشه بازنده اند، این را مسلم بدانید که اگر یک روزی ارزش مدفوع آدمی بالا برود، آن وقت آن ها بدون سوراخ ما تحت به دنیا خواهند آمد.
عشق سالهای وبا
[ویرایش]نوشتار اصلی: عشق سالهای وبا
- «عقل موقعی به سراغ آدم میآید که دیگر خیلی دیر شده است.»[۶]
- «چقدر باعث تاسف است که ببینی هنوز کسانی وجود دارند که به خاطر مسائلی بجز عشق، خودکشی میکنند.»
- «علامت بیماری عشق، عیناً مثل بیماری وبا است.»
- «تا جوان هستی سعی کن تا جایی که میتوانی رنج عشق را بچشی. چون این طور چیزها تا آخر عمر نمیماند.»
- «نه تنها بدون عشق که در مخالفت با عشق هم میتوان احساس سعادت کرد.»
- «به دست آوردن هر وجب از آزادی، صرفاً به خاطر عشق است و بس.»
- «هر چه بر سر عشق یک نفر بیاید به تمام عشقهای جهان سرایت میکند و همه همانطور میشوند.»
- «زبان بلد بودن مال موقعی است که میخواهی چیزی را به فروش برسانی، ولی وقتی میروی خرید کنی، همه زبان تو را میفهمند.»
- «انسان فقط روزی متولد نمیشود که از شکم مادر بیرون میآید، بلکه زندگی وادارش میکند چندین مرتبه دیگر از شکم خود بیرون بیاید و متولد شود.»
- «تنها چیزی که از مرگ متاسفم خواهد کرد، این است که مرگم از عشق نباشد.»
خاطرات روسپیان غمگین من
[ویرایش]نوشتار اصلی: خاطرات روسپیان غمگین من
- «هرکس از من بپرسد، همیشه عین حقیقت را به او میگویم: فاحشهها بهام فرصت ازدواج ندادن.»[۷]
- «تصورم از جوانی چنان با انعطاف توأم بود که هرگز گمان نبردم که خیلی دیر شده است.»
- «نوچوانان نسل من چنان به زندگی ولع دلشتند که با جسم و جان خیال پردازی در بارهٔ آتیه را به فراموشی سپردند. تا واقعیت خشن به آنها آموخت آینده آن طور نبود که در رؤیا میدیدند و در نتیجه دلتنگی و حسرت گذشته را کشف کردند.
- «جوری کلمات را از اعماق وجودم بیرون بکشم که هق هق گریههای درونی ام در متن آشکار نشود.»
- «روحیهٔ حاکم بر شهر همواره چنین میپسندد که دوستی میان سربازان قلمزن خدشه دار نگردد. هر چند سرداران قشون درگیر جنگهای مطبوعاتی باشند.»
- «معذب از آزارهای شیطانی که جوابهای بجا و کوبندهای را که به موقع ندادهایم در گوشمان نجوا میکند.»
- «سن آدم ربطی به سالهای عمرش نداره، بلکه بسته به احساسشه»
- «اشتباه نکنید: دیوانههای بی خطر پیشگامان آیندهاند.»
- «شهرت خانم خیلی چاقی است که با آدم نمیخوابد، ولی موقعی که بیدار میشویم همیشه روبروی تخت ایستاده و خیره نگاهمان میکند.»
- «رابطهٔ جنسی دلخوشی آدمیه که عشق را پیدا نکرده.»
مرگ مداوم در ماوراء عشق
[ویرایش]- «برخلاف عقیده خود اینطور شروع کرد: ما به اینجا آمدهایم تا طبیعت را شکست دهیم. ما بیش از این در زمرهٔ مطرودین وطن، یتیمهای پروردگار در این عصر تشنگی و بی عدالتی، تبعید شدگان زمین خود نخواهیم بود. بله آقایان و خانمها، کسان دیگری خواهیم بود، بزرگ و سعادتمند.»[۸]
- «در پایان ایراد سخنرانی، سناتور مطابق معمول در میان ازدحام مردم در خیابانهای دهکده به گردش پرداخت و اهالی هر یک مشکلاتشان را برایش شرح میدادند. سناتور حرفهایشان را با رغبت گوش میداد و همگی را بدون دادن وعدههای غیرممکن راضی میکرد و تسلی میداد. زنی که روی یک خانه نشسته بود و شش فرزند کوچک او را احاطه کرده بودند موفق شد صدای خود را از میان سروصدا و ترق تروق آتش بازی به گوش او برساند. گفت سناتور تقاضای من چندان بزرگ نیست فقط یک خر میخواهم که از چاه دار زدن آب بیاورم. سناتور به شش بچه کثیف او خیره شد و پرسید مگر شوهرت چی شده؟ زن با خوش خلقی جواب داد به جزیره اوربا به دنبال سرنوشتش رفته است و تنها چیزی که پیدا کرده یکی از آن زنهای خارجی است که در دندانشان الماس میگذارند. جواب او همه را به خندا انداخت! سناتور گفت بسیار خوب میگویم یک خر به تو بدهند. چیزی نگذشت که یکی همراهانش یک خر به خانه زن برد که روی پشتش یکی از شعارهای انتخاباتی نوشته شده بود تا هیچکس فراموش نکند که آن خر هدیهای از جانب سناتور است!»
- «میگویند که شما از دیگران هم بدتر هستید، چون با آنها فرق دارید.»
زندهام که روایت کنم
[ویرایش]- «بعضی وقتها بین کاغذهای قدیمی، عکسهایی پیدا میکنم که عکاسانِ خیابانیِ حوالی کلیسای سن فرانسیسکو از ما میگرفتند و احساس ترحمی مهارنشدنی بر وجودم چیره میشود؛ چون به نظرم نمیرسد عکسهای ما باشند، بلکه تصور میکنم کسانی که در عکس میبینم پسرانمان هستند، در شهری محصور و با دروازههای بسته که در آن هیچ چیز آسان نیست و از همه دشوارتز تابآوردن تنهایی و تحمل عصرهای بی عشق یکشنبهاست.»[۹]
- «کسی که با اتوبوس سفر میکند نمیداند کجا میمیرد.»
- «تا نوجوانی ذهن بیشتر متوجه آینده هست تا گذشته.»
- «فقط باید کتابهایی بخوانیم که ما را مجبور کنند باز به سراغشان برویم.»
- «زندگی آنچه زیستهایم نیست، بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده و آن گونه است که به یادش میآوریم تا روایتش کنیم.»
دربارهٔ او
[ویرایش]- «به عنوان یک دولت و در احترام به یاد گابریل گارسیا مارکز، سه روز عزای ملّی اعلان میکنم. از همهٔ بنیادهای ملّی میخواهم که پرچمها را نیمه افراشته کنند. همچنین ما امیدواریم که کلمبیاییها این کار را در خانههای خود نیز انجام دهند.»
- خوان مانوئل سانتوس، رئیس جمهور کلمبیا
- «مارکز کمحرف بود و به نظرم از ادبیّات ما [فارسی] اطلاع چندانی نداشت. وی حضور گرم و مغتنمی داشت و بسیار مؤدب بود.»
- «جهان یکی از بزرگترین نویسندگان رویاگرایش را از دست داد. اولینبار افتخار داشتم او را در مکزیک ملاقات کنم؛ جایی که نسخه امضاشده کتابش را به من هدیه کرد و من تا امروز آن را عزیز و گرامی داشتهام. همدردیام را به خانواده و دوستان او تقدیم میکنم و امیدوارم آنها با این واقعیت که کارهای گابو برای نسلهای آینده ماندگار خواهد بود، تسلی پذیرند.»
- «شاهکارهای ادبی کمی از گذر بیرحمانه زمان جان سالم بهدر میبرند و یاد نویسندگان معدودی جاودانه میشود، اما جایگاه گارسیا مارکز در مقبره استادان کلاسیک است. من به منظور جلوگیری از گریستن برای او، به مطالعه مداوم آثارش میپردازم.»
- «گابوی عزیز ما زندگی تو را همچون هدیهای غیرقابل تکرار و بینظیر به یاد خواهیم آورد.»
- «افتخار میکنم که از دوستان وی بودم و قلب بزرگ و ذهن درخشانش را به مدت بیش از ۲۰ سال میشناختنم.»
- «واقعیت این است که گابریل گارسیا مارکز زندگی بسیار وسیع، پردامنه و گستردهای داشت. رابطه او با کشورش نیز به همین شکل دامنهدار بود. این زندگی و روابط او در عین اینکه بسیار پرشوروهیجان بود پیچیدگیهای بسیاری هم داشت.»
- «گابریل گارسیا مارکز، در وهله نخست نگرش خود به جهان تصویری را میدید که مطابق با منظر مردم عادی و معمولی جامعه بود؛ همان مردمی که مارکز بینشان رشد کرده بود. این مردم عادی ساکنان جهانی بودند که دارای منبعی بیپایان از جادو و ایدهها و داستانهای فوقطبیعی است.»
- «باید بگویم مهمترین ویژگیهای زبان ادبی مارکز عبارتند از: وضوح و سادگی، فصاحت و نمایشی (دراماتیک) بودن. این سه عنصر در کنار یکدیگر آثار مارکز را شکل میدهند.»
- «مارکز پرنفوذترین رماننویس در تاریخ خود بوده است. اگرچه او مخترع آن (رمان) نبوده است. او نویسندهای بود که توانست امضای شخصی خود را داشته باشد و سبک ویژهای به نام رئالیسم جادویی را ایجاد کند.»
- «دلیل مشخص گستردگی و محبوبیت آثار مارکز این است که او نویسندهای بود که از یکسو توانسته بود بهخوبی جهانبینی مردم عادی جامعه را حفظ کند؛ و از دیگر سو همین جهانبینی را به بهترین شکل برای جامعه روشنفکری تصویر کند.»
- «هر صفحه از رمانهای مارکز از عناصر و اجزای سیاسی تشکیل شده است. اما جدا از آثار و کتابها باید بگویم که مارکز همیشه مشغول کار و فعالیت بود. این نویسنده برای بهدستآوردن اهداف مترقی برای جامعه مبارزهای همیشگی داشت.»
- «به نظر من مارکز مردی بود از یک خانواده معمولی و غیرتشریفاتی و رسمی و البته یک نابغه بزرگ ادبی.»
- «در تمام کتابهای مارکز رابطه زن و مرد یک ویژگی و مشخصه مرکزی و مهم به حساب میآید. خیلی از زنان جامعه ما اینگونه تصور میکنند و معتقدند که مارکز نویسندهای بود که تسلط و بینش کافی دربارهٔ روانشناسی زنان داشت؛ و همچنین او را نویسندهای میدانند که حس همدردی و علاقه ویژهای نسبت به شرایط زندگی زنان داشته است.»
- «نویسنده بزرگی با جهان بدرود گفته که آثارش نفوذ و اعتبار بسیاری به ادبیات و زبان ما بخشیده است. رمانهای مارکز او را جاودان میسازد و با استقبال هرچه بیشتر خوانندگان در هر کجای این جهان روبرو میشود.»
جستارهای وابسته
[ویرایش]- صد سال تنهایی
- خاطرات روسپیان غمگین من
- زائران غریب
- عشق سالهای وبا
- پاییز پدرسالار
- از عشق و شیاطین دیگر
منابع
[ویرایش]- ↑ http://www.goodreads.com/author/quotes/13450.Gabriel_Garc_a_M_rquez
- ↑ http://www.goodreads.com/quotes/search?utf8=✓&q=مارکز&commit=Search
- ↑ http://www.goodreads.com/author/quotes/13450.Gabriel_Garc_a_M_rquez?page=2
- ↑ صد سال تنهایی، ترجمهٔ بهمن فرزانه، تهران: نشر امیرکبیر، ۱۳۵۷.
- ↑ گابریل گارسیا مارکز، صد سال تنهایی، ترجمهٔ بهمن فرزانه، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۹۶.
- ↑ گابریل گارسیا مارکز، عشق درزمان وبا، ترجمهٔ بهمن فرزانه، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۳.
- ↑ گابریل گارسیا مارکز، خاطرهٔ دلبرکان غمگین من، ترجمهٔ کاوه میرعباسی، انتشارات نیلوفر.
- ↑ گابریل گارسیا مارکز، مرگ مداوم در ماوراء عشق، ترجمهٔ بهمن فرزانه
- ↑ از «زندهام که روایت کنم» ترجمهٔ کاوه میرعباسی، تهران: نشر نی، ۱۳۸۳.
- ↑ http://www.khabaronline.ir/detail/350311/culture/literature
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/31974/گزارش-یک-مرگ
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/31974/گزارش-یک-مرگ
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/31974/گزارش-یک-مرگ
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/31974/گزارش-یک-مرگ
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/34204/«مارکز»-به-منتقدان-علاقهای-نداشت
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/34204/«مارکز»-به-منتقدان-علاقهای-نداشت
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/34204/«مارکز»-به-منتقدان-علاقهای-نداشت
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/34204/«مارکز»-به-منتقدان-علاقهای-نداشت
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/34204/«مارکز»-به-منتقدان-علاقهای-نداشت
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/34204/«مارکز»-به-منتقدان-علاقهای-نداشت
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/34204/«مارکز»-به-منتقدان-علاقهای-نداشت
- ↑ http://www.euronews.com/2014/04/18/world-of-literature-mourns-the-death-of-gabriel-garcia-marquez/