ماجراهای پینوکیو
ظاهر
پینوکیو رمانی ایتالیایی نوشته کارلو کلودی در قرن نوزدهم است. شخصیت اصلی این رمان آدمکی چوبی به نام پینوکیو است که دماغ چوبی او مشخصهٔ بارز این شخصیت تخیلی است.
گفتاوردها
[ویرایش]- «فقط بینوایان، آن هم بینوایان واقعیاند که شایستهٔ کمک و ترحم دیگراناند. آنها هم کسانیاند که به خاطر سن خیلی زیاد یا بیماری، دیگر نمیتوانند با کار و تلاش خود، خرج زندگیشان را درآورند. بقیه آدمها وظیفه دارند کار کنند. اگر آنها از کار کردن سرباز زنند و گرسنه بمانند، وای به حالشان!»
- صفحه ۱۳۶ و ۱۳۷
- پینوکیو غرغرکنان گفت: «داشتم میگفتم که دیگر از وقت مدرسه رفتن من گذشته، خیلی دیر شده»
- پری مهربان گفت:« نه پسرک من! همیشه یادت باشد که هیچ وقت برای یادگرفتن و دانشاندوزی دیر نیست.»
- صفحه ۱۴۴ و ۱۴۵
- سگ در جوابش گفت: «خداحافظ پینوکیو! هزار بار از اینکه جان مرا نجات دادی متشکرم. تو به من خیلی لطف کردی. در این دنیا کسی که خوبی میکند، شایستگی این را هم دارد که خوبی ببیند. اگر یک روز هم تو به من احتیاج پیدا کنی، خوبیات را به خاطر دارم و جبران میکنم.»
- صفحه ۱۶۱
منابع
[ویرایش]- کلودی، کارلو. پینوکیو آدمک چوبی. ترجمهٔ مصطفی رحماندوست. چاپ اول، تهران: کتابهای بنفشه، ۱۳۸۵.