جدایی نادر از سیمین
ظاهر
جدایی نادر از سیمین فیلم ایرانی به کارگردانی اصغر فرهادی.
گفتاوردها
[ویرایش]- «من تصویری در ذهن داشتم که بعدها متوجه شدم از ماجرایی شکل گرفته که زمانی برادرم برایم تعریف کرده بود؛ مرد میانسالی که پدر پیر و مبتلا به آلزایمر خود را به تنهایی حمام میکند. این تصویر مانند دکمهای بود که مرا وادار کرد برایش کت بدوزم!»[۱]
- «فیلمنامه «جدایی نادر از سیمین» را در ۴ ماه نوشتم.»[۲]
گفتوگوها
[ویرایش]- نادر: ایشون یه دلیل برای من بیاره چرا باید تو این موقعیت پا شیم بریم خارج؟
- سیمین: تو یه دلیل بیار چرا باید بمونیم؟
- نادر: من هزار تا دلیل برات میارم.
- سیمین: یکیشو بگو.
- نادر: یکیش پدرم. من پدرمو نمیتونم ول کنم، بازم بگم!
- سیمین: ولی زنتو میتونی ول کنی!
- نادر: من کی تو رو ول کردم؟ تو منو کشوندی دادگاه، تو برای من دادخواست طلاق فرستادی.
- سیمین: اون میفهمه که تو پسرشی؟
- نادر: من که میفهمم اون پدرمه!
- نادر: تو اون اتاق پشتی چکار داشتین؟
- راضیه: کدوم اتاق؟
- نادر: همون اتاقی که از تو کشوش پول برداشتین.
- راضیه: من رفتم از تو کشوی اتاق شما پول برداشتم؟!
- نادر: شما پول برنداشتی؟!
- راضیه: به امام حسین اگه من رفته باشم از تو کشوی شما پول برداشته باشم.
- نادر: بیا، بیا برو بیرون.
- راضیه: آقا من به امام حسین دارم قسم میخورم.
- نادر:آقا من نمیخوام اصلاً بحث به معلم و مدرسه و این چیزا کشیده بشه، اصلاً برا بچم خوب نیست.
- حجت:کثافت تو زدی بچه منو کشتی! حالا برا بچت بد میشه؟ بچه تو فقط بچه آدمه؟ بچههای ما بچه حیو… توله سگن؟!
- قاضی: خانوم، شما ضامن دارید؟
- راضیه: ضامن برا چی آقا؟!
- قاضی: یه کارمند دولتی، یه کسی که جواز کسب داشته باشه.
- حجت: ضامن برا چی آقا؟!
- قاضی: ضامن باید داشته باشید دیگه، الان متهمید.
- حجت: چی کار کرده مگه متهمه؟!
- قاضی: طبق شکایت متقابلی که ایشون کردن ازش خانوم قبول کردن که پدر ایشون رو بستن به تخت و درم قفل کردن و رفتن دیگه.
- حجت: بابا حاج آقا این بچش مرده!
- قاضی: صداتو بیار پایین گفتم.
- حجت: [خطاب به نادر] تو خجالت نمیکشی؟ تو مردی؟
- راضیه: حاج آقا به قرآن این اعصابش خورده. به خدا اعصابش…
- قاضی: نمیشه که دو روزه هر چی ملاحظهشو میکنیم گوش نمیده.
- راضیه: به قرآن تو این یه ماهه یه روز در میون هر شب زندان بوده. تمام این طلبکاراش چکاشو گذاشتن اجرا. التماس خدا رو کردم که بزارن بیاد بیرون. تو رو خدا حاج آقا ازت خواهش میکنم. حاج آقا شما نگاه کن. شما اینا رو ببین. [قرصها را نشان میدهد]
- نادر: حاج آقا میتونم خواهش کنم یه بزرگواری بفرمایید ایندفعه رو گذشت کنید.
- راضیه: [با گریه] حاج آقا به قرآن راستشو دارم میگم. به خدا دروغ نمیگم.
- نادر: حاج آقا خواهش میکنم ازتون.
- راضیه: حاج آقا از وقتی که بیکار شده افسردگی گرفته دست خودش نیست. خدای من شاهده! حاج آقا تو برادر بزرگشی.
- حجت: تو اگه ریگی به کفشت نیست واسه چی اون شب بلند شدی بدو بدو اومدی بیمارستان که مثلاً زن من چش شده؟
- نادر: مرد حسابی، من از روی انسانیت بلند شدم اومدم!
- حجت: اون موقع که می زدیش انسانیتت کجا بود؟!
- ترمه: چرا میخوای زنگ بزنی؟
- نادر: برا اینکه حواسش باشه واسه تحقیقات میان
- ترمه: اگه قراره راستشو بگه پس چرا باید حواسش باشه؟
- نادر: معادل فارسی کلمات زیر را بگویید… کپسول گاز؟
- ترمه: استوانک گاز.
- نادر: ماکت؟
- ترمه: نمونک.
- نادر: کمپوت؟
- ترمه: خوش آب.
- نادر: گارانتی؟
- ترمه: تضمین، ضمانت.
- نادر: اینکه عربیه! معادل فارسی؟
- ترمه: تو کتابمون نوشته.
- نادر: دیگه این جمله رو به من نگیا، چیزی که غلطه غلطه… هر کی می خواد بگه، هر جا هم می خواد نوشته شده باشه… برا گارانتی بنویس (کمی فکر میکند)
- ترمه: چیز دیگه بنویسم نمرهمو کم میکنه.
- نادر: عیب نداره بابا، بذار کم کنه… بنویس پشتوانه.
- حجت: من زندگیمو باختم حاج آقا، منو از حبس می ترسونی؟!! برو از خدا بترس…
پیوند به بیرون
[ویرایش]
|
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |