ایوان کلیما

از ویکی‌گفتاورد
«اگر ما حافظه‌مان را از دست بدهیم، خودمان را از دست داده‌ایم. فراموشی یکی از نشانه‌های مرگ است. وقتی حافظه نداری، دیگر اصلاً انسان نیستی.» روح پراگ

ایوان کلیما (به چکی: Ivan Klíma) (زادهٔ ۱۹۳۱) نویسنده، مقاله‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و روزنامه‌نگار چک است.

گفتاوردها[ویرایش]

  • «در اغلب کارهایم تقریباً همیشه دربارهٔ عشقهای تراژیک نوشته‌ام. دلایل زیادی هست که چرا عشق بیشتر وقت‌ها تراژیک است. اما چیزی که می‌توان به صورت نظری گفت این است که همه‌چیز در زندگی انسان پایان می‌پذیرد. ما احتیاج شدیدی به جاودانگی داریم؛ ولی به یک دورهٔ زودگذر و ناپایدار محکوم شده‌ایم.»[۱]
  • «در یکی از رمان‌هایم نوشته‌ام که زندگی ما به اندازهٔ پلک زدن یکی از چشم‌های خداوند طول می‌کشد. عشق بعضی وقت‌ها کمک می‌کند ما این دورهٔ زودگذر را فراموش کنیم؛ ولی همین عشق به هر حال مثل هر چیز دیگری باید به آخر برسد. با این حال من سپاسگزار همهٔ عشق‌هایی هستم که در زندگی‌ام به آنها برخورد کرده‌ام و این حرفم تقریباً دربارهٔ قهرمان‌هایم هم صدق می‌کند.»[۲]
  • «همیشه برای من خود نوشتن مهم بوده. خیلی مهم‌تر از انتشار آن.»[۳]
  • «من فکر می‌کنم نسل جوان امروز در سراسر دنیا تمایلی به گذشته ندارد. به‌خصوص در جاهایی که دنیای آزاد نامیده می‌شود. این جوان‌ها در صلحی زندگی می‌کنند که خیلی وقت است وجود دارد. آنها تقریباً عمل‌گرا و حال‌گرا هستند. اکنون و آینده از گذشته و تاریخ برای آنها جذابیت بیشتری دارد.»[۴]
  • «به نظر من دموکراسی بین شکل‌های مختلف حکومت‌داری هنوز هم بهترین شکلی است که وجود دارد؛ ولی در هر صورت جامعهٔ مدرن پدیده‌های بسیار جدید و زیادی دارد که شرکت‌های چندملیتی، بانک‌ها و تأثیرات شگفت‌انگیز رسانه‌ها جزو آنها هستند. این به این معناست که دموکراسی باید وضعیت موجود را به چالش بکشد. اما فراموش نکنیم که این وضعیت در همه‌جای دنیا هست. من معتقدم باز هم دموکراسی بهتر از هر رژیم توتالیتری می‌تواند مشکلات جاری را حل کند.»[۵]

روح پراگ[ویرایش]

نوشتار اصلی: روح پراگ
  • «اگر ما حافظه‌مان را از دست بدهیم، خودمان را از دست داده‌ایم. فراموشی یکی از نشانه‌های مرگ است. وقتی حافظه نداری، دیگر اصلاً انسان نیستی.»[۶]
  • «در این کشور همه احساس می‌کنند که کلاه سرشان رفته‌است و بنابراین فکر می‌کنند که حق دارند سر دیگران کلاه بگذارند.»
  • «در میان ضعفا، آن‌هایی که رؤیای نجات دادن جهان و رهانیدن آن (و خودشان) از ترس را از طریق حکومت خود در سرمی‌پرورانند، خودشان را گول‌می‌زنند. نوع بشر توسط قدرتی که ضعفای پیشین در اختیار قرار گرفته‌اند آزاد نخواهد شد، زیرا ضعفا در همان روزی که به قدرت می‌رسند بی‌گناهی خود را از دست خواهند داد.»
  • «آدم می‌نویسد تا مرگ را انکار کند. مرگی که این همه چهره‌های مختلف به خودش می‌گیرد، و هرکدام از این چهره‌ها واقعیتِ سرنوشت بشری، رنج، تمرد و صداقت را از معنا تهی می‌کند.»
  • «هر شهری مثل یک آدم است، اگر رابطهٔ اصیلی با آن برقرار نکنیم، فقط نامی برجای می‌ماند، یک شکل و صورت بیرونی که خیلی زود از حافظه و خاطره مان می‌رود و رنگ می‌بازد. برای برقرار کردن چنین رابطه ای، باید بتوانیم شهر را با دقت ببینیم و شخصیت خاص و استثنایی آن را در یابیم، آن «من» شهر، روح شهر، هویت آن، و شرایط زندگی آن که در طول زمان و عرض مکان آن پدید آمده‌است. پراگ شهری رازآلود و پرهیجان است که با حال و هوایش، با مخلوط غریب سه فرهنگش الهامبخش خلاقیت افراد بسیاری شده‌است. سه فرهنگی که چندین دهه، یا حتی قرن‌ها در این شهر در کنار هم می‌زیسته‌اند.»
  • «این شناخت یا آگاهی که شخصی که هم اکنون با او صحبت می‌کنی، ممکن است همین فردا کشته شود، آدمی که بسیار دوستش می‌داری، باعث می‌شود که همیشه از دوست شدن با آدم‌ها هراس داشته باشی. آدم در این شرایط، در درون خودش نوعی دیوار درست می‌کند تا پشت آن، هرآنچه را شکننده است پنهان کند: عمیق‌ترین احساساتش، عمیق‌ترین روابطش با دیگران،... خصوصاً با آن کسانی که بیش از همه به آدم نزدیکند. [در نظام‌های توتالیتر] این تنها راه برای تحمل کردن جدایی‌های مکرر، ناگزیر و از پا درآورنده است.»
  • «توتالیتاریسم با سپردن حاکمیتی نامحدود و بی‌تزلزل به شخصی واحد (که غالباً هم از لحاظ اخلاقی و روحی عنان‌گسیخته‌است) مصیبتی می‌شود نه فقط برای آنهایی که تحت حکومتش هستند، بلکه برای کل بشریت.»
«در این کشور همه احساس می‌کنند که کلاه سرشان رفته‌است و بنابراین فکر می‌کنند که حق دارند سر دیگران کلاه بگذارند.» روح پراگ

در میانه امنیت و ناامنی[ویرایش]

  • «تمدن ما خودخواه و اسراف کار است و در نتیجه غیراخلاقی است… داریم به لحظه ای نزدیک می‌شویم که در آن، نه فقط موضوع بقای تمدنمان، بلکه مسئله خود حیات، برای کل بشریت زیر سؤال می‌رود. ما یگانه موجودات زنده ای هستیم که از قدرت تفکر انتزاعی برخورداریم و بی تردید در لحظات بحرانی، قدرت اندیشه بشر، توان یافتن راه حل‌های مثبت و ارزشمند را دارد. متأسفانه، در لحظات سرنوشت سازی از این دست، همیشه صدای تفکر پیروز نمی‌شود.»[۷]
  • «باز در آستانه یک دگرگونی بینادی دیگر قرار گفته‌ایم…. یک قرن رشد و توسعه لجام گسیخته و تحولات انقلابی، باورها و ارزش‌های سنتی را متزلزل کرده و این ایده را که هدف تلاش‌های بشر باید اهمیت دادن به روح و بقای خویش باشد، تضعیف کرده‌است.»
  • «مفاهیم جدیدِ فضا و زمان، انسان‌ها را از شر قطعیت‌های سنتی خلاص کرده‌اند و باورمندی به جاودانگی روح نیز دستخوش تزلزل شده‌است. هرگاه مردم دیگر دل مشغول روح خود نباشند، یکی از ابعاد مهم انسانیت خویش را در معرض خطر قرار می‌دهند.»
  • «آگاه شدن از موقعیت جدید انسان در زمان و فضا مایه هول و تکان است. اما وقتی این همه را بپذیریم، می‌توانیم برای زندگی، فلسفه نوینی پدید بیاوریم که شایسته دانش جدید و اهمیت مان در رویدادهای جهانی باشد؛ فلسفه ای که به خودآگاهی تازه ای منجر شود که حاصلش در پیش گرفتن طرز رفتاری متناسب با واقعیت‌های این زمانه باشد.»
  • «... این آرمان‌گرایی به خصوص، در مقایسه با آرمان‌گرایی‌های سابق، یک برتری آشکار دارد: قول بهشت را نمی‌دهد؛ فقط قول تداوم یک زندگی معقول را می‌دهد.»

نه فرشته نه قدیس[ویرایش]

  • «همه چیزهایی که ارزش پیروی‌کردن، اعتقادداشتن و احساس‌کردن داشتند در آن جنگ وحشتناک نابود شد… چیزی را که هرگز نداشته‌ای نمی‌توانی به کسی انتقال بدهی.»[۸]
  • «اینجا هیچ فرشته یا قدیسی وجود ندارد… مهم نیست آدم‌ها دور و اطرافشان چه می‌سازند، این باخود آدم‌هاست که نحوه گوش‌دادن به هر چیزی را که با آنها حرف می‌زنند، یاد بگیرند و از آن مهم‌تر این است که یاد بگیرند به صدای خودشان گوش بدهند.»

در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی[ویرایش]

  • «مرگ لحظه ای است که در آن آدمی، چون بیگانه ای، در میان بیگانگان فرو می‌افتد و آنها چون لایهٔ نمناک خاک چسبناک گرداگردش را می‌گیرند.»[۹]
  • «اگر به زن جماعت حرفی بزنید مثل این است که در روزنامه چاپش کرده باشی.»
  • «بعضی وقتها معلوم می‌شود که بازنده‌ها همان‌هایی اند که فکر می‌کردند برنده اند، و بالعکس.»
  • «عکس ثبت بی حرکت یک حرکت است. بازنمایی متوقف شدهٔ زندگی است. عکس بوسه مرک است بر تظاهر به تغییرناپذیر بودن می‌کند.»
  • «نزدیکی لحظه ایی است که عشق به اوج می‌رسد.»
  • «ایمان آرزویی است که تظاهر به باور بودن می‌کند.»
  • «عدالت انتقام جویی ای ست که خودش را در حجاب اصول عالی پنهان کرده.»
  • «مادام که هنوز در زنده بودن معنا و مفهمومی می‌بینی زندگی می‌کنی. می‌توانی کمتر از عمر مقدرت زندگی کنی، اما نه بیشتر از آن. مهم نیست که هنوز نفس می‌کشی یا نه.»

جستارهای وابسته[ویرایش]

منابع[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. http://adabiatema.com/index.php/2013-03-02-20-02-43/2015-05-07-15-05-17/1367-2015-06-16-19-55-13
  2. http://adabiatema.com/index.php/2013-03-02-20-02-43/2015-05-07-15-05-17/1367-2015-06-16-19-55-13
  3. http://adabiatema.com/index.php/2013-03-02-20-02-43/2015-05-07-15-05-17/1367-2015-06-16-19-55-13
  4. http://adabiatema.com/index.php/2013-03-02-20-02-43/2015-05-07-15-05-17/1367-2015-06-16-19-55-13
  5. http://adabiatema.com/index.php/2013-03-02-20-02-43/2015-05-07-15-05-17/1367-2015-06-16-19-55-13
  6. ایوان کلیما، روح پراگ، ترجمهٔ خشایار دیهیمی، نشر نی، ۱۳۹۲.
  7. ایوان کلیما، در میانه امنیت و ناامنی، ترجمهٔ فروغ پوریاوری، نشر آگه، ۱۳۹۳.
  8. ایوان کلیما، نه فرشته نه قدیس، ترجمهٔ حشمت الله کامرانی، انتشارات فرهنگ نشرنو، ۱۳۹۳.
  9. ایوان کلیما، در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی، ترجمهٔ فروغ پوریاوری، نشر آگه، ۱۳۹۳.