پریخان خانم با تخلُّص حقیقی و حیاتی (اوت ۱۵۴۸، اهر - ۱۲ فوریه ۱۵۷۸، قزوین) شاهدخت صفوی، شاعر و نویسندهٔ ایرانی؛ فرزند طهماسب اول بود.[۱]
دام عشق
عشقش آمد دامن جانم گرفت | |
شعلهٔ عشقش گریبانم گرفت |
عشوهای فرسرده چشم کافرش | |
رهزن دین گشت و ایمانم گرفت |
رشتهای در کف ز زلف سرکشش | |
گرجه مشکل بود آسانم گرفت |
آفتابی گشت تابان از مهش | |
تحت و فوق کاخ ایوانم گرفت |
از شرار برق آه سینهسوز | |
آتشی در خرمن جانم گرفت |
بس ز گلها بیوفایی دیدهام | |
غنچهٔ دل از دل گلستانم گرفت |
چون حیاتی عاقبت لعل لبت | |
در میان آب حیوانم گرفت[۱] |
تاراج ایمان
هروی آمد در کنارم غارت جان کرد و رفت | |
خون دل از دیده چون چوبم به دامان کرد و رفت |
از فرنگ آمد فرنگیزادهاش در شهر ما | |
وز نگاهی هر طرف تاراج ایمان کرد و رفت |
آمد از زلف پریشانش نسیم مشکبار | |
خاطرجمعی به بوی خود پریشان کرد و رفت |
دور بادا از کمال ابرویش تیر جفا | |
آنکه غلطانم به خون از تیر مژگار کرد و رفت |
گرچه در آتش نشانیدم حیاتی از فراق | |
کامم از لعلش لبالب ز آب حیوان کرد و رفت[۱] |
آشوب قیامت
چو آراید لباس آن سرو قامت | |
برهنه گردد آشوب قیامت |
گرم از دیده شد آن مایهٔ عیش | |
غمش در سینهام دارد اقامت |
مرا آن سنگدل گر شیشه جان | |
زند بر سنگ کی خواهم غرامت |
مهی کز منزلم بار سفر بست | |
به هر جا میرود باشد سلامت |
برو زاهد از این زهد ریایی | |
مکن زین بیش بر مستان ملامت[۱] |
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ مشیر سلیمی، علیاکبر. «حقیقی». در زنان سخنور. ج. اول. تهران: مؤسسهٔ مطبوعاتی علمی، سال ۱۹۵۶م. ص ۱۷۰.