هنر شفاف اندیشیدن

از ویکی‌گفتاورد

هنر شفاف اندیشیدن (به انگلیسی: The Art of Thinking Clearly) توسط رولف دوبلی، نویسنده سوئیسی در سال ۲۰۱۳ نوشته شد.

گفتاوردها[ویرایش]

  • «دو داستان از رمان‌نویس انگلیسی، ای.ام. فورستر نقل می‌کنیم کدام یک را بهتر به خاطر خواهی سپرد؟ الف) پادشاه مُرد، ملکه هم مُرد. ب) پادشاه مُرد، ملکه هم دق کرد و مُرد. بیشتر مردم داستان دوم را بهتر به خاطر خواهند سپرد، چون در آن فقط توالی مرگ‌ها مطرح نیست، بلکه از نظر احساسی به هم وصل می‌شوند. داستان الف تنها یک گزارش واقعی است، اما داستان ب در خود "معناً دارد. طبق نظریه اطلاعات، اصولاً به خاطر سپردن داستان اول باید ساده‌تر باشد: کوتاه‌تر است. اما مغز ما این گونه کار نمی‌کند. شرکت‌های تبلیغاتی نیز از این موضوع استفاده می‌کنند. به جای این که به مزایای محصول خود بپردازند، یک داستان دربارهٔ آن می‌سازند.»[۱]
  • «خاطراتت را بنویس. پیش بینی‌های خودت را یادداشت کن، آن هم دربارهٔ تغییرات سیاسی، شغل خودت، وزنت، بازار بورس و … سپس گاهی یادداشت‌های خودت را با وقایع بیرونی مقایسه کن. از این که چه پیشگوی ضعیفی هستی، شگفت زده خواهی شد. مطالعه تاریخ را هم فراموش نکن. منظورم پس نگری‌ها و نظریه‌های انباشته شده در کتاب‌های درسی نیست؛ تاریخ شفاهی یا اسناد تاریخی یک دوره خاص را بخوان. اگر نمی‌توانی بدون اخبار زندگی کنی، روزنامه‌هایی از پنج، ده یا بیست سال پیش را پیدا کن و مطالعه کن. آن گاه درک بهتری از غیرقابل پیش بینی بودن جهان پیدا خواهی کرد.»
  • «به عقیده چارلی مانگر، یکی از بهترین سرمایه گذاران جهان، دو نوع دانش وجود دارد. اول، دانش واقعی. آن را در مردمی می‌بینیم که زمان و تلاش فراوانی را برای فهم یک موضوع صرف کرده‌اند. نوع دوم، دانش شوفر نامیده می‌شود، دانش افرادی که فقط وانمود می‌کنند بلدند. آن‌ها شاید صدا یا موی خوبی داشته باشند، اما دانشی که از آن حمایت می‌کنند مال خودشان نیست. آن‌ها طوطی‌وار کلمات را شیوا به زبان می‌آورند، طوری که انگار از روی نوشته می‌خوانند. متأسفانه تمایز قایل شدن بین دانش واقعی و دانش شوفر بیش از پیش سخت شده.»
  • «باید بدانی چه چیزهایی را می‌فهمی و چه چیزهایی را نمی‌فهمی… باید استعدادهایت را کشف کنی. اگر وارد یک بازی بشوی که بقیه استعدادش را دارند و تو نداری، بازنده خواهی شد. این از تمام پیش بینی‌هایی که می‌توانی انجام بدهی به یقین نزدیک تر است. باید کشف کنی کجاها برتری داری. باید در حوزه دایره توانایی ات وارد بازی شوی.»
  • «انتخاب‌های بیشتر منجر به تصمیم‌گیری‌های ضعیف تر می‌شوند. اگر از افراد جوان بپرسید شریک زندگی شان باید چه خصوصیاتی داشته باشد، پشت سر هم معیارهای معمولی را نام می‌برند؛ هوش، اخلاق خوب، صمیمیت، توانایی گوش کردن، شوخ‌طبعی و جذابیت‌های فیزیکی. اما آیا واقعاً وقتی کسی را انتخاب می‌کنند همه این معیارها را در نظر می‌گیرند؟ در گذشته، مرد جوانی در دهکده‌ای نه چندان بزرگ می‌توانست از بین حدود بیست دختر همسن و همکلاسش زوجش را انتخاب کند. او خانواده‌های شان را می‌شناخت و آن‌ها هم او را می‌شناختند و در نتیجه تصمیم بر اساس خصوصیات شناخته شده گرفته می‌شد. امروزه، در عصر قرار ملاقات‌های آن لاین، میلیون‌ها شریک بالقوه در دسترس مان است. ثابت شده استرس ناشی از تنوع سرسام آور انتخاب به قدری زیاد است که مغز آقایان برای تصمیم‌گیری فقط یک معیار را در نظر می‌گیرد؛ جذابیت فیزیکی. عواقب این فرایندِ انتخاب را هم تا الان می دانی، شاید حتی از روی تجربه شخصی ات.»
  • «در نهایت، انتخاب‌های زیاد منجر به نارضایتی می‌شود. چگونه می‌توانی مطمئن باشی از بین دویست گزینه‌ای که احاطه و سردرگمت کرده‌اند گزینه درست را انتخاب می‌کنی؟ پاسخ این است: نمی‌توانی. هر چه گزینه‌های بیشتری داشته باشی، نامطمئن خواهی بود و متعقابش ناراضی. خب، چه می‌توانی بکنی؟ قبل از آن که پیشنهادهای موجود را بررسی کنی، به دقت فکر کن چه می‌خواهی. معیارهایت را بنویس و کاملاً به آن‌ها پای بند باش. همچنین درک کن که هرگز نمی‌توانی تصمیم کاملی بگیری. با توجه به سیلاب احتمالات، داشتن چنین هدفی نوعی کمال گرایی غیرمنطقی محسوب می‌شود. در عوض، یاد بگیر یک تصمیم "خوب" را دوست داشته باشی. بله، حتی در مورد شریک زندگی.»
  • «ما در جمع کردن اشیا بسیار ماهرتریم تا در دور ریختن آن‌ها. این پدیده نه تنها این مسئله را که چرا ما خانه خود را با اثاثیه به دردنخور پر می‌کنیم توجیه می‌کند، بلکه نشان می‌دهد چرا عاشقان تمبر، ساعت و قطعات هنری به سختی حاضرند از آن‌ها جدا شوند.»
  • «اگر خودت را در میان یک گروه نزدیک و همعقیده یافتی، باید آنچه را در ذهنت می‌گذرد بیان کنی، حتی اگر گروه به آن علاقه‌ای نشان ندهد. فرضیات ضمنی را زیر سؤال ببر، حتی اگر این کار باعث شود از آسایش دور باشی. اگر رهبری یک گروه را بر عهده‌داری، یک نفر را به عنوان "مخالف" منصوب کن. او احتمالاً محبوب‌ترین فرد گروه نخواهد بود، اما شاید مهم‌ترین عضو باشد.»
  • «مارک یک مرد لاغراندام اهل آلمان است که عینک به چشم می‌زند و دوست دارد کارهای موتزارت را گوش بدهد. کدام یک محتمل تر است؟ این که مارک الف) یک راننده کامیون باشد یا ب) استاد ادبیات در فرانکفورت باشد. بیشتر افراد روی ب شرط می‌بندند، که اشتباه است. در آلمان تعداد راننده‌های کامیون ده هزار برابرِ تعداد استادان ادبیات است. به همین خاطر، بسیار محتمل تر است مارک راننده کامیون باشد. پس چه اتفاقی افتاد؟ آن توضیحات با جزئیات ما را فریب داد که حقایق آماری را نادیده بگیریم. دانشمندان به این خطا غفلت از نرخ پایه می‌گویند، یعنی نادیده گرفتن سطوح توزیعی اساسی؛ یکی از متداول‌ترین خطاها در استدلال. تقریباً تمام روزنامه نگاران، اقتصاددانان و سیاستمداران دایماً اسیر این خطا می‌شوند.»
  • «تفکر استقرایی می‌تواند نتایج مخربی در پی داشته باشد. با وجود این، نمی‌توانیم با نبودن آن کنار بیاییم. اطمینان داریم وقتی سوار هواپیما می‌شویم، قوانین آیرودینامیک همچنان معتبرند. تصور می‌کنیم در خیابان به صورت تصادفی کسی به ما حمله نمی‌کند. انتظار داریم فردا هم قلب مان هنوز بتپد. این‌ها نقاط اتکایی هستند که بدون آن‌ها قادر به زندگی نیستیم. اما باید یادمان باشد که قطعیت‌ها موقتی اند. همان‌طور که بنجامین فرانکلین گفته " هیچ چیز قطعی نیست، مگر مرگ و مالیات."»
  • «عجیب نیست بیش از این که برای چیزهایی که به دست می‌آوریم ارزش قایل باشیم، از چیزهایی که از دست می‌دهیم وحشت داریم. از دست دادن صد دلار بر خوشی تو بیشتر اثر دارد تا به دست آوردن یک صد دلاری. در واقع، اثبات شده که از نظر عاطفی، از دست دادن یک چیز دو برابر "سنگین تر" از به دست آوردن همان چیز است. دانشمندان اجتماعی به این پدیده نفرت از زیان می‌گویند.»
  • «اگر می‌خواهی کسی را در مورد موضوعی متقاعد کنی، بر مزایای آن تمرکز نکن، بلکه سعی کن به او نشان بدهی چگونه می‌تواند از مضرات آن رها شود. وحشتِ از دست دادن یک چیز عامل انگیزشیِ موثرتری نسبت به امکان به دست آوردن همان چیز با ارزش مشابه است.»
  • «تازگی‌ها خواندم اگر کتاب‌های زیادی در خانه دانش آموزان باشد، آن‌ها در مدرسه نمره‌های بهتری کسب می‌کنند. این مطالعه بی شک باعث دلگرمی کتاب فروش‌ها می‌شود، اما این یک مثال از علیت نادرست است. حقیقت ساده این است که والدین تحصیل کرده بیشتر از تحصیل نکرده‌ها تمایل دارند برای درس خواندن فرزندان شان ارزش قایل شوند. به علاوه، والدین تحصیل کرده معمولاً کتاب‌های بیشتری در خانه دارند. به طور خلاصه، یک نسخه خاک خورده از کتاب جنگ و صلح به تنهایی نمی‌تواند بر نمره کسی تأثیر بگذارد. آنچه مهم است سطح تحصیلات والدین و همچنین ژن آن هاست.»
  • «ادوارد لی ثورندایک، روانشناس، نزدیک به صد سال پیش، اثر هاله‌ای را کشف کرد. این طور که یک ویژگی منفرد (مثل زیبایی، موقعیت اجتماعی یا سن) برداشتی مثبت یا منفی ایجاد می‌کند که تمام چیزهای دیگر را تحت الشعاع قرار می‌دهد. زیبایی بهترین مثال مطالعه شده است. پژوهش‌های فراوانی نشان داده‌اند که ما به طور ناخودآگاه افراد خوش سیما را دوست داشتنی، راستگو و باهوش در نظر می‌گیریم. افراد جذاب تر همچنین در زندگی حرفه‌ای خود راحت ترند. این اثر را در مدارس هم می‌توان پیدا کرد، جایی که معلم‌ها ناخودآگاه به دانش آموزانی که ظاهر بهتری دارند نمره‌های بیشتری می‌دهند.»
  • «اثر هاله‌ای برای تبلیغات هم ابزار مناسبی شده است. فقط به تعداد افراد مشهوری که در تبلیغات تلویزیونی، بیلبوردها و مجله‌ها به ما لبخند می‌زنند نگاه کنید. این دقیقاً بخش حیله گرانهٔ اثر هاله‌ای است: این اثر در سطح ناخودآگاه فعالیت می‌کند تنها چیزی که برای ورود نیاز دارد چهره‌ای جذاب، شیوهٔ زندگی رؤیایی و در آخر، خودِ محصول است.»
  • «در شرایط جدید یا متزلزل احساس ناچاری می‌کنیم که باید کاری کنیم، هر کاری. بعد از انجام کار، احساس بهتری داریم، حتی اگر با این عمل سریع یا بیش از حد اوضاع را بدتر کرده باشیم. پس وقتی شرایط نامشخص است، عقب بایست تا این که تمام گزینه‌هایت را ارزیابی کنی، هر چند ممکن است این کار با تحسین مواجه نشود. " تمام مشکلات بشر ریشه در ناتوانی او در آرام و تنها نشستن در یک اتاق دارد." این را بلر پاسکال هنگام مطالعه در خانه اش نوشته است.»
  • «این توصیه‌ها را که از نظر علمی نیز تأیید شده‌اند به کار ببر تا تصمیمات بهتر و هوشمندانه تری بگیری؛ ۱) از چیزهای منفی که نمی‌توانی به آن‌ها عادت کنی اجتناب کن، مثل سر و صدا و استرس مزمن. ۲) از چیزهای مادی مثل ماشین، خانه، برنده شدن در لاتاری، پاداش‌ها و جوایز، انتظار شادی کوتاه مدت داشته باش. ۳) تا حد ممکن وقت آزاد و مستقل برای خودت در نظر بگیر، چون آثار مثبت طولانی مدت معمولاً از آنچه پیوسته انجامش می‌دهی نشئت می‌گیرند. علایقت را دنبال کن، حتی اگر مجبور باشی بخشی از درآمدت را صرف شان کنی. روی دوستی‌ها سرمایه‌گذاری کن.»
  • «حتماً شنیده‌ای که می‌گویند "طوری زندگی کن انگار روز آخر عمرت است." این جمله دست کم سه بار در مجله‌های خانواده تکرار می‌شود. این جمله هوشمندانه تو را از آنچه هستی هوشمندتر نمی‌کند. تصور کن بخواهی از این جمله عیناً پیروی کنی؛ دیگر دندان‌هایت را مسواک نمی‌زنی، موهایت را نمی‌شویی، خانه ات را تمیز نمی‌کنی، سر کار نمی‌روی، قبض‌ها را پرداخت نمی‌کنی و … در زمانی کوتاه، ورشکسته، بیمار یا حتی پشت میله‌های زندان خواهی بود. با این حال، معنای این جمله ذاتاً باشکوه است، چرا که بیانگر اشتیاق و میلی شدید برای لذت بردن از لحظات است. ما ارزش زیادی برای لذت بردن از لحظات قایل ایم، بسیار بیش از میزان قابل توجیه آن. " تا می‌توانی از هر روز خود لذت ببر و نگران فردا نباش" حقیقتاً شیوه هوشمندانه‌ای برای زندگی کردن نیست… "طوری زندگی کن انگار فقط یک روز دیگر زنده‌ای." فکر خوبی است، اما فقط یک بار در هفته.»
  • «وقتی رفتارت رو توجیه می‌کنی، با یک حس بردباری و سودمندی مواجهی. خیلی اهمیت ندارد بهانه ات خوب باشد یا نه. استفاده از یک توجیه ساده با "برای این که …" کافی به نظر می‌رسد… هیچ وقت بدون "برای این که…" از خانه خارج نشو. همین عبارت کوچک و ساده چرخ‌های روابط انسانی را به چرخش درمی‌آورد. بدون هیج محدودیتی از آن استفاده کن.»
  • «تصمیم‌گیری خسته کننده است. این را کسانی که برای سفرشان مدت‌ها در اینترنت دربارهٔ پروازها، هتل، رستوران، آب و هوا و .. تحقیق می‌کنند، بهتر می‌فهمند. این مقایسه‌ها، ملاحظات و انتخاب‌ها ملال آور است. علم این مقوله را خستگی تصمیم‌گیری می‌نامد. خستگی تصمیم‌گیری خطرناک است؛ تو، به عنوان یک مصرف‌کننده در برابر پیغام‌های تبلیغاتی و خریدهای بدون برنامه‌ریزی آسیب پذیرتر می‌شوی. نیروی اراده مثل یک باطری است؛ بعد از مدتی تمام می‌شود و دوباره باید شارژ شود. چگونه این کار را انجام می‌دهی؟ با استراحتی دوباره، تمدد اعصاب و یا خوردن چیزی. قند خونِ پایین به سرعت قدرت اراده را تحت الشعاع قرار می‌دهد.»
  • «چگونه بیان کردن آینه‌ای از ذهن است. افکار واضح بیان را ساده‌تر می‌کنند، در حالی که افکار مبهم به شکل پُرگویی توخالی از آب در می‌آیند. مشکل آن جاست که در بسیاری موارد ما افکار شفافی نداریم. جهان پیچیده است و حتی برای درک بخش کوچکی از آن نیاز به کوشش ذهنی فراوان است. تا وقتی چنین تجربه‌ای در ما تجلی نیافته، بهتر است به توصیه مارک تواین توجه کنیم " اگر چیزی برای گفتن نداری، چیزی مگو."»
  • «تلاش برای جمع‌آوری اطلاعات را فراموش کن. تمام تلاشت را بکن با حداقل اطلاعات گلیمت را از آب بیرون بکشی این به تو کمک می‌کند تصمیم‌های بهتری بگیری. اطلاعات اضافی ارزشی ندارد، چه آن‌ها را بدانی و چه ندانی. دانیل جی بورستین به درستی می‌گوید " بزرگ‌ترین مانع اکتشاف جهالت نیست، بلکه توهم اطلاعات است." دفعه بعد که رقیبت را دیدی، نه از روی محبت بلکه با انبوهی از اطلاعات و تحلیل‌ها، او را از بین ببر! اگر دشمن داری، به او اطلاعات بده.»
  • «ما ناخودآگاه نظرات پیشین خود را طوری با نظرات کنونی خود مطابقت می‌دهیم که از پذیرش امکان خطاپذیر بودن خود پرهیز کنیم. این یک استراتژی هوشمندانه به نظر می‌رسد، زیرا فارغ از این که ما چه قدر اشخاص محکمی باشیم پذیرش اشتباهات از نظر احساسی برای مان دشوار است. اما این کار، عقلانی نیست. آیا هر بار که متوجه اشتباه خود می‌شویم نباید فریاد شادی سر بدهیم؟ هر چه باشد، چنین اعترافاتی باعث می‌شود دوباره چنین اشتباهی نکنیم و یک گام به جلو برداریم.»
  • «اهمال، تمایل به عقب انداختن کارهای ناخوشایند اما ضروری است. اهمال کردن کار ابلهانه‌ای است، چرا که هیچ پروژه‌ای قرار نیست به خودی خود کامل شود. ما می‌دانیم انجام یک کار سودمند است، پس چرا دایماً آن را به روز دیگری موکول می‌کنیم؟ به خاطر وجود بازهٔ زمانی بین کاشت و برداشت. پُر کردن این فاصله نیازمند میزان زیادی قوای ذهنی است.»
  • «اراده مثل باتری است. اگر تحلیل برود، تلاش‌های آینده به شکست محکوم خواهند بود. اراده و خویشتن داری چیزی نیست که بیست و چهار ساعت در خدمت تو باشد. نیاز به ترمیم و بازسازی دارد. اما خبر خوب این است که برای به دست آوردن آن تمام کاری که نیاز دارید انجام بدهید، افزایش قند خون و استراحت است. درست است که غذا خوردن مناسب و استراحت‌های کوتاه مهم اند، اما نکته ضروری بعدی به کار بردن یک سری فوت و فن است که تو را سرپا نگه می‌دارد. یکی از این کارها حذف کردن عوامل حواس پرتی است. اما موثرترین لِم کار تعیین ضرب الاجل است.»
  • «ضرب الاجل‌های شخصی تنها زمانی کاربرد دارند که فعالیت‌ها را گام به گام قسمت بندی کنیم و برای هر قسمت یک موعد به خصوص معین کنیم.»
  • «از بین تمام احساسات، حسادت احمقانه‌ترین شان است. چرا؟ چون تقریباً به آسانی می‌توان خاموشش کرد، برخلاف خشم، ناراحتی، یا ترس. بالزاک می‌نویسد " حسادت احمقانه‌ترین عادت بد است، چون حتا یک مزیت هم ندارد." به طور خلاصه، حسادت خالصانه‌ترین نوع خودستایی است. علاوه بر این، وقت تلف کردن محض است.»
  • «چگونه حسادت را مهار کنی؟ اول از همه، خودت را با دیگران مقایسه نکن. دوم، دایره توانایی ات را پیدا کن و خودت آن را پُر کن. موقعیتی را برای خودت خلق کن که در آن بهترینی. مهم نیست حوزه مهارتت چه قدر کوچک باشد، مهم این است که پادشاه قلعه هستی.»
  • «فقط به کسی حسادت کن که آرزو داری مثل او بشوی.»
  • «زلزله در سوماترا، سانحه هوایی در روسیه، مردی که سی سال دخترش را زیرزمین زندانی کرد، جدایی هایدی کلام از سیل، حقوق‌های بالا در بانک‌های آمریکا، حمله در پاکستان، استعفای رئیس جمهور مالی، رکورد جدید جهانی در پرتاب وزنه. آیا واقعاً نیازی هست همه این چیزها را بدانی؟ ما به طرز اعجاب آوری بمباران اطلاعاتی می‌شویم، اما به طرز اعجاب آوری کم می‌دانیم. چرا؟ چون دو قرن پیش، قالب مسمومی از اطلاعات را تحت عنوان " اخبار" خلق کردیم. اخبار برای ذهن به مثابه قند است برای بدن: اشتهاآور، آسان هضم و در درازمدت بسیار مخرب.»
  • «دلایل زیادی برای دوری از اخبار وجود دارد. این جا به سه مورد عمده اش اشاره می‌کنیم. اول این که مغز ما به انواع اطلاعات واکنش‌های نامتناسبی نشان می‌دهد. اخبار جنجال‌برانگیز، غافلگیرکننده، مردم محور، پر سر و صدا و پر جزئیاتی که مدام در حال تغییر است. همگی ما را تحریک می‌کند، در حالی که اطلاعات خشک، پیچیده و فراوری نشده برای مان آرام بخش اند. تولیدکنندگان خبر از این موضوع به نفع خودشان بهره‌برداری می‌کنند. داستان‌های هیجان انگیز، تصاویر پرزرق و برق و حقایق جنجالی توجه مان را جلب می‌کند. یک لحظه شیوه کسب و کار آن‌ها را به خاطر بیاور، آگهی دهندگان، فضا می‌خرند و بنابراین بودجه اخبار را به شرطی تأمین می‌کنند که تبلیغات شان دیده شود. دوم این که اخبار نامربوط اند. در دوازده ماه گذشته، احتمالاً حدود ده هزار خبر کوتاه به تو رسیده، شاید روزی سی خبر. با خودت صادق باش. یکی از آن‌ها را نام ببر، فقط یکی که بهت کمک کرده تصمیم بهتری بگیری- برای زندگی یا کار یا شغلت- و مقایسه اش کن با شرایطی که این خبر را نمی‌دانستی.»
  • «پاپ از میکل آنژ پرسید " راز نبوغت را بگو. چگونه مجسمه داوود، شاهکار تمام شاهکارها، را ساختی؟" جواب میکل آنژ این بود " ساده است. هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم." بیا صادق باشیم. ما به درستی نمی‌دانیم چه چیزی عامل موفقیت ماست. نمی‌توانیم به دقت بگوییم چه چیزی خوشحال مان می‌کند؛ ولی با قطعیت می‌توانیم بگوییم چه چیزی موفقیت و شادی ما را نابود می‌کند. این درک با وجود سادگی اش، بسیار اساسی است: دانستن منفی (شناخت نبایدها) بسیار قدرتمندتر از دانستن مثبت (شناخت بایدها) است. شفاف اندیشی و زیرکانه عمل کردن به معنای به کارگیری شیوه میکل آنژ است: بر داوود تمرکز نکن. به جای آن بر هر چیزی که داوود نیست تمرکز کن و آن را بتراش. در مورد ما: تمام خطاها را کنار بزن. در این صورت شفاف اندیشی ظاهر می‌شود.»


جستارهای وابسته[ویرایش]

منابع[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. رولف دوبلی، هنر شفاف اندیشیدن، ترجمهٔ عادل فردوسی پور، علی شهروز ستوده و بهزاد توکلی نیشابوری، انتشارات چشمه، ۱۳۹۴.