هارونالرشید
ظاهر
هارون الرَّشید، پنجمین خلیفه عباسی.
داستان ها
[ویرایش]- «پادشاهان بر همه چیز جز چه چیز ناشکیبا هستند: افشای راز ، تهمت زدن به فرمانروایان و تعرّض به حرم.»
- برگرفته از «التمثیل والمحاضرة» نوشته ابومنصور عبدالملک ثعالبی، ص ۱۷، چاپ مصر، بارگذاری شده در ویکینبشتهٔ عربی
- «یکی از پسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشم آلود که فلان سرهگ زاده مرا دشنام مادر داد. هارون ارکان دولت را گفت جزای چنین کس چه باشد یکی اشاره به کشتن کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره و نفی، هارون گفت ای پسر کرم آن است که عفو کنی و گر نتوانی تو نیزش دشنام مادر ده نه چندان که انتقام از حد درگذرد آن گاه ظلم از طرف ما باشد و دعوی از قِبل خصم دمان پیکار جوید.»
- گلستان/باب اول
- «حكایت می كنند از شقیق بلخی كه چون در راه كعبه به بغداد رسید، هارون الرشید او را طلب كرد.شقیق با اكراه نزد هارون رفت. هارون از او پرسید:شقیق در پاسخ گفت: شقیق منم ، اما زاهد نیستم.هارون از او خواست كه سخنی چند بر سبیل موعظه و نصیحت گوید.شقیق گفت: ای هارون چنین تصور كن كه در یك بیابان بی آب و علف تشنه مانده ای و لبهایت از شدت عطش چون چوب خشك شده است و به هلاكت نزدیك گردیده ای؛ در این حالت اگر كوزه ای آب خنك و گوارا یابی به چند خری از صاحب آن؟هارون گفت: به هر چند كه خواهد...شقیق گفت: اگر نفروشد الا به نیمه مملكت تو، آیا باز هم خریدار آن هستی؟هارون گفت: به خدا سوگند كه می خرم.شقیق گفت: تصور كن كه آن آب را خوردی و بول تو بند شده و از تو بیرون نیامد، چنان كه بیم هلاكت بود... اگر كسی در آن حال گوید كه من ترا علاج می كنم اما نیمه دیگر مملكت تو بستانم. چه كنی؟هارون گفت: به خدا سوگند كه می دهم.شقیق خندید و گفت: درین صورت به مملكتی كه قیمتش شربتی آب باشد كه بخوری و از تو خارج نشود؛ چه نازی؟!هارون به شنیدن این سخنان بسختی بگریست و شقیق را با اعزاز و اكرام تمام به مكه فرستاد...»
- منبع: تذكرة الاولیاء، عطار نیشابوری
- «در يكي از سالهاي خلافتش به مكه رفت و هنگام اعمال براي پزشك مسيحي خود بسيار دعا كرد. برخي اعتراض كردند كه او مسيحي است و دعا در حق او جايز نيست هارون در جواب گفت: چون سلامتي من در دست اوست و سلامتي من بر صلاح مسلمين است، پس صلاح مسلمين در دست اوست و دعا براي او اشكالي ندارد.»
- دكتر الوردي، علي؛ نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمدعلي خليلي، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص ۵۵
- «روزي هارون به آن حضرت اعلام كرد كه حاضرم فدك را بازگردانم. امام فرمود: به شرطي حاضرم كه آنرا با تمام حدود و مرزهايش تحويل بگيرم و اگر مرزهاي واقعي آن را بگويم تو آن را باز نميگرداني. هارون به حضرت اصرار كرد و سوگند ياد كرد كه چنين كاري را انجام ميدهد. حضرت فرمود: حد اول آن عدن و حد دوم سمرقند و حد سوم آفريقا و حد چهارم آن مناطق ارنيه و بحر خزر است. هارون خشمگين شده، گفت:« با اين ترتيب براي ما چيزي باقي نميماند. امام فرمود: ميدانستم كه نخواهي پذيرفت و به همين دليل از گفتن آن امتناع داشتم.»
- 'ابوالفرج الاصفهاني، مقاتل الطالبين، نجف، منشورات مكتبة الحيدريه، ۱۳۸۵هـق، ص ۳۵۰
- «شخصي به نام سفيان بن بزار ميگويد روزي نزد مأمون بودم گفت: آيا ميدانيد مذهب تشيّع را چه كسي به من آموخت؟! حاضرين گفتند: نه، گفت: پدرم هارون الرشيد آن را به من ياد داد. پرسيدند: چگونه در حالي كه او شيعيان را ميكشت. مأمون گفت: رشيد به خاطر حكومت آنها را ميكشت. چرا كه حكومت عقیم و نازا است.»
- نجفي يزدي، سيد جليل، مناقب اهل بيت (ع)، قم، انتشارات نصايح، چاپ اول، ۱۳۸۴ هـش/ ج ۲، ص ۳۵۱
درباره ی او
[ویرایش]- «هارون الرشيد موقعي به خلافت رسيد كه به واسطه آمد و شد دانشمندان و پزشكان هندي و ايراني و سرياني به بغداد افكار مردم تا حدي پخته شده بود. و توجه اذهان عمومي به علوم و كتب پيشينيان توسعه يافته بود؛ دانشمندان غيرمسلمان كه زبان عربي آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فرا گرفتن علوم گذشته تشويق ميكردند.چون پزشكان نزد خلفا مقرب شدند، و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند خواه ناخواه خلفا را به شنيدن مطالب فلسفي و منطقي مشغول ميشاختند.تا آنجا كه اگر كشوري يا شهري را فتح ميكردند كتابهاي آنجا را آتش نميزدند بلكه به بغداد آورده و ترجمه ميكردند.»
- جرجی زيدان مورّخ مشهور مسيحي