مزایای گوشه‌گیر بودن

از ویکی‌گفتاورد

مزایای گوشه‌گیر بودن (به انگلیسی: The Perks of Being a Wallflower) یک رمان تربیتی در سبک نامه‌نگارانه است که توسط نویسنده آمریکایی، استیون شباسکی نوشته شده‌است. این کتاب اولین بار در ۱ فوریه ۱۹۹۹ توسط پاکت بوکز منتشر شد.

گفتاوردها[ویرایش]

  • چارلی: دوست عزیز… من برای تو نامه می‌نویسم چون یه نفر بهم گفت که تو اهل گوش دادن به حرف‌های دیگران هستی، آدما رو درک می‌کنی و تا حالا سعی نکردی تو یه مهمونی با کسی بخوابی. من فقط لازم دارم بدونم کسی اون بیرون هست که به حرفام گوش بده، کسی که درکم میکنه و سعی نمی کنه با کسی بخوابه، حتی اگر بتونه. لازم دارم بدونم که همچین آدمایی وجود دارند.

  • چارلی: ما بنا به دلایل زیادی چیزی هستیم که هستیم و شاید هیچ وقت بیش تر اونا رو ندونیم، ولی حتی اگه ما قدرت انتخاب اینو نداشته باشیم که از کجا اومدیم، باز می تونیم انتخاب کنیم که به کجا بریم. می تونیم باز کارهایی بکنیم و حتی سعی کنیم احساسی خوبی به شون داشته باشیم.

  • چارلی: بیل لبخندی زد و به پرسیدن سؤال ادامه داد. آروم آروم رسید به «مشکلات خونوادگی» و بهش در مورد پسری که نوار کاست گلچین می‌کرد و خواهرم رو زد گفتم چون خواهرم فقط ازم خواسته بود که به بابا و مامان چیزی نگم، پس فکر کردم می تونم به بیل بگم. بعد که بهش گفتم باز اون قیافه جدی اش رو گرفت و بهم چیزی گفت که فکر نکنم این ترم یا اصلاً هیچ وقت فراموش کنم: «ما عشقی را قبول می‌کنیم که فکر می‌کنیم لایقش هستیم.»

  • چارلی: وقتی همه‌مون حاضر شدیم که برگردیم، رفتم سمت بابابزرگ، بغلش کردم و گونه‌ش رو بوسیدم. بوسه م رو زود با کف دستش پاک کرد و نگاهی بهم انداخت. اون دوست نداره پسرهای تو فامیل بهش دست بزنن؛ ولی من خیلی خوشحالم که به هر حال این کار رو کردم حالا که هنوز زنده‌س. هیچ وقت فرصت این کار رو با خاله هلن نداشتم.

  • چارلی: این زندگیه منه. می خوام بدونی که بیش تر اوقات من هم‌زمان هم خوشحال و هم ناراحتم و هنوز دارم سعی می‌کنم بفهمم که چجوری همچین چیزی ممکنه!

  • چارلی: فکر کنم تو این فیلم و سریال‌ها وقتی آدما از یه استراحت برای چایی خوردن حرف می زنن، باید یه استراحت برای خودارضایی هم داشته باشن؛ ولی خب… فکر کنم این کار بازدهی رو کم می کنه!

  • چارلی: من خیلی مذهبی بزرگ نشدم چون پدر و مادرم به مدرسه کاتولیک رفته بودند؛ ولی خیلی زیاد به خدا اعتقاد دارم، هرچند هنوز اسم مشخصی براش نذاشتم. فکر کنی بدونی منظورم چیه… امیدوارم ناامیدش نکرده باشم.

  • چارلی: نمی دونستم بقیه دربارهٔ من فکر می کنن، نمی دونستم منو می بینن و بهم توجه می کنن. روی کف زیرزمین اولین پارتی واقعی زندگیم بین سم و پاتریک نشسته بودم، یادم میاد سم منو به عنوان دوستش به باب معرفی کرد و یادمه پاتریک هم به برد همین رو گفت. شروع کردم به گریه کردن. هیچ‌کس تو اون اتاق به خاطر این کار بهم نگاه می‌کرد برای همین واقعاً زدم زیر گریه.

  • چارلی: پاتریک شروع کرد به رانندگی، با سرعت زیاد. قبل از اینکه به تونل برسیم سم، سرپا ایستاد و باد، دامنش رو پر از موج می‌کرد. وقتی وارد تونل شدیم همه صداها به خلأ کشیده شد و وقتی از تونل اومدیم بیرون، سم جیغ کشید. جیغی از سر خوشی واقعی و واقعاً هم همین‌طور بود. مرکز شهر، چراغ‌های ساختمونا و همه چیز اون لحظه آدم رو با خودش می‌برد. سم نشست و شروع کرد به خندیدن. پاتریک خندید و منم خندم گرفت؛ و تو اون لحظه… قسم می‌خورم که ما بی‌کران بودیم.

  • چارلی: دوست عزیز… امروز یکی از اون روزهایی بود که با مدرسه رفتن مشکل نداشتم. هوا خیلی خوب بود، آسمون پر از ابر بود و هوا احساس حموم گرم رو به آدم می‌داد. فکر نمی‌کنم تا اون موقع آنقدر احساس پاک بودن کرده باشم. وقتی رسیدم خونه، باید چمن‌های خونه همسایه رو برای پول تو جیبی می‌زدم و این کار اصلاً سخت نبود. آهنگ گذاشته بودم و تو اون هوا نفس می‌کشیدم و چیزهای رو به یاد می‌آوردم. چیزهایی مثل گشتن تو محله و نگاه کردن به چمن‌ها و خونه‌ها و درخت‌های مختلف و کافی بودن همه این‌ها…

  • چارلی: وقتی کوچیک بودم خاله هلن بهم یه صفحه گرامافون ۴۵ هدیه داد که آهنگ «یه چیزی» از بیتلز توش بود. یادمه همش به این آهنگ گوش می‌کردم، بعد می‌رفتم کنار پنجره و به انعکاس خودم تو شیشه و درخت‌های پشتش نگاه می‌کردم. ساعت‌ها به این آهنگ گوش می‌کردم. بعداً تصمیم گرفتم وقتی با کسی آشنا شدم که به قشنگی همین آهنگه، اینو بدم بهش. منظورم قشنگی بیرونی نیست، منظورم قشنگی همه جوره است. اینجوری بود که دادمش به سم. سم نگاه شیرینی بهم انداخت و گفت: «دوست دارم»... فهمیدم منظورش از نظر دوستانه است؛ ولی مهم نبود، چون از وقتی خاله هلن رفته بود، این سومین بار بود که این جمله رو می‌شنیدم. دوبار دیگه از طرف مادرم بود.

  • چارلی: من واقعاً عاشق سم هستم و این خیلی اذیتم میکنه.

گفتگوها[ویرایش]

کندنس: ازت متنفرم چارلی!
چارلی: دوست دارم.
کندنس: تو مشکل داری، غیرعادی هستی… اینو می دونستی؟ همیشه غیرعادی بودی، همه اینو میگن، همیشه میگن.
چارلی: سعی می‌کنم نباشم.

منابع[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ