محمود صفریان
ظاهر
محمود صفریان، نویسنده و شاعر اهل ایران است.
گفتاوردها
[ویرایش]- «خُنَکی دوش آب سردی که بیش از نیم ساعت روی سرم ریخته بود، کمکم، در همه بدنم میدوید، و فشار گرمای نفس گیر را کم میکرد. حرارت طاقت سوز مرداد ماه، شهر را همچون تنوری بزرگ میگداخت و روز پایانی نداشت. فریاد درد آسفالت تاول زده خیابانها، که زیر چرخ اتومبیلها پوست میانداختند، از هر سو بگوش میرسید؛ و همه چیز از ورای تَف زمین گُرگرفته، لرزان و مواج دیده میشد بوی نخل نر، فضا را انباشته بود و چنبره چتر برگها، گَردههای منتظر پرواز را از دید نا محرم نور پنهان کرده بود شرجی، همانند بختکی سمج، حلقوم شهر را میفشرد و نسیم وصال را از نخلهای ماده دریغ میکرد».[۱]
- «... وقتی در لابی هتل در انتظارش بودم، با اینکه یکبار در داروخانه و با روپوش سفید دیده بودمش، نگران اطراف را می پائیدم و بیم داشتم که بیاید و نشناسمش. چه تصورابلهانهای، چون وقتی تقریبن همهٔ سرها به سویش چرخید فهمیدم که دارد میآید. برخاستم تا متوجه بشود. چون او هم مرا فقط یکبار و به مدتی کوتاه دیده بود. البته زیبائیش شاخصه چشمگیری بود که او را میشناساند. رویم را چرخاندم و چند گام به سویش رفتم؛ ولی نگاههای کنجکاو چند نفری که در لابی بودند عذابم میداد. دختری بغایت زیبا با سیمائی ترکمنی و بسیار شیک پوش با اندامی یگانه به رویم لبخند زد. نگاهی خریدارانه به عروس احتمالی خانواده انداختم:آلتین محصول بسیار زیبائی بود از پدری ترکمن و مادری دو رگه، با چشمانی که خیلی مورب نبود و همین بر وجاهت اوافزوده بود. با چهرهای خندان و دندان هائی سفید و بدون کمترین ناهنجاری. به این خوش سیمائی، اندامی متناسب در حد کمی کوتاهتر از صد و هفتاد و کمی از ترکهای پر گوشت تر جذابیتی خاص در صورت و اندامش پاشیده بود که هر بینندهای را وادار میکرد بیشتر از معمول نگاهش کند؛ و بعد فهمیدم که با همهٔ این مشخصات و فرزند یگانه بودن، شخصیتی محکم و با اتکا به نفس دارد.»