پرش به محتوا

سوفسطایی‌گری

از ویکی‌گفتاورد
(تغییرمسیر از سوفسطائی)
به واسطه مخالفت سقراط و افلاطون است که سوفسطائیان چنان شهرت بدی یافتند که این کلمه اکنون معمولاً به این معنی است که، با استدلال باطل، حقیقتی مردود یا مشکوک جلوه کند، یا چیز باطلی به کرسی اثبات بنشیند و قابل قبول نمایانده شود. هگل

سوفسطایی‌گری یا سوفیسم (به انگلیسی: sophism)، نحله‌ای فکری در یونان باستان بود. قائلان به آن را سوفسطائی یا سوفیست می‌گفتند.

گفتاوردها

[ویرایش]
  • «در دولت شهرهای یونان و بیش از همه در آتن، هیچ‌کس نمی‌توانست امید داشته باشد که به عنوان سیاستمدار شهرتی کسب کند مگر اینکه بتواند سخن بگوید، نیکو سخن بگوید. سوفسطائیان مدعی بودند که این فن را به او می‌آموزند، و وی را در «فضیلت» سیاسی، فضیلت اشرافیت جدید، یعنی اشرافیت هوش و لیاقت، می‌پرورند. البته در این کار فی نفسه امر نادرستی وجود نداشت، لیکن فن سخنوری ممکن بود برای «انتقال اندیشه با رویه و سیاستی به کار رود که بی غرضانه نبود یا ممکن بود برای مدینه قطعاً مضر باشد یا صرفاً برای تسهیل ترقی سیاستمدار پیش بینی شده باشد، و چنین پیامد مسلمی کمک می‌کرد که سوفسطائیان به بدی شهره شوند.»
  • «اگر کسی می‌خواست در دموکراسی یونانی پولدار شود، اصولاً می‌بایست از طریق اقامه دعوی و دادخواهی به مقصود برسد، و سوفسطائیان مدعی بودند راه درست پیروزی در این دادخواهیها را می‌آموزند. اما روشن است که این کار ممکن بود به آسانی به معنی تعلیم فن عادلانه جلوه دادن امر غیرعادلانه به مردم تعبیر شود. چنین روشی آشکارا با روش دیرین برخورد حقیقت جویانه فلاسفه بسیار اختلاف داشت، و به تبیین رفتاری که افلاطون با سوفسطائیان کرده است کمک می‌کند.»
  • «سوفیسم سزاوار محکومیت قطعی نیست. سوفیسم یا برگرداندن توجه متفکران به خود انسان، یعنی فاعل متفکر و صاحب اراده، همچون مرحله واسطه‌ای به کار مهم افلاطونی- ارسطویی مدد رسانید. با عرضه وسیله‌ای برای تعلیم و تربیت، کاری ضروری در حیات سیاسی یونان انجام داد، در حالی که تمایلات «پان هلنیسی» اش یقیناً مایه اعتبار و سرافرازی آن است؛ و حتی تمایلات شکاکانه و نسبی آن، که روی هم رفته تا اندازه زیادی نتیجه شکست فلسفه پیشین از یک سو و نتیجه تجربه وسیعتر حیات انسانی از سوی دیگر بود، لااقل به طرح مسائل نوی کمک کرد، ولو آنکه خود سوفیسم قادر به حل این مسائل نبود. تصور باطلی نیست بازشناختن تأثیر سوفیسم در درام یونانی، مثلاً در سرود سوفوکلس برای پیشرفت آدمی در آنتیگونه و در بحثهای نظری که در نمایشنامه‌های اریپیدس آمده است و نیز در آثار مورخان یونانی، مثلاً در محاوره مشهور ملیان در صفحات توسیدید.»
  • «سوفسطائیان متقدم احترام و اعتباری در میان عامه مردم به دست آوردند، و، چنان‌که مورخان خاطر نشان کرده‌اند، کم نبوده است مواردی که آنها را به عنوان «سفیران» شهرهایشان انتخاب کرده‌اند، واقعیتی که با شهرتشان به شیادی چندان مطابقت ندارد. تنها به طور ثانوی و بعدی بود که کلمه «سوفسطائی» رنگ و بوی بدی کسب کرد، چنان‌که نزد افلاطون؛ و در زمانهای بعد ظاهراً این کلمه دوباره معنای خوب خود را بازیافت و در مورد استادان بلاغت و نثر نویسان امپراطوری به دور از معنای زبان باز و فریبکار که به آن داده بودند به کار رفت.»
  • «مدتی طول کشید تا کلمه «سوفسطائی» معنی ناپسندی به خود گرفت. این نام را هرودت دربارهٔ سلن و فیثاغورس، آندروتیون دربارهٔ حکمای سبعه و سقراط، لوسیاس دربارهٔ افلاطون به کار برده‌اند.»
  • «برای نسبت دادن قصد براندازی دین و اخلاق به سوفسطائیان بزرگ دلیلی وجود ندارد؛ مردانی مانند پروتاگوراس و گرگیاس چنین هدفی در نظر نداشتند. در واقع، سوفسطائیان بزرگ با مفهوم «قانون طبیعی» موافق بودند و آن را تأیید کردند، و در توسعه دیدگاه شهروند معمولی یونانی کوشیدند؛ آنان نیرویی فرهنگی و تربیتی در یونان بودند.»
  • «سوفیسم به دست مردان کوچکتر به زودی دلالت ضمنی ناخوش آیندی حاصل کرد، یعنی «سفسطه» (یا مغالطه). در حالی که آدمی نمی‌تواند سعه صدر و جهان وطنی آنتیفون آتنی را محترم ندارد، نمی‌تواند نظریه تراس ماخوس را که «زور حق است» از یک سو و موشکافی و زبان بازی «دیونوسودرس» را از سوی دیگر محکوم نکند.»
  • «به واسطه مخالفت سقراط و افلاطون است که سوفسطائیان چنان شهرت بدی یافتند که این کلمه اکنون معمولاً به این معنی است که، با استدلال باطل، حقیقتی مردود یا مشکوک جلوه کند، یا چیز باطلی به کرسی اثبات بنشیند و قابل قبول نمایانده شود.»

منابع

[ویرایش]
  1. به نقل از فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد یکم: یونان تا روم، ترجمهٔ سید جلال‌الدین مجتبوی، انتشارات سروش و علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰، صفحهٔ ۱۰۲.
  2. کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد یکم، صفحهٔ ۱۰۲.
  3. کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد یکم، صفحهٔ ۱۰۳.
  4. کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد یکم، صص ۱۰۳–۱۰۴.
  5. کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد یکم، صفحهٔ ۱۰۳.
  6. کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد یکم، صفحهٔ ۱۱۴.
  7. کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد یکم، صفحهٔ ۱۱۵.
  8. نقل از کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد یکم، صفحهٔ ۱۰۴.
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ