سوتهدلان
سوتهدلان (۱۳۵۶) فیلمی به کارگردانی علی حاتمی.
دیالوگها
[ویرایش]- مجید : «پنزر خنزر. توپ داغونم نمیکُنه. چشِ شیطون کر، توپِ توپم.
این مال و منال مفتی، همچی هلو برو تو گلو گیر نیومد، حاصلِ یه عمر جوبگردیه. آقامون ظروفچی بود، خودمون شدیم جوبچی، جوبچی. آقا مجیدِ ظروفچیِ جوبچی.
- هههههههه! میخِ زنگزده، زنجیلِ [زنجیر] زنگزده، تارزانِ زنگزده، ساعتِ زنگزده. (حواستو ضرب کُن، جمع کُن! حواستو ضرب کُن، جمع کُن!) ساعتِ زنگزده دیگه زنگ نمیزنه، چون زنگاشو زده.
- داداش حبیب! ما داداشیم، از یه خمیریم، اما تنورمون علیحدهاس. تنورِ شما عقدی بود، مالِ ما تیغهای ـ صیغهای. کلّه شماها شد عینهو نون تافتون، گرد و تُلمبه قلمبه، کلّه ما شد عینهو نون سنگک. (خوب شد که بربری نشدیم)
آقا مجید! تافتونیا، اونطرفیا، اونوریا، همونایی که بعد از چلّه آقات تو رو انداختن تو این اتاق یهدری، همهٔ این ثروتو ضبط میکنن.
داداش حبیبم یه نفره تو اونا. غُربتییا یه لشگرن. جَخ سرِ داداش حبیبم مثل اونا تافونیه، نه سنگکی. با اونا تنییه، با من ناتنییه. با من ناتنییه، با اونا تنییه. ناتن تنتنییه، تنتن تنییه، ناتنتنییه، ناتنتنی، ناتنتنی، دنگ. . .
آقا مجید! اگر غُربتییا برگشتن گفتن: جوبچی، لجن جمعکُنه. بگو: دامادتون که دواتچییه، لیقهٔ دوات جمع میکنه؛ و از اینم بدترِ آدمِ دورغگو دشمنِ خداست.
ایوای که چقدر دشمن داری خدا! دوستاتم که مائیم، یه مُشت عاجزِ علیلِ ناقص عقل، که در حقّشون دشمنی کردی. «التماسِ دعا، خوش به سعادتتون که میرین روضه. جاتون وسطِ بهشته. ما که دنیامون شده آخرت یزید. کیه ما رو ببره روضه؟
مجید آقا تو رو چه به روضه؟ روضه، خودتی؛ گریهکُن نداری، والاّ خودت مصیبتی، دلت کربلاست. (ماچت کنم؟ ماچت میکنمآ)
داداش حبیب اهل روضه نیست. فقط سرِ خاکِ آقام دستمال گرفته بود دستش، میزد تو پیشونیش. شبِ چهلم، عینک زده بود چشاشو کسی نبینه گریه کرده. بعدِ آقام نشست پای روضهٔ منو غمِ منو خورد. منِ بدبختِ سرسخت.
خُب، چشی تر کردیم. ثوابش بره بهحسابِ داداش حبیبم که اهلِ روضه نیس.
داداش حبیب گفته از این شبِ جمعه ـ شبِ جمعهٔ خودشون که دوشنبهٔ منه ـ اهلِ خونه که میرن روضه، یکی میاد خونه رو بپاد.
اِ اِ اِ، خونهپا زنه!! عاشقییت! هیشکی خونه نیس الاّ منو اونو خُدا. خُدام که نَرو نیس با عاشقییت.
هوووی کُمبُزه! غیظ نکن! توأم یه سری تو سرا. (ماچت کنم؟ ماچت کنم؟ ماچت میکنما).»
مجید : «آهنم برکت خداست، مثل دونه گندم نعمته، انار میوه بهشته خونو صاف میکنه الا خون ناپاک.»
مادر : دختر زاییدم برای مردم، پسر بزرگ کردم برای رندون، خودم موندم سفیل و سرگردون
مادر : اگه این روضههای شب جمعه خونهٔ خانم آقا هم نبود که دو قطره اشک بریزیم، سبک شیم، غمباد میگرفتیم
دکتر : این کیه تو النگوهاتم براش میدی؟ کت بده کلاه بده دو غاز و نیم بالاش بده
دکتر : زیر لاحاف کرباسی چمدونه کسی چم کنی کسی؟
دکتر : بقول همااوفلی جون به جونت کنن، خواریطلبی ... مینا سیگاری یادته؟ خاطرخواه شد افتاد پای چراغ نگاری، خاطرخواهی به من و تو نیومده جونم ... بلند شو جونم، بلند شو، دکتر ماشینو کود کرده آجیل و شیرینی، بریم آب کرج یه بادی بهت بخوره، غمباد میگیریها...
(در اینجا دکتر دست در سینه اقدس میکند و نامه مجید را که نوشته بود «اقدس اقدس» بیرون میکشد. اقدس که موفق نمیشود جلویش را بگیرد با لج میگوید)
اقدس : پی قباله بنچاق ننهات میگردی؟
دکتر : ما رو که ننهمون رو خشت عزبخونه انداخت پایین، مثل تو شوهرننهمون بالای خرپشته یقهمونو نگرفت که هیفدهسالگی پامون وا شه تو ناحیه... نامزدتم که اکابریه، ختم اقدس اقدس گرفته...