زن زیادی
ظاهر
زن زیادی رمانی از جلال آل احمد است.
گفتاوردها
[ویرایش]- «من دیگه چهطور میتوانستم توی خانه پدرم بمانم؟ اصلاً دیگر توی آن خانه که بودم انگار دیوارهایش را روی قلبم گذاشتهاند. همین پریروز این اتفاق افتاد؛ ولی من مگر توانستم این دو شبه، یک دقیقه در خانه پدری سر کنم؟ خیال میکنید اصلاً خواب به چشمهایم آمد؟ ابداً. تا صبح هی تو رخت خوابم غلت زدم و هی فکر کردم. انگار نه انگار که رخت خواب همیشگیام بود. نه! درست مثل قبر بود. جان به سر شده بودم. تا صبح هی تویش جان کندم و هی فکر کردم. هزار خیال بد از کلهام گذشت. هزار خیال بد. رخت خواب همان رخت خوابی بود که سالها تویش خوابیده بودم. خانه هم همان خانه بود که هر روز توی مطبخش آشپزی میکرده بودم. هر بهار توی باغچههایش لاله عباسی کاشته بودم؛ سر حوضش آن قدر ظرف شسته بودم؛ میدانستم پنجره راه آبش کی میگیرد و شیر آب انبارش را اگر طرف راست بپیچانی، آب هرز میرود. هیچ چیز فرق نکرده بود. اما من داشتم خفه میشدم. مثل این که برای من همه چیز فرق کرده بود. این دو روزه لب به یک استکان آب نزدهام. بیچاره مادرم از غصه من اگر افلیج نشود، هنر کردهاست. پدرم باز همان دیروز بلند شد و رفت قم. هر وقت اتفاق بدی بیفتد، بلند میشود میرود قم. برادرم خون خودش را میخورد و اصلاً لام تا کام، نه با من و نه با زنش و نه با مادرم، حرف نمیزد. آخر چه طور ممکن است آدم نفهمد که وجود خودش باعث این همه عذابهاست؟ چه طور ممکن است آدم خودش را توی یک خانه زیادی حس نکند؟ من چه طور ممکن بود نفهمم؟ دیگر میتوانستم تحمل کنم.»
جستارهای وابسته
[ویرایش]پیوند به بیرون
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |