زمین انسانها
ظاهر
زمین انسانها (به فرانسوی:Terre des Hommes) (به انگلیسی:Wind, Sand and Stars) کتابی است از آنتوان دو سنتاگزوپری، نویسنده و هوانورد فرانسوی است که اولین بار در سال ۱۹۳۹ میلادی منتشر شد. او در این کتاب از باورها، آرمانها و تجربیات خویش با نثری شاعرانه سخن میگوید.
گفتاوردها
[ویرایش]- «ای کهنهکارمند کاغذباز، ای رفیقی که در کنار منی، هیچکس هرگز تو را به گریز راهبر نبودهاست و گناه از تو نیست. تو همچون موریانگان، راحت خود را با کور کردن روزنههای رو به نور زندانت پرداختهای. تو خود را در ایمنی شهر بندگی، در کارهای همیشه یکسان و آداب خفهکننده زندگی شهرستانیت فروپیچیده و پیلهای بر گرد خود تنیدهای، تو این حصار حقیر را در برابر بادها و جزر و مد و ستارگان بالا بردهای. تو هیچ نمیخواهی آسودگی خود را با مسائل خطیر پریشان سازی. تو به قدر کفایت به خود رنج دادهای که سرنوشت انسانیت را از یاد ببری. تو دیگر ساکن سیارهای سرگردان نیستی. تو هیچ پرسش بیجوابی از خود نمیکنی. تو یکی از جاخوشکردگان حقیر شهر تولوزی. هنگامی که هنوز فرصتی باقی بود کسی شانههایت را نگرفته و تکانت ندادهاست. اکنون گلی که تو را سرشته خشکیده و سخت شدهاست و از این پس هیچ چیز در وجود تو نخواهد توانست آهنگساز خفته یا شاعر یا کیهانشناسی را که چه بسا زمانی در تو بود بیدار کند.»
- صفحهٔ ۲۳
- «کسی که نهال بلوطی به این امید مینشاند که به زودی در سایهاش بنشیند، خیالی خام میپرورد.»
- صفحهٔ ۳۷
- «در برف غریزه بقا یکسر نابود میشود. آدم پس از دو، سه، چهار روز راهپیمایی آرزویی جز خواب ندارد. من آرزوی خواب داشتم؛ ولی با خود میگفتم، زنم اگر زندهام بپندارد، یقین دارد که راه میروم. رفقایم یقین دارند که در حرکتم. آنها همه به من اعتماد دارند و من بیشرفم اگر به آنها پشت کنم.»
- صفحهٔ ۴۷
- «جوانی را میشناختم که خود را کشت. نمیدانم غم عشقی بیمقدار او را بر آن داشتهبود که گلولهای در دل خویش جای دهد یا به وسوسهای ادبی تسلیم شده و به انتحاری خودنمایانه دست زدهبود. اما به یاد دارم در این جلوهفروشی غمانگیز نه شرف بلکه نکبت یافتم. در پشت این چهره دلپذیر و در زیر این جمجمه انسانی هیچ نبود، هیچ مگر تصویر دخترکی سبکسر و نظیر بسیاری دیگر.»
- صفحهٔ ۵۱
نسخهٔ بکار رفته
[ویرایش]- آنتوان دو سنتاگزوپری. زمین انسانها. ترجمهٔ سروش حبیبی. چاپ چهارم، تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۸.