پرش به محتوا

رفتگان

از ویکی‌گفتاورد

رفتگان فیلمی آمریکایی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی محصول سال ۲۰۰۶ است.

گفتاوردها

[ویرایش]
  • کاستلو: من نمی‌خوام دست پرورده محیطم باشم. من می‌خوام محیط رو دست پرورده خودم کنم.
  • کاستلو: سال‌ها پیش ما کلیسای کاتولیک رو داشتیم و فقط از اون طریق با هم متحد بودیم. سلحشورهایی که همراه کریستف کلمب اومدن اکثرا از مو فرفری‌ها بودن و هر کدوم یه تیکه از کشور رو مال خودشون کردن.
  • کاستلو: بیست سال بعد، موقعی که یه ایرلندی نمی‌تونست پیدا کنه ما واسه خودمون رئیس بودیم. این دقیقا چیزیه که توی کله سیاه پوست‌ها نمی‌ره. اگه قرار باشه یه چیز به این سیاه‌ها بگم اینه: کسی چیزی به شما نمی‌ده. شما باید خودتون همه چی رو به دست بیارین!
  • کاستلو: خوبه! من هم درس هام رو می‌خوندم و شدم این. ملت به این می‌گن تناقض!
  • کاستلو: یه آدم راهش رو خودش انتخاب می‌کنه. هیچ کس اون رو به شما نخواهد داد. باید بهش چنگ بزنی. «بندگی نخواهم نمود!».
  • کاستلو: خیلی‌ها سعی کردن توی زندگی به من خط بدن که چی کار کنم، ولی آینده خوشی در انتظارشون نبود.
  • کاستلو: تو اگه اراده کنی چیزی رو به دست بیاری می‌تونی به دستش بیاری و این همون چیزیه که اونها توی کلیسا به تو نمی‌گن. وقتی هم سن تو بودم رسم بود که می‌گفتن ما یا پلیس می‌شیم یا خلافکار. حالا چیزی که من می‌خوام بهت بگم اینه: وقتی یه اسلحه پر بهت نشونه رفته... پلیس یا خلافکار؟ چه فرقی می‌کنه که تو کدوم یکی باشی؟
  • باریگان: به چی نگاه می‌کنی؟ فراموشش کن! بابات یه سرایدار ناقابل بود. پسرش هم فقط یه پلیسه.
  • کالین: آدم اگه بخواد بنده تقدیر باشه هیچ روز خوشی توی زندگیش نمی‌بینه.
  • کاستلو: درس تموم شد. تو با لیاقت تمومش کردی. آره. دیگه نه معلمی هست، نه کتابی.
  • براون: دختره بهم گفت عیب تو اینه که هیچ وقت یه کار رو تا آخرش انجام نمی‌دی.
  • بیلی: چرا از این زاویه به قضیه نگاه می‌کنی؟ تو یه سیاه پوستی تو وسط بوستون. برای این که کلکت کنده بشه احتیاجی به کمک من نداری.
  • بیلی: ادعا و داد و هوار بیشتر، ضریب هوشی پایین تر.
  • گروهبان دیگنام: اوهوی! به نظر من بهتره هیچ فکری نکنی و قال قضیه رو همین جا بکنی. نظر نده. زیپ دهنت رو بکش! اگه تو بدونی ما اینجا چی کار می‌کنیم، معنیش اینه که ما کارمون رو درست انجام نمی‌دیم. معنیش اینه که ما احمقیم. تو داری به ما می‌گی احمق؟
  • کالین: می‌بینی چه کشور معرکه ای؟
  • کالین: من آدم تک خوری نیستم. ولی اگه بخوای بری جایی که فقط تکی می‌شه رفت، راه دیگه‌ای نیست. باید تک بری.
  • کالین: به هر حال می‌دونم تو یه کارمندی و من هم یه جاهایی می‌تونم به دردت بخورم. راستی خونه تون لباس دیگه‌ای نداری بپوشی، یا دوست داری یه طوری لباس بپوشی که انگار می‌خوای به لهستان حمله کنی؟
  • بیلی: خب! خانواده‌ها توی آمریکا یا سیر نزولی دارن یا صعودی. این رو که قبول دارین؟
  • دیگنام: هی عوضی! این بابا نمی‌تونه کمکی به تو بکنه. منم که زیر و بم تو رو می‌دونم. من بهترین دوستی ام که تو توی تموم عمرت می‌تونی داشته باشی. من می‌خوام کمک کنم تا یه چیزهایی رو خرفهم بشی: تو پلیس بشو نیستی!
  • کوئینان: راست می‌گه! ما اینجا سیاهکاری خیلی می‌کنیم ولی دیگه خودمون رو که سیاه نمی‌کنیم. در عرض پنج سال آینده تو ممکنه خیلی چیزها بشی، اما نمی‌تونی یه افسر پلیس ایالت ماساچوست بشی.
  • بیلی: آره! شاید بد نباشه تو هم گه گداری یه سوال‌هایی از خودت بپرسی. مثلا از خودت بپرسی «من یه احمقم؟» «بچه هام عوضی ان؟» «زنم یه هرزه روزمزده؟» یا این که: «من برای خواهر مرده م هیچ کار مفیدی کردم یا فقط الان دارم وانمود می‌کنم که یه برارد مهربونم؟» الان دیگه خیلی دیر شده.
  • بیلی: وقتی مادرم بمیره، ما دیگه هیچ نسبتی با هم نداریم.
  • کوئینان: در طول جنگ چرچیل از مین‌های ضد نفوذ آب استفاده می‌کرد. اونها رو می‌ریخت توی رودخونه به سمت آلمان. حالا یا کارگر بود و چند نفر رو ناکار می‌کرد یا نمی‌کرد. تیری بود در تاریکی. حالا ما هم تو رو برای یه همچین هدفی می‌خوایم. ما تو رو می‌ریزیم توی رودخونه. یا موفقیت حاصل می‌شه یا نمی‌شه. در ضمن این یه کار پلیسی با پول ناچیز نیست. پول زیادی توی این عملیات هست. تو مثل یه پلیس حقوق نمی‌گیری و مزایای زیادی هم داری. در ضمن پولت هم معاف از مالیاته.
  • دیگنام: به این می‌گن شانس ایرلندی. همه شما ایرلندی‌ها و مخصوصا تو اونقدر بنیه دارین که بتونین دهن دانشجوهای لیسانس رو آسفالت کنین.
  • دیگنام: اصلا مناسب اصل و نسبته!
  • دیگنام: خیلی خب! اونها اون بیرونن. افرادم رو می‌گم. اونها مثل سرخپوست‌های توی فیلم هان. اصلا نمی‌تونین ببینینشون. نمی‌تونین صداشون رو بشنوین. ولی هستن. و به جز من و سروان کوئینان نه شما نه هیچ کس دیگه‌ای از هویت مأمورهای مخفی باخبر نخواهد شد، چون این خراب شده متأسفانه سوراخ‌های نفوذش از نیروی دریایی عراق هم بیشتره.
  • دیگنام: این میکروچیپ‌ها در کامپیوترهایی اجرا می‌شه که قادره یه موشک کروز رو از این ور دنیا یه راست بزنه به ماتحت یه شتر توی اون ور دنیا. بله توی این شاهراه تقابل تکنولوژی از این کارها می‌شه کرد.
  • الربی: ما اینجا برای حل «پرونده لات و لوت‌های نفله شده» جمع نشدیم. ما اینجاییم برای دستگیر کاستلو.
  • دیگنام: شاید. شاید هم نه. شاید هم بهتر باشه بری گم شی نبینمت. من معتقدم که مأمورهای فدرال حکم قارچ رو دارن. باید پاشون کود بریزی و توی تاریکی هم نگهشون داری. خوش بگذره دخترها!
  • شون: باهاش کار کنم؟... من که می‌دونی تو این خط‌ها نیستم. چون همچین پولی ندارم و اگه راستش رو بخوای هیچ وقت هم نخواهم داشت، فکرش رو هم نمی‌کنم.
  • بیلی: چی زر می‌زنی خره؟ من که پلیس نیستم. پسر داییتم.
  • شون: این پورتوریکویی‌های عوضی خیال می‌کنن عقل کل ان. دِ بابا اگه چیزی حالیتون بود بهتون نمی‌گفتن پورتوریکویی که.
  • شون: پولمون دوبل شد، عیشمون هم دوبل می‌شه.
  • یک خلافکار ایرلندی: تحفه بریتانیا یه رگش ایتالیاییه.
  • فرنچ: من آدمی هستم که بهت می‌گم کی رو می‌تونی بزنی کی رو نمی‌تونی. این یکی حالا دقیقا از اون قماش نیست که نتونی بزنیش. ولی یه جواریی نباید می‌زدیش. چون اینجا منم که تصمیم می‌گیرم. فهمیدی؟
  • فرنچ: می‌شناسمت. خونواده ت رو هم می‌شناختم. حواسم هم جمعه. اگه یه بار دیگه با اون پسر عمه احمق پلیس جمع کنت بری موادفروشی فراموش می‌کنم که چقدر واسه مادربزرگت احترام قایل بودم و اون کله خرت رو گوش تا گوش می‌برم. فهمیدی؟
  • باریگان: متوجه چی؟ «که چی!» رو می‌گی یا «بهتره بریم گم شیم»؟
  • کالین: وقتی پلیس‌ها بر «حکم وظیفه» از «سلاح قانون» استفاده می‌کنن، بعدش میان با شما از احساساتشون و این حرف‌ها صحبت می‌کنن.
  • کالین: خوبه! توی این طبقه همه یه جورایی دیوونه ان. البته من واسه طبقه بالام ها!
  • کالین: ولی خب توهین کردی دیگه! به همین جرم هم محکوم می‌شی من رو به شام دعوت کنی.
  • مادولین: شاید هم باید یکی رو باتیر بکشی و افسرده بشی بیای پیشم تا روان پزشکیت کنم.
  • کالین: هر جوری میلته. اگه این باعث می‌شه که من رو به شام دعوت کنی، حاضرم همین الان با یخ شکن بزنم قلب یکی رو سوراخ کنم.
  • مادولین: تا نگاهت چی باشه. لزوما هم نباید بد باشن.
  • کالین: نمی‌دونم. تو خودت می‌خوای چه حرکتی بکنی. ولی اگه این کیک یه حرکت بیجا بکنه با تیر می‌زنمش.
  • کالین: چی کار می‌کنی؟ به مردم کمک می‌کنی که به اصطلاح «خودشون رو باز بیابند»؟ تموم روز می‌شینی توی اتاقت تا مردم خودشون رو پیدا کنن؟ با این همه احساسات و افکار مختلف که توی اتاقت رو هم می‌لولن قاطی نمی‌کنی؟
  • کالین: معلومه که می‌خوام. فروید راجع به ما ایرلندی‌ها گفته که ما تنها آدم‌هایی هستیم که از لحاظ تحلیل روانی غیرقابل نفوذیم. لابد از بدشانسیت کلی هم ایرلندی احمق توی مراجعه کننده هات داری. نه؟ مثل گوله می‌ریزن داخل. واقعا موفق باشی.
  • مادولین: با این وجود بعضی وقت‌ها از مردم می‌خوام نگاه‌های شخصیشون رو نسبت به زندگی بریزن دور و بچسبن به کارهاشون.
  • کالین: من؟ کاری نداره که. می‌ریم دوره می‌افتیم آدم‌های بی گناه رو دستگیر می‌کنیم. می‌خوای همین الان خود تو رو بگیرم؟
  • کاستلو: اون آدم‌هایی که تو زدی نفله شون کردی بر و بچه‌های پراویدنس بودن. اونها می‌خوان با چند نفر دیگه بیان تا دخلت رو بیارن. اگه من جلوشون رو نگیرم، همون قدر که مطمئنی الان داری نفس می‌کشی مطمئن باش که میان می‌کشنت. می‌خوای من جلوشون رو بگیرم؟
  • کاستلو: باید عضو گروه‌های رقیب یا دشمن‌ها باشه. اون سُم هات رو رو کن.
  • کاستلو: دیدن تو توی این محله واسم عجیبه! این واسه تو یعنی پس رفت. می‌دونی خوشم نمی‌یاد دور و ورم ناامن باشه! این هم واسه من یعنی پس رفت. از سویی نمی‌دونم هم. شاید یکی از نقشه‌های پلیسی مثلا اون کوئینان گیج و گول باشی که تو رو از اداره پلیس کشونده بیرون و فرستادتت پی من. که اگه این طور باشه نمی‌فهمم اونها توی اون اداره چه غلطی دارن می‌کنن.
  • کاستلو: خیلی خب! خوب می‌شی! برو دستت رو دوا و درمون کن! متأسفم ولی لازم بود. کارت رو هم می‌ذارم به حساب اختلافمون با پراویدنس... نمی‌خوام واسه تحفه طلاهای ایتالیا گریه زاری راه بیفته.
  • کاستلو: کی این مزدور ارتش آزادی خواه ایرلند رو اینجا راه داده؟
  • فرنچ: این روز‌ها به کی می‌شه اعتماد کرد؟
  • کاستلو: به آدم‌هایی که چیزی برای از دست دادن ندارن نمی‌شه اعتماد کرد.
  • کاستلو: تو که یه دونه‌ای آرنولد! تو بین یه میلیون تکی!
  • کاستلو: یه کلوم هم از مادر عروس.
  • فرنچ: این عمه عروس هم نیست.
  • کاستلو: لنون گفته: «من یه تردستم! شما به من یه شیپور بدین تا از توش هر چی که خواستین دربیارم.»
  • کاستلو: منظور جان لنون اینه که یه آدم می‌تونه به هر چی نگاه می‌کنه یه چیز به دردبخور از توش درآره. مثلا من وقتی به تو نگاه می‌کنم، به این فکر می‌کنم که ممکنه به چه درد من بخوری.
  • دیگنام: صدای شالاپ داد. دخلش رو آورد.
  • باریگان: موفقیت دور از انتظار نبود.
  • فرنچ: آره، البته که اینجا هیچ مجوزی رویت نمی‌شه. ولی تو باید داشته باشی. وقتی با ما کار نمی‌کنی، لابد آدم‌های تازه‌ای پیدا کردی که باهاشون کار کنی و این یعنی که اجازه دادی که یه سری آدم عوضی وارد محدوده کاستلو بشن.
  • فرنچ: پس پول بیشتر دربیار یا کار و کاسبی رو بذار کنار. اینجا آمریکاس. اگه پول درنیاری کلاهت پس معرکه اس. خب! چی کار می‌کنی؟
  • فرنچ: این رو می‌گن جَنَمِ کار.
  • فرنچ: خودت رو بابت اون نارحت نکن. در هر صورت دندون هاش به کارش نمی‌اومد. شاید قبلا اسکیمو بوده و با دندون هاش فقط خرس می‌خورده، ولی تو این مملکت هله هوله زیاده واسه سق زدن.
  • کاستلو: به درک! به هر حال من از آدم‌هایی که بی دلیل بزنن دندون ملت رو بریزن تو دهنشون خوشم میاد. بیا. از الان به بعد کار داشتی زنگ می‌زنی کافه و می‌گی با مایکی کار داری. فقط مایکی. تو فقط با مایکی کار داری، چون اصلا مایکی ای وجود نداره. بعد صبر می‌کنی تا ما باهات تماس بگیریم.
  • فرنچ: چهل و هشت ساعت بعد از این که این تلفن برای اولین زنگ خورد، ماسماسکش رو می‌ندازی دور یا یه جورایی گم و گورش می‌کنی. یه سیم کارت بعد از سه روز دیگه قابل اعتماد نیست. اگر هم تو از یه تلفن غیرقابل اعتماد استفاده کنی، اتفاق بدی واست می‌افته. هیچ وقت جز به این شکل با ما تماس نگیر. ما باهات تماس می‌گیریم. گرفتی؟
  • کاستلو: چرا؟ اونها که داخل آدم نیستن. یه ستاره موسیقی راک رو با یه جانی حرفه‌ای از هم تمیز نمی‌دن.
  • کاستلو: عقاید خاصی داشت. هیچ وقت حرص پول نمی‌زد. با یه همچین آدمی هم نمی‌شه کار کرد.
  • کاستلو: چیزی که مسلمه اینه که تو آدمی نیستی که مثلا بخوای با یه قاچاقچی سابقه دار دربیفتی. یه جورایی نمی‌تونم تو رو به عنوان آدم گنده یه گله سگ باور کنم.
  • کاستلو: دِ مشکل تو همینه دیگه. شاید یه روز از این خواب غفلت بیدار شی.
  • کاستلو: «من همانم که خدایم آفریده.» جمله ات همین بود، نه؟ بذارین متذکر بشم چرخ این محله رو خدا نمی‌گردونه.
  • کشیش جوان: بذارین من هم به شما متذکر بشم آقای کاستلو! غرور مقدمه خزان قدرته.
  • الربی: نمی‌شه اسمش رو گذاشت پیشرفت. من هر روز دارم پیشرفت می‌کنم. در واقع من الان هم در حال پیشرفتم. آدم‌هایی الان توی این بخشن که بیست ساله بهترین پیشرفت‌ها رو داشتن. تو در اینجا بدون این که هیچ کار خاصی بکنی مطمئنا نتیجه ات رو می‌گیری. در هر کاری توی آمریکا اوضاع همین شکلیه. ولی اینجا وقتی یه بار خراب کاری کردی دیگه هیشکی موفقیت‌های گذشته ت رو نمی‌بینه.
  • بیلی: دیگه قاطی کردم. نمی‌تونم که هر روز یه آدم دیگه‌ای بشم.
  • دیگنام: تو هیشکی نیستی. تو اون کاغذها رو امضا کردی. توی این دنیا ما تنها آدم‌هایی هستیم که می‌دونیم تو پلیسی. اگه بخوایم می‌تونیم پرونده ت رو نابود کنیم. پس زیپ دهنت رو بکش. تو الان از آدم‌های کاستلویی. دلت می‌خواد به اتهام چند جرم بازداشتت کینم؟ ها؟ شاید هم اصلا این کار رو بکنیم.
  • دیگنام: این که داری نقش آدم‌های بزن بهادر رو بازی می‌کنی دلیل نمی‌شه خیال کنی واقعا عددی هستی عوضی کثافت!
  • بیلی: پس کی می‌خواین کاستلو رو بگیرین؟ کجای کار اشتباه می‌شه اگه به خاطر یکی از چند میلیون خلافی که می‌کنه دستگیرش کنین؟ خب بابا! به جرم ادرار کردن گوشه خیابون بگیرینش. چیه؟ منتظرین تیکه تیکه م کنه گوشتم رو بده بدبخت بیچاره‌ها بخورن؟
  • کالین: این تلفن رو بده به من. اون دوربین لعنتی رو هم می‌گم خاموش کن! اون که نمی‌دونه وکیلش کیه. ولی من باید بدونم.
  • براون: حق این کار رو نداشت. داشت؟
  • کالین: گمونم تو به یه وکیل احتیاج داشته باشی. به هر حال آقای فیتز گیبون روز خوش!
  • کالین: آخرین شماره‌ای رو که گرفته چک کنین! باید شماره خونه ش باشه. هر جا هم باشه من حاضرم قسم بخورم شخصا تعقیبش کرد. دیدی؟ مایه ش یه اجی مجی ناقابل بود.
  • بیلی: این قضیه مثل اعتراف به گناه می‌مونه نه؟ یه همچین چیزیه دیگه؟ آدم‌ها موقع اعتراف پیش کشیش‌ها خیلی چیزها از خودشون می‌بافن، می‌دونی که؟
  • بیلی: مردم دروغ می‌گن. چون می‌خوان توی فیلم‌های کوچیکی که دارن بازی می‌کنن ستاره باشن.
  • مادولین: صداقت همیشه مترادف با حقیقت نیست.
  • مادولین: از نظر من بعضی وقت‌ها آدم‌ها دروغ می‌گن تا موقعیتشون رو حفظ کنن.
  • بیلی: بذار یه چیزی بهت بگم. اونها همه شون از آدم کشتن اون هم با تفنگ لذت می‌برن. اکثرشون این طوری ان ولی چون تلویزیون خیلی نگاه می‌کنن می‌دونن که بعد از استفاده از اسلحه باید آبغوره بگیرن. آشغال تر از این پلیس‌ها وجود نداره. البته منهای پلیس‌های توی تلویزیون.
  • بیلی: نه! فرض کن رو به روی یه قاتل حرفه‌ای نشستی. هی ضربان قلبت دراه می‌ره بالا، اما دستت... ثابت ثابته! نمی‌لرزه. این چیزیه که من توی زندان یاد گرفتم. دست من هیچ وقت نمی‌لرزه.
  • مادولین: اگه دروغ می‌گفتی به چیزی که می‌خواستی زودتر می‌رسید!
  • بیلی: آره همه ش راسته. من از تو فقط کمی آشغال دارو خواستم. اون وقت تو پرونده م رو می‌بندی؟ من گمون می‌کردم اینجا دیگه باید راستش رو بگم.
  • بیلی: یه آدم، سرشکستگی رو به جون می‌خره و تمام تمایلاتش رو، حریم خصوصیش رو، اعتماد به نفسش رو لگدمال می‌کنه میاد پیش تو و تو هیچ کمکی بهش نمی‌کنی؟ می‌گی خیر پیش؟ گم شو برو اون بیرون کتک کاری راه بنداز؟ این کاریه که تو می‌کنی خانم دکتر عوضی!
  • بیلی: دو تا قرص؟ چرا یه بطری مشروب با یه اسلحه بهم نمی‌دی که کله م رو باهاش بترکونم؟ مزخرفات روان پزشکیتون تموم شد؟ می‌تونم برم؟
  • مادولین: چرا همیشه سخت ترین بیمار یه روز، آخریش می‌شه؟
  • بیلی: چیز عجیبی نیست. برای این که تو آخر وقت خسته و کلافه‌ای و حال کار کردن درست و حسابی نداری.
  • مادولین: شاید کافی باشه. حالا طبق تعرفه حضرت آقا من وظیفه م رو به درستی انجام دادم؟ بر اساس تعرفه‌های من که رفتار تو برازنده اون مدل آدم‌هایی بود که برای پیدا کردن مواد دوره می‌افتن تو خیابون‌ها. در ضمن به جهنم و درک که از روش‌های بالینی من خوشت نیومد.
  • مأمور متصدی دوربین: اگه ما هم از کشورمون حق و حساب امنیت می‌گرفتیم، الان مثل این حرومزاده‌ها می‌تونستیم از این اسلحه‌ها...
  • دیگنام: من همون عوضی ام که داره کارش رو انجام می‌ده. تو کدوم عوضی ای؟
  • گانگستر چینی: حواستون باشه! ما الان جزو مرده‌ها محسوب می‌شیم. رئیس ما از آدم‌های سفارته. که اگه توی این معمله رو دست بخوره یا دستگیر بشه مغز خودش رو می‌ترکونه. همه خانواده ش هم کشته می‌شن. پس چیزی برای از دست دادن نداریم.
  • کاستلو: از رجال سیاسیه! ترسیده! من واقعا متأسفم برای چینی‌هایی که فکر می‌کنن خیلی زرنگن و سر یه قرار کاری اسلحه‌های خودکار میارن!
  • کاستلو: چیزی که می‌گم برای خودتون خوبه. به این بروس لی و رفیق‌های کاراته بازش بگو هیچ کدوم از ما اسلحه خودکار حمل نمی‌کنیم. به خاطر این که اینجا توی این کشور این اسلحه‌ها دو میلیمتر هم به جیگر و جربزه آدم‌ها اضافه نمی‌کنه، فقط واسه شون حبس ابد می‌بُره.
  • کاستلو: اگه این چینی‌ها می‌خوان در طول این قرن هر وقت اراده کردن با تایوان وارد جنگ هسته‌ای بشن، بهشون بگو بهتره که سریعا سر عقل بیان و یک میلیون دلار به من نشون بدن! توی این کشور معمولا روش کار اینه که یه بابایی جنس رو جور می‌کنه و اون یکی پولش رو. «ریسید ندی لیباس هم نیمی گیری»
  • گانگستر چینی: مطمئن باشین قلابی نیست. این یه میلیون دلار پوله.
  • کاستلو: بنده هم به انگلیسی ازتون تشکر دارم.
  • کاستلو: ببین! اینجا دیگه کسی زاغ سیاهمون رو چوب نمی‌زنه. تصورش رو هم نمی‌کردن که ما نیروی دریایی داشته باشیم. همیشه برای شرکای کاریت یه راه خروج در نظر بگیر! امر مسلمه اینه که بود و نبود پلیس‌های ایالتی اون بیرون، برای این شرقی‌ها فرقی نمی‌کنه. اونها با اون وضع رانندگیشون خودشون حکم بار کج رو دارن، به منزل نمی‌رسن.
  • کاستلو: ما راه خودمون رو می‌ریم. ما که قانون شکنی نکریدم. پولدار بودن جرمه؟
  • فرنچ: تنها گناهمون اینه که یه مشت پلاستیک بی ارزش رو فروختیم به این چینگ چانگ‌ها.
  • الربی: یکی از اون چیزای مهمی که باعث میشه تو زندگیت جلو بیفتی و مایه پیشرفتت میشه ازدواجه. مزدوج شدن باعث میشه مردم بفهمن همجنسگرا نیستی. یه مرد "متاهل"، یه مرد "متعهد" و باثبات تر از دیگران جلوه میکنه. مردم که حلقه ت رو ببینن با خودشون میگن: 'حداقل یه نفر میتونه این مرتیکه رو تحمل کنه!' زناھم حلقه ت رو که ببینن به ثانیه نکشیده میفهمن دو قرون پول نقد تو جیبت پیدا میشه و__

پیوند به بیرون

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
رفتگان
دارد.