دنیای قشنگ نو
ظاهر
دنیای قشنگ نو یا دنیای شگفتانگیز جدید (به انگلیسی: Brave New World) یک رمان علمی-تخیلیِ پادآرمانی است که در سال ۱۹۳۲ به قلم آلدوس هاکسلی نویسنده انگلیسی منتشر شدهاست.
بخش یکم
[ویرایش]- «روش بوکانوفسکی یکی از اسباب عمدهٔ ثبات اجتماعی است.»
- اشاره به اهمیت شبیهسازی انسان برای دولت جهانی
- صفحهٔ ۳۱
- «نود و شش همزاد همشکل، چرخ نود و شش ماشین یکجور را میگردانند.» صدا از شدت شور و شوق مرتعش بود. «شما به واقع میدانید کجا هستید. برای نخستین بار در تاریخ.» شعار سیارهای را نقل کرد: «اشتراک، یگانگی، ثبات» واژههای والا. «اگر میتوانستیم بهطور نامحدود بوکانوفسکیزاسیون بکنیم، تمام مشکل حل میشد.»
- مدیر مرکز تخمگیری و شرطیسازی لندن (DHC)
- صفحهٔ ۳۲
- «راز سعادت و فضیلت در همین نهفته است: دوستداشتن آنچه آدم باید انجام بدهد. تمام هدفهای شرطیسازی در این خلاصه میشود: علاقهمند ساختن آدمها به سرنوشت اجتماعیِ گریزناپذیرشان.»
- مدیر مرکز تخمگیری و شرطیسازی لندن (DHC)
- صفحهٔ ۳۲
بخش دوم
[ویرایش]- یک بلندگو در انتهای سالن روی دیوار به چشم میخورد. مدیر بهسوی آن رفت و کلیدی را زد.
صدایی آهسته ولی کاملاً مشخص از وسط یک جمله شروع کرد:
«... همهشان لباس سبز میپوشند، و بچههای دلتا خاکی رنگ. وای، نه، من دلم نمیخواهد با بچههای دلتا بازی کنم. اپسیلونها از اینها هم بدترند. آنقدر خنگاند که نمیتوانند بخوانند و بنویسند. بهعلاوه، لباسشان سیاه است که رنگ مزخرفی است. من خیلی خوشحالم از اینکه بتا هستم.»
مکثی شد و دوباره صدا برخاست. «بچههای آلفا خاکستریپوشاند. بیشتر از ما کار میکنند چون خیلی باهوشاند، من واقعاً خوشحالم که بتا هستم، چون اینقدر کار نمیکنم. پس ما خیلی بهتر از گاماها و دلتاهاییم. وای، نه، من دلم نمیخواهد با بچههای دلتا بازی کنم. اپسیلونها از اینها هم بدتراند، آنقدر خنگاند که …»
مدیر کلید را خاموش کرد. صدا خاموش شد. تنها، شبح مبهم آن از زیر هشتاد بالش به زمزمه ادامه داد.
«قبل از اینکه بیدار بشوند، چهل پنجاه مرتبهٔ دیگر برایشان تکرار میشود؛ سهشنبه و پنجشنبه هم همینطور. هر هفته صد و بیست دفعه، در سه وعده، تا سی ماه. بعد از آن میروند سر درس بالاتر.»- صفحهٔ ۵۳
بخش سوم
[ویرایش]- «پامچالها و مناظر یک عیب عمده دارند: اینکه بیهودهاند. عشق به طبیعت که نمیتواند هیچ کارخانهای را بگرداند.»
- صفحهٔ ۴۸
- «تاریخ حرف مفت است.»
- صفحهٔ ۶۰
- «آنهایی که خود را تحقیرشده حس میکنند بههمان اندازه میکوشند تا خود را تحقیرکننده بنمایانند.»
- صفحهٔ ۶۱
- «و خانه، درونش به اندازهٔ بیرونش گند بود. دورنش مثل لانهٔ خرگوش بود، مثل یک کُپهٔ آشغال که از اصطکاک و تراکم حیات گرم شده باشد، و بوی تعفن احساسات ازش بلند بود. چه صمیمیت خفهکنندهای! چه روابط خطرناک و ابلهانه و وقیحی بین اعضای خانواده برقرار بود! مادر مثل دیوانهها بچههایش (بچههای خودش) را زیر بال میگرفت… عین گربهای که تولههایش را زیر بال بگیرد؛ اما گربهای که حرف میزد، گربهای که متصل میگفت: «بچهم. بچهم. آخ، آخ، روی سینهم، دستهای کوچولوش، گرسنگیش، و آن لذت عذابآلود نگفتنی! تا آخرش بچهم خوابش ببره، بچهم خوابش ببره با یه حباب سفید شیر کنج لبش. کوچولوی قشنگم بخوابه…»
مصطفی موند با اشارهٔ سر گفت: «بله، چندشتان میشود.»- صفحهٔ ۶۳
- «هر کس از آنِ دیگران است.»
- شعار دولت تشویق معاشرت جنسی و بیقیدی در امور اخلاقی و جنسی.
- صفحهٔ ۶۶
- «مادر، تکهمسری، قصهٔ عاشقانه، فوران شدید چشمه؛ فوارهٔ وحشی، شرزه و کف برلب. کشش فقط یک راه مفرّ دارد. عشقم، بچهام. پس عجبی نیست که آن ماقبل عصر جدیدیهای بینوا دیوانه و تبهکار و بدبخت بودند. دنیاشان به آنها اجازه نمیداد که امور را آسان بگیرند، اجازه نمیداد عاقل، بافضیلت و سعادتمند باشند. با آن مادرها و عاشق معشوقها، با آن ممنوعیتهایی که تربیتشان حکم میکرد گرد آنها نگردند، با آن وسوسهها و ندامتهای هنگام تنهایی، با آن همه بیماری و درد بیدرمان تنهایی، با آن بیتأمینی و فقر -ناچار از داشتن احساس قوی بودند. احساس قوی هم (تازه آن هم در گوشهنشینی و انزوایی که خیری در آن نبود) با ثبات جور در نمیآید.»
- صفحهٔ ۶۷
- بازرس گفت: «ثبات، ثبات. تمدن بدون ثبات اجتماعی امکان ندارد. ثبات اجتماعی هم بدون ثبات فردی ممکن نیست.»
- صفحهٔ ۶۸
- «چرخها باید بیوقفه بگردند. اما بدون مواظبت نمیتوانند بچرخند. این، انسانها هستند که باید آنها را بگردانند، انسانهایی که مثل چرخ روی محورش ثابت باشند، آدمهای معتدل، آدمهای مطیع و در خرسندی استوار.»
- صفحهٔ ۶۸
- «جلوی سائقهٔ غریزی را که بگیرند سیلان میکند، و این سیل احساس است، این سیل شور است، این سیل حتی جنون است: بستگی به نیروی جریان، بلندی و توانایی سد دارد. جویباری که به چشم نمیآید آرامآرام از مجرای خود به سوی دریای آرامِ خیر، جریان مییابد. «جنین گرسنه است؛ تلمبهٔ خونواره، دایم و لاینقطع هشتصد بار گردش خود را در دقیقه انجام میدهد. بچهٔ تخلیهشده شیون میکند؛ یک مرتبه سر و کلهٔ پرستار با یک شیشه محتوی مواد مترشحهٔ خارجی، پیدا میشود. احساس در این فاصلهٔ زمانی بین خواهش و برآوردهشدن پرسه میزند. این فاصله را کوتاه کنید، تمام آن سدهای قدیمی و غیرلازم را از بیخ و بن خراب کنید.»
- صفحهٔ ۷۰
- دی.اچ.سی. زیر لب گفت: «به لطف فورد در ماشین کوچک؛ همه کار جهان باشد به سامان.»
- صفحهٔ ۷۰
- «میگن وقتی هنوز توی بطری بوده یهنفر اشتباهی کرده -اونو با گاما عوضی گرفته و توی خونوارهاش الکل ریخته. از این خاطر رشدش همینقدر متوقف شده.»
- شایعه عنوانشده توسط فانی کراون در خصوص علت قیافه عجیب و غریب و قامت کوتاه برنارد مارکس با وجود اینکه آلفامثبت میباشد
- صفحهٔ ۷۲
- «خوابآموزی در انگلستان فیالواقع ممنوع بود. در آنجا چیزی بهنام لیبرالیسم وجود داشت. در پارلمان -البته اگر چنین چیزی به گوشتان خورده باشد- قانونی بر ضدّ آن گذرانده بودند. مدارک موجود است. دربارهٔ آزادی این موضوع سخنرانیها میکردند. آزادی برای اینکه آدم عاطل و باطل و درمانده بشود. آزادی برای اینکه آدم به درد جرز دیوار بخورد.»
- مصطفی موند
- صفحهٔ ۷۳
- برنارد مارکس که متخصص خوابآموزی بود با خود گفت: «چهار سال، هفتهای سه شب، هر شب صد بار تکرار. شصت و دو هزار و چهارصد بار تکرار، نتیجهاش یک حقیقت است. ای ابلهها!»
- نظر برنارد مارکس در خصوص اثرات خوابآموزی دولتی
- صفحهٔ ۷۳
- «(CH3)C6H2(NO2)3 + Hg(CNO)2 مساویست با، خب، با چی؟ یک سوراخ بزرگ در زمین، یک تودهٔ مصالح ساختمانی، تکههای گوشت و بلغم، یک لنگهٔ پا با چکمهاش، که توی هوا چرخ میزند و تالاپ میافتد وسط گلهای شمعدانی -شمعدانیهای قرمز؛ در آن تابستان عجب نمایش معرکهای بود!.»
- صفحهٔ ۷۴
- «پایاندادن به از سامان دادن، هرچه وصله بیشتر، توانگر کمتر.»
- شعار دولت جهت تشویق مردم به دور انداختن وسایل کهنه و خریدهای جدید، در نتیجه تئوری نگه داشتن اقتصاد قوی جهانی.
- صفحهٔ ۷۶
- «بازگشت به فرهنگ. بله، فیالواقع بازگشت به فرهنگ. اگر آدم بنشیند و کتاب بخواند که چیزی مصرف نمیکند.»
- صفحهٔ ۷۶
- «لباس نو را دوست میدارم.»
- پیام اشاعه مصرفگرایی
- صفحهٔ ۷۹
- «تمام فواید مسیحیت و الکل را داشت، بدون هیچیک از معایب آنها.»
- دربارهٔ سوما
- صفحهٔ ۸۱
- «اگر خوری تو یک گرم، چاره شود دو صد الم.»
- شعار تشویق استفاده از مخدر سوما
- صفحهٔ ۸۱
- «یک گرم به از درد و ورم.»
- شعار تشویق استفاده از مخدر سوما
- صفحهٔ ۸۲
- «پیرمردها در روزگار بدِ گذشته از کار کناره میگرفتند، بازنشسته میشدند، به دین میچسبیدند، و اوقاتشان را به خواندن و فکر کردن میگذراندند.»
- صفحهٔ ۸۲
منابع
[ویرایش]- هاکسلی، آلدوس. دنیای قشنگ نو. ترجمهٔ سعید حمیدیان. چاپ چهارم، تهران: نیلوفر، ۱۳۸۷، ISBN 978-964-448-068-3.