حفره
ظاهر
حفره (ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد) رمانی در ژانر خاطرهپردازی از جک گانتوس، نویسندهٔ آمریکایی، است که در آن تحولات زندگیاش در جوانی را شرح دادهاست.
گفتاوردها
[ویرایش]- یکی میگفت همه میتوانند لای پر قو آدمِ بزرگی بشوند اما آزمون حقیقی شخصیت این است که آدم در شرایط سخت تصمیمهای درستی بگیرد. از ته دل به این گفته اعتقاد دارم. من اشتباهات زیادی کردم و زندان افتادم اما آنطور که همه میگفتند خودم را تباه نکردم. وقتی آبخنک میخوردم، خودم را جمع و جور کردم و تصمیمهای مهمی گرفتم.
- دوست داشتم کتابها را سرمشق زندگیام قرار بدهم، به همین خاطر نمیخواستم آنها را بخوانم و بعد بگذارمشان روی قفسه و بگویم «آفرین، کتاب خوب». دوست داشتم کتابها تغییری در من به وجود بیاورند و میخواستم کتابهایی بنویسم که دیگران را تغییر بدهند.
- هر بار که کتابی میخواندم، آن بخشهایی را که هوش از سرم میبردند و زیبایی و قدرت و حقیقتش باعث حسودی و تحسینم
- میشد، ثبت میکردم.
- این را فراگرفتهام: مهم نیست دست به چه کار اشتباهی میزنید، مهم این است که بعد از آن به چه کسی تبدیل میشوید.
- وقتی از پنجرهٔ اتاق زندان بیرون را تماشا میکردم، میدانستم که زندگیِ بیرون زندان جذابتر است. وقتی توی سلول زردم نشستم و کتابم را روی پایم گذاشتم، متوجه شدم تمام این راه را آمدهام و کارم به زندان ختم شده تا متوجه شوم گذشتهام خیلی پربارتر از آیندهام بودهاست. متوجه شدم تقلایِ منِ نویسنده خیلی شبیه زندگیام است. من قواعدی برای خودم تعیین کردم و آنها را زیر پا گذاشتم و دوباره قوانین دیگری وضع کردم تا اینکه فهمیدم ماجرا از چه قرار است.
- بلافاصله پشیمان شدم از اینکه از دانشگاه انصراف دادم. همیشه به این اصل باور داشتم که بهترین راه برای پیشبینی آینده ساختنش است. حالا دیگر آینده برایم دستنیافتنی شده بود. بدون علم، من مثل غارنشینی شرطیشده بودم که رو به ماه زوزه میکشد.
- بچهکوچولوها را جمع کردم و تمام اندوختهٔ آبنباتهایم را بهشان دادم و آنها هم با ذوق و شوق همهشان را قورت دادند. حتی یک دانهاش را هم برای بعد نگه نداشتند. همینطور نگاهشان میکردم که توی پارکینگ ورجهوورجه میکنند و میرقصند و به خودم گفتم دیگر شادی را مثل چک حقوق ماهیانه سهمیهبندی نمیکنم. وقتش شده بود که بیخیال همه چیز بشوم و حال کنم و نگران فردا نباشم. من هم آبنبات خودم را میخواستم.
- هر روزِ زندان ترسناکتر از هالووین بود، به همین خاطر نیازی نبود سی و یکم اکتبر کار خاصی انجام بدهند.
- اینها ایدههایی خوب برای رمانهایی پراکنده بودند که نیمههای شب بیدارم میکردند یا وقتی پشت فرمان بودم ناغافل سراغم میآمدند. من هم همان پشت فرمان روی روکش صندلی سفید ماشینم، کنار پایم مینوشتمشان.
- نشئهٔ نشئه که شدیم، سفر دور و درازمان را شروع کردیم و اگر کسی قایقمان را میدید، فکر میکرد با یک آسایشگاه شناور روی اقیانوس طرف است. ساعتها چهارزانو روی عرشه مینشستم و دفتر گزارش قایق را روی پاهایم میگذاشتم و اتفاقات آن روز را مینوشتم. انگار داشتم توی بهشت مصنوعی بودلر برای خودم میچرخیدم.
پیوند بهبیرون
[ویرایش]۱. حفره، جک گانتوس، ترجمهٔ نیما م. اشرفی، نشر اطراف، ۱۳۹۸.