حاجی سیاح
ظاهر
(تغییرمسیر از حاج سیاح)
میرزا محمدعلی بن محمدرضا محلّاتی شهرتیافتهٔ فراگیر به حاجی/حاج سَیّاح (۱۸۷۳، محلات - ۱۹۲۵،تهران) کنشگر سیاسی مشروطه و سفرنامهنویس ایرانی - آمریکایی (از ۲۶ مه ۱۸۷۵ / ۵ خرداد ۱۲۵۴) بود.
گفتاوردها
[ویرایش]سفرنامه
[ویرایش]نوشتار اصلی: سفرنامه حاجی سیاح محلاتی
- «در ایران چون از علوم و اطلاعات عالم خبری نیست، صحبت مردم منحصر به حکومت و کارهای اوست… و چون از علم و فلسفه و صنعت و کار خالی است و مردم نمیخواهند با کار و زحمت، نان بخورند یا به مقامی برسند، هر کس به ایشان بگوید اگر فلان ورد یا دعا را بخوانی یا فلان پول را به فلان قلندر بدهی یا مبلغی به کیمیاگری خرج کنی، به مقصود میرسی، اغلب عقب این خرافات میروند … یکی به دعوای علم، یکی به دعوی مستجابالدعوهبودن، یکی به دعوی سحر یا شعبده یا رمل و یا جفر یا کیمیاگری یا عابدی و تقدّس، به اسم تقرب به خدا یا به جزیی سکوت و دعاوی پادرهوا و حرفهای معمّا و اشعار مغلقه و عربیهای مشکله و اظهار مبالغه و غلوّ در حق بزرگان دین و ریا و تقدّسنمایی و اظهار نماز و روزه و امثال این چیزها، مردم را تابع کرده میدوشند. آنچه نیست علم و صنعت و فهم حقیقت و بیان نکات شریعت و دعوت مردم به اخلاق خوب و کار و دیانت و برادری و مهربانی و اخوت است. واقعاً هرقدر انسان مقایسهٔ این وطن مظلوم خود را با ممالک عالم میکند اگر غیرت دارد باید خون جگر بخورد…»[۱]
- «مردم به دیدنم میآمدند و چون شنیده بودند سیاح هستم و دنیا را گردش کردهام، با جمعیت آمده از شهر زنان و جماعت سگساران و آدمهای یکچشم و دوالپا و غول بیابان و دیو سئوالات میکردند و احوالات آدم آبی میپرسیدند. اما من که چندین سال بود این حرفها از گوشم افتاده بود، سر به زیر انداخته نمیدانستم چه جواب بگویم. بعضی آمده دعا میخواستند از چلهبندی و زبانبند و دعای محبت و عداوت و باطلالسحر و از این قبیل امور. من عذر میخواستم تا هنگام خواب، ایشان رفته من آسوده افتادم. لکن چه آسودگی؟! دلم به حال این مردم بیصاحب آتش گرفت… مردم عالم در چه کارند و ایران خربازار است! اعتقاد این بیچارگان به این خرافات هزاران درجه از کشتی بخار و الکتریک و تلفون و ترقیات بیشتر و …»
مصاحبه با نشریهٔ «اینتراوشِن» در ۱۲ ژوئن ۱۸۷۵
[ویرایش]- «من سفرهایم را از سال ۱۸۵۰ شروع کردم، و از آنجا که مورد عنایت فراوان شاه بودم به منشیگری سفارت ترکیه [عثمانی] در سن پترزبورگ منصوب شدم. مقصود من از ترک کشور زادگاهم آشنا شدن با شیوه رفتار، حکومت و نهادهای سرزمینهای دیگر بود تا آنها را در سفرنامهای ثبت کنم تا وقتی به کشورم بازگشتم بتوانم از آنها برای بهبود اوضاع مردمم استفاده کنم.»[۲]
- «به نظر من باید به آن [روسیه] گفت زندانی برای ذهن آدمی. هرکه پا به روسیّه میگذارد تحت شدیدترین نظارتها گذاشته میشود. روسها در تمدن در شمار اطفالند. امّا الکساندر، تزار حاضر، مرد خوبی است. در نظام آموزشی اصلاحات بزرگی انجام داده است. برای روسیّه خیلی کار کرده است. رژیم انسانی و آزادیمند او، آزادیمند در مقایسه با آنچه حاکمان قبلی روسیّه بودهاند، به صورت بسیار مثبتی با امپراتور پروس [آلمان] قابل مقایسه است. در پروس، امپراتور آزادی را به اسم آزادی در بند کرده است. روسها از پروسها مستبدترند، امّا روسها عشق صمیمانهتری به آزادی دارند.»
- «ترکها و ایرانیها به هم شبیهاند. هر دو از شراب فراوان، قهوه خوب، و زندگی آسوده خوششان میآید. دلشان به اینها خوش است، و اگر اینها مهیّا باشد از زندگی کاملاً راضیاند. حکومت انگلیس برای انگلیسیها خیلی خوب است، امّا من فکر میکنم که نسبت به خارجیها تبعیض قائل میشوند. در ایتالیا، پادشاه آنقدر حرصِ خوردن و نوشیدن دارد که وقتی برای رسیدگی به حال و وضع مردم تهیدست ندارد. کشاورزان آنجا واقعاً در بینوائی به سر میبرند. میتوانم بگویم که من زائری بودهام در جستجوی معبد آزادی. من اروپا و آسیا را در جستجوی قبله خودم گشتهام. در اروپا آزادی بیشتری از کشور خودم دیدم؛ امّا تا وقتی اینجا نیامده بودم به کشف جائی که آزادی آنجا را مسکن خود قرار داده است، نائل نشده بودم. حالا این را به دولت خودم اطلاع دادهام. به آنها گفتهام که در اینجا آزادی تام و تمام پیدا میشود.»
- «در طی سفرهایم خیرهکنندهترین چیزهائی که دیدهام یکی در بخارا بود، مقبره بزرگ امام بهاءالدین [نقشبند]؛ در ایران، تخت جمشید؛ در مسکو، کرملین و گرند تئاتر؛ در ترکیه، ایاسوفیا؛ در بیت القدس، سنگهای معبد اورشلیم، و معبد و دیرِ کوه کالوری [تپّه جلجتا]؛ در مصر، اهرام و ستونهای [کاخ] کلئوپاترا؛ در ناپل، قلعه سنت المو، در میلان، ستون ویکتور إمانوئل؛ و تمام ونیز؛ و تونل کوه سنی؛ و کانال سوئز؛ و بسیار چیزهای دیدنی و حیرتانگیز برای یک غریبه.»
- «جمهوری سوئیس عالی است؛ دریاچههای لُوسِرن زیبا هستند، بسیار زیبا. راستش من از سوئیس خیلی خوشم میآید. در موناکو با علاقه قماربازها را نگاه میکردم، امّا خودم یک بار هم قمار نکردهام. من پویندهای بودم به دنبال دانش، نه به دنبال باختن خود.»
- «وقتی به نیویورک رسیدم شعف برم داشت. متروی مرتفع، کار خوبی که با «هل-گیت» کرده بودند، همه چیز به دلم میچسبید. دیدم خیابانها در نیویورک خیلی خیلی کثیف هستند، ولی مردم خیلی خیلی تمیز. یک بار اجلاس کنگره را دیدم، و جلال و وقار آن انجمن مرا خیلی تحت تأثیر قرار داد. در شهر سالت لیک، معبد تابرناکل ستایش مرا برانگیخت، و من با بیرگهام یانگ مصاحبهای داشتم، گر چه از مورمونها خوشم نمیآید. در سفرهایم در آمریکا، چیزهای حیرتآور زیادی دیدم که حاکی از پیشرفت فراوان مردم بودند. متوسط هوش، و سواد مردم آمریکا، به عقیده من، به مراتب بالاتر است از عوام الناس اروپا. در سانفرانسیسکو از پالاس هتل به حیرت افتادم. ساختمان باشکوهی است. کتابخانهها هم بسیار عالی هستند.»
- «شگفتی مرا در نظر مجسم کنید وقتی در حال قدم زدن در یکی از خیابانهای شما [در سانفرانسیسکو] چشمم به ساختمانی میافتد که آنچنان شرقی ناب میزند —آنچنان مرا به یاد خانه و سرزمین پدریام میاندازد—که من نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و به داخل نروم تا این شبح شرق بر کرانههای غرب شما را از نزدیک ببینم. به من گفتند که اینجا یک «حمّام» [حمام در اصل] است—گرمابه جدید. بعد مرا به داخل اتاقکهای حمّام بردند. چه گچبریهائی، چه ترتیب کاملی برای پخش گرما، تعداد و غنای تزئینات اتاقکها، چنان بود که از هرچه پیشتر دیده بودم، چه در قاهره، چه در استانبول و چه در مملکت خودم، سر بود. به نظر من از حمامهای اسمیرنَه، درترکیّه هم، که فکر میکنم از آنها در شرق چیز بهتری نیست، سرتر بودند. من، بنا به حقّی که دارم، نشان درجه یک به دکتر لوریاتفویض کردم؛ و همچنین در نامهای به شاه توصیه کردهام که به آقای [در اصل مسیو] فرانزنی، نقّاش، و دکتر لوریا نشان هلال داده بشود.»
- «آمریکا برای من شگفتی جهان است. من تصوری دارم که در آن مکانی که بهشت عدن در آن بود آمریکا است، و وقتی آدم ازخدا نافرمانی کرد به خاطر گناهکاریش به آسیا انداخته شد. کالیفرنیا بهشت است؛ دلفریبتر، و هوشرباتر از درّه کشمیر. آقای کوهن از کنیسای یهودیها، تنها کسی است در آمریکا که من دیدهام که شناختش از زبان عربی کامل است. قرار است که من فردا با کشتی بخار راهی چین بشوم، تا آن کشورها را تفحص کنم.»
دربارهٔ او
[ویرایش]- «آقای میرزا محمّدعلی یک اشرافزاده ایرانی است، مردی بسیار متموّل، و صاحب مدارج علمی، و دانشآموخته ممتاز کالج دارالفنون در تهران. یکی از خبرنگاران سانفرانسیسکو «کال» به این جهانگرد برجسته معرّفی شد، و با او مصاحبه کرد. او میگوید که میرزا جنتلمنی است با قامتی متوسط، پیشانی بلند متفکرانه، گیسوان درازی که به شانهاش میرسد، و آن حالت غیرقابل توصیف وقار و طمأنینه که وجه متمایزه شرقیان فرهیخته است. سکنات و وجنات او آرام است، خطاب او مؤدبانه، و هنگامی که به موضوعی علاقه خاص داشته باشد، چشمان درشت سیاهش از هیجان به درخشش در میآیند، حرکات او سریعاند، امّا همیشه متناسب و موقّر، و جریان کلامش به ویژه بلیغ، آن هم برای یک خارجی که طبیعتاً دانش زبان انگلیسیاش محدود است. امّا میرزا در زبانهای دیگر به شکل چشمگیری روان است، به فرانسه، آلمانی، ایتالیائی، و روسی به راحتی حرف میزند، و در کل قادر به تکلّم به هشت زبان متفاوت است.»
- توصیف نشریهٔ «اینتراوشِن» از حاج سیاح، ۱۸۷۵[۲]