پرش به محتوا

جنگی که نجاتم داد

از ویکی‌گفتاورد

جنگی که نجاتم داد (به انگلیسی: The War that Saved My Life) یک رمان تاریخی نوشته شده توسط کیمبرلی بروبیکر بردلی است.

گفتاوردها از رمان

[ویرایش]
  • «وقتی از پنجره خانه بیرون را نگاه می‌کردم، آن طرف خیابان، سه تا خیابان چپ‌تر از ما، سر نبش، یک مغازه ماهی فروشی بود. هر روز صبح ماهی می‌آوردند و روی سنگ بزرگ و خنکی برای فروش می‌گذاشتند. در گرما تابستان ماهی زود خراب می‌شد؛ بنابراین خانم‌ها خوب بلد بودند بگردند و بهترین و تازترین را جدا کنند. این چیزی بود که ما بچه‌ها بودیم: ماهی‌هایی روی تخته سنگ.»[۱]

گفتگوها در رمان

[ویرایش]
مام: «آدا! بیا کنار از پشت اون پنجره!»
آدا: «می‌خواستم به استیون وایت سلام کنم، همین.».
مام: «تو با هیش کی حرف نمی‌زنی! از روی مهربونی گفتم می تونی بیرون رو نیگا کنی، اگه حتی بخوای دماغت رو از پنجره ببری بیرون، دیگه تمومه! چه برسه بخوای با کسی حرف بزنی!»
آدا: «جیمی که بیرونه.»
مام: «چرا نباشه؟ مثل تو افلیج نیست که.»

آدا: «همه چیز رو برام تعریف کن. امروز چیا دیدی؟ چیا یادگرفتی؟»
جیمی: «همون جوری که ازم خواستی، رفتم توی یه مغازه، میوه فروشی. پر از میوه بود. روی میزش یه کوه میوه بود.»
آدا: «چه جور میوه هایی؟»
جیمی: «ام… سیب… ویه چیزایی که شبیه سیب بود، ولی سیب نبود؛ یه چیزای گرد و براق نارنجی و یه چیزایی که سبز بود.»
آدا: «باید اسماشون رو یاد بگیری.»
جیمی: «نمی شه. مغازه دار وقتی منو دید، دنبالم کرد که برم بیرون گفت نمی خواد گداهای کثیف میوهاش رو بدزدن و با جارو افتاد دنبالم.»
آدا: «آخ جیمی! تو گدا و کثیف نیستی و هیچ وقتم دزدی نمی‌کنی.»
جیمی: «چرا، می‌کنم.»

منابع

[ویرایش]
  1. کیمبرلی بروبیکر بردلی، کتاب جنگی که نجاتم داد، ترجمهٔ مرضیه ورشوساز، انتشارات پرتقال، ۱۳۹۵.

پیوند به بیرون

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ