عادلدُخت خلتعبری با تخلُّص-شهرت ترانه (نام پس از تأهل: سهرابی) (۱۹۳۵، تهران - ؟) روزنامهنگار، مترجم، نویسنده و شاعر ایرانی؛ فرزند فخرعظمی ارغون بود. [۱]
مادر
مادر، ای رخسار محزونت گل خندان من | |
اختر شبهای تار ماتم و حرمان من |
در سکوت وادی گمنام مرگ و زندگی | |
نام زیبایت بود سرلوحهٔ عنوان من |
هیچ دانی چیست آغوش تو ای صبح امید؟ | |
آشیانی بهر روح بیسر-و-سامان من |
هستی من زادهٔ اندو بیپایان توست | |
پس تر باشد سزا تکریم بیپایان من |
شامگاهان اشکها افشاندهای تا صبحدم | |
بر سر بالین من با دیدهٔ گریان من |
آن شبانی کز تعب میرفت سوی نیستی | |
کشتی امید من در اشک پُرتوفان من |
آن شبانی کز فراز شاخهای دوردست | |
همنوا میگشت مرغی با دل نالان من[۱] |
دفتر خاطرات
در شبی تیرهتر از زلف سیاه | |
خاطرات کهنی گویا بود |
پیش چشمان سیه خاموشی | |
دفتر خاطرهای پیدا بود[۱] |
***
خاطراتی محنآلود و تلخ | |
یادگاری ز زمانی پر درد |
جلوهگر چون شبحی لرزنده | |
وحشتافزا و غمآلود و سرد[۱] |
***
خفته در بستر تاریکیها | |
گرد او هاله غباری تیره |
دیدگاه نگران و ترسان | |
مات و مبهوت به جاهش خیره[۱] |
***
دست لرزندهٔ خو بردم پیش | |
دفتر خاطره را بگشودم |
صفحهها در هم و گردآولد | |
گرد غم از ورق بزدودم[۱] |
***
یاد بود سیه دورهٔ عمر | |
دیده شد از ورق درهم او |
خوانده شد عشق نخستین نگار | |
از ورق پاره درد و غم او[۱] |
***
کلمات سیهش جلوهکنان | |
پیش چشمان سیهرقصان بود |
نشئه و جذبه چشمانی مست | |
برتن خسته من چون جان بود[۱] |
***
دفتری کز وزش توفانی | |
ورقش در هم و لرزان میشد |
در بر دیدهٔ گوهر بارم | |
یاد بگذشته نمایان میشد[۱] |
***
میگذشت از نظرم رقصکنان | |
صحنهای از گذر دیروزی |
پیکری را از تعب خم میکرد | |
گنه بیثمر امروزی[۱] |
***
آخر ای دفتر زیبندهٔ من | |
خرمن هستی من سوزاندی |
روی خاکستر آزادی من | |
اشکی از روی وفا افشاندی[۱] |
***
گفتگوهای من و دلدارم | |
همه در صفحهٔ تو پنها بود |
بوسهٔ گرم شرار انگیزی | |
یادگاری ز لب جانان بود[۱] |
***
نگه مست ز چشمان سیاه | |
قصهگویان به تنم جان بخشید |
لب گلکون شرابآلوده | |
بوسهها از لب و رخسارم چید[۱] |
***
آن شبان مست در آغوش نگار | |
بیخبر از همه عالم بودم |
تیره شام سیهم روشن بود | |
فارغ از این دل پرغم بودم[۱] |
***
دیده از حسرت و ناکامیها | |
اشک خود بر رُخ دفتر پاشید |
شسته شد خاطره از دفتر عمر | |
قطرهای اشک به چشمم خشکید[۱] |