بن لوری (نویسنده)
ظاهر
بن لوری (انگلیسی: Ben Loory؛ زادهٔ ۱۱ ژوئیه ۱۹۷۱) نویسنده داستان کوتاه آمریکایی است.
گفتاوردها
[ویرایش]داستانهایی برای شب و چندتایی برای روز
[ویرایش]- مردی در دشتی پر از دَر زندگی میکند. تمام مدت وقتش صرف این میشود که از درها رد شود. اول از یک طرف میرود، بعد برمیگردد، گاهی هم درها را به صورت اتفاقی رد میکند. مرد سالها و سالها و سالها میان درها سرگردان میچرخد، میرود تو، میآید بیرون و برمیگردد و دور میزند.[۱]
- تمام روز و هر روز.
- بعد روزی به دیواری میرسد.
- در اصل، اولش متوجه نمیشود، دست دراز میکند و بازش میکند، انگار این هم در است.
- لحظهای بعد میگوید، صبر کن ببینم! ببینم این دیوار نبود؟
- برمیگردد و به پشت سر نگاه میکند، اما چیزی نمیبیند. نه دری، نه چیز دیگری، هیچ.
- به خود میگوید، عجب پس کجا رفت؟
- بعد شروع میکند به گشتن.
- همهجا را میگردد. روزها و روزها جستوجو میکند. روزها و هفتهها و ماهها و سالها میگردد. تمام دشت را میگردد، از این سر تا آن سر.
- اما غیر از در چیزی پیدا نمیکند.
- با خود میگوید، خوب شد. خودم دیوار میسازم!
- چکشی برمیدارد و میخ جمع میکند. هر دری را که توی دشت مییابد خراب میکند و بعد تکههای در را به هم میخ میکند.
- دیواری به بلندی آسمان میسازد، دیواری به وسعت افق.
- کارش که تمام میشود، پا پس میگذارد تا آن را تماشا کند. بعد دیوار تاب برمیدارد که بر سرش خراب شود.
- اول تکان میخورد - عقب و جلو - بعد فرو میریزد.
- مرد فکر میکند، ای وای نه! دست میگذارد روی سرش و برمیگردد و در میرود.
- مرد میدود و میدود. به سرعت میدود. اما دیوار بزرگتر از آن است که از زیرش دربرود. به سرعت فرو میآید، درست به همان سرعتی که بسته میشود، مرد را له میکند.
- اما درست در همین لحظه، درست در همان آخرین لحظه، چیزی درون مرد باز میشود. چیزی کوچک و روشن مثل پنجرهٔ کوچکِ گمشده و مرد از لای آن میگریزد و حالا رفته.
منابع
[ویرایش]- ↑ بن لوری، داستانهایی برای شب و چندتایی برای روز، ترجمهٔ اسدالله امرایی، انتشارات افق، ۱۳۹۲.