الیاس خوری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو

پرسید: " آیا جهان را تغییر دادهای؟" اینبار بیآن که تردیدی بکند، بیآنکه مثل همیشه نیمی از کلماتش را بخورد، پرسید. حالا من بودم که تردید میکردم. من جهان را تغییر نداده بودم، ولی سادهترین اشیا را و بیشترشان را بداههوار و خیلی ساده، کشف کردهبودم. کشف کردهبودم که میمیرم، چون انسان میمیرد و وقتی جهان را کشف کرده بودم، مرگ تغییر کرده بود یا بر عکس وقتی مرگ را کشف کردهبودم، جهان تغییر کردهبود. من تغییرش ندادم، دیدماش… از سرزمین گمشدگان
الیاس خوری (زادهٔ ۱۲ ژوئیه ۱۹۴۸ در بیروت) رماننویس، نمایشنامهنویس و منتقد لبنانی است.
گفتاوردها[ویرایش]
سرزمین گمشدگان[ویرایش]
- «آن شب را به یاد دارم، چون او برایم تعریف کرد، یا نه، من برایش روایت کردم. نمیدانم و نمیدانم چرا عشاق از گفتن حکایتهایی که همه میدانند، دستبردار نیستند. با او یادگرفتم که حکایت گفته میشود چون آشنا است و مردم وقتی برای همدیگر حکایتی میگویند، گذشته را به حال بدل میکنند، و فهمیدم که قصهها چیزی نیستند مگر گذشتهای که به زمان حال درآمده باشد.»[۱]
- پیش از آنکه عشق آغاز شود، از پایانش گفتهبود. دربارهٔ عشق طوری حرف میزد که انگار حکایتی است که اول تا آخرش را از بَر است.
- به او گفتم: «حکایتها تمام نمیشوند.»
- پرسید: " چه چیزی تمام میشود؟"
- گفتم: «راوی تمام میشود.»
- گفت: «تو راوی هستی.»
- «نه، پس من حکایتام.»
- پرسید: «و عشق، کی تمام میشود.»
- جواب دادم: " وقتی که قصه تمام میشود؟"
- «و قصه کی تمام میشود؟»
- «وقتی راوی میمیرد.»
- «راوی کی میمیرد؟»
- پرسید: " آیا جهان را تغییر دادهای؟"
- اینبار بیآن که تردیدی بکند، بیآنکه مثل همیشه نیمی از کلماتش را بخورد، پرسید. حالا من بودم که تردید میکردم. من جهان را تغییر نداده بودم، ولی سادهترین اشیا را و بیشترشان را بداههوار و خیلی ساده، کشف کردهبودم. کشف کردهبودم که میمیرم، چون انسان میمیرد و وقتی جهان را کشف کرده بودم، مرگ تغییر کرده بود یا بر عکس وقتی مرگ را کشف کردهبودم، جهان تغییر کردهبود. من تغییرش ندادم، دیدماش …
منابع[ویرایش]
- ↑ الیاس خوری، سرزمین گمشدگان، ترجمهٔ رضا عامری، انتشارات افراز، ۱۳۹۲.
![]() |