اسلاونکا دراکولیچ
ظاهر
اسلاونکا دراکولیچ (انگلیسی: Slavenka Drakulić؛ زادهٔ ۴ ژوئیهٔ ۱۹۴۹) روزنامهنگار و نویسنده اهل کرواسی است.
گفتاوردها
[ویرایش]کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم
[ویرایش]- «کار سرنوشت بود که مادرم، برای اولین بار بعد از چهل و سه سال، در مراسم عشای ربانی نیمه شب شرکت کند؛ همین کریسمس گذشته بود و او برای دیدن من به زاگرب آمده بود. دیگر نه پدرم بود تا مانعش شود، نه ترسی از این داشت که رفتنش " خطا " باشد. انگار برای آنکه کارش را در چشم من توجیه کند گفت " مطمئنم اگه خودش هم امروز زنده بود میذاشت برم". از صدایش اینطور برمیآمد که در بیخدایی من ردَی از خشکی و تعصب پدرم میبیند. تصمیم گرفتم با او بروم… چیزی که مرا تحت تأثیر قرار داد، هیبت این آداب مذهبی نبود که برای اولین مرتبه شاهدش بودم، بلکه چیزی بود به کلی متفاوت. مادرم را نگاه کردم و دیدم او هم، آرام و بریده بریده، تقریباً برای خودش، کلمات دعا را زیر لب و بیصدا همراه با صدها نفری که دور و برش هستند میخواند. بعد از این همه سال، هنوز همهٔ کلمات را به یاد داشت. شاید باید همین انتظار را هم میداشتم. البته که باید میداشتم. اما شگفتزده نگاهش میکردم. مجذوب، و حتی با ته رنگی از حسادت. من چه میتوانستم بخوانم؟ کتابی را به یاد آوردم، سرودهای پارتیزان، که معلمی در کلاس دوم به من داده بود. لبهای مادرم تکان میخورد، داشت کلمات آن مناجات کلیسایی را بیصدا و از حفظ میخواند، راحت و روان، لازم نبود فکر کند، اما من آن لحظه، فقط میتوانستم کلمات جسته گریختهای از آن سرودهای جنگی را به یاد بیارم. چیزی که میان ما فاصله میانداخت، بیست و سه سال تفاوت سنی، یک جنگ، یک انقلاب، و مذهبی متفاوت بود که به کودکان دعاهای دیگری آموخته بود.»[۱]
- «در کنار ساختارهای رسمی و سیستمها، انسانها هم با ضعفها و بیاخلاقیها و خودخواهیهای خود، به افزایش مشکلات و چالشها کمک میکنند. نباید سهم یکایکمان را در آنچه در اطرافمان میگذرد، نادیده بگیریم.»
- «خندهها اشک شد، جاری روی گونهها؛ رویاهای شیرین زنان به کابوسی تلخ بدل شد. البته همهجای این ویرانه بیرونآمده از دل اتحادیه ازهمپاشیده بهیک شکل نبود. استبداد و فقر و ناامنی با چهرههایی متفاوت به مردمان آزاد از یوغ کمونیسم دهنکجی میکرد. آن روزها کشورهای اروپای شرقی به ویترین سوپرمارکتهای پر از کالاهای رنگارنگ بیشباهت نبود؛ همان مغازههایی که بیشتر مردم تنها از پشت ویترین میتوانستند خوراکیهای خوشآبورنگ و بهظاهر خوشمزه را تماشا و در حسرت خوردنشان دق کنند. درست است، قحطی و فقر برای شهروندان اروپای شرقی واژهای غریب نبود، اما بعد از فروپاشی، بعد ازمیانبرداشتهشدن دیوارها، بهناگه مظاهر زندگی مدرن و مصرفگرایی و مسائلی از این دست زندگی بسیاری از آنها را زیرورو کرد. از آن پس بود که مردم شرق اروپا با حسرت به شیشه ویترینهای پرزرقوبرق مغازهها خیره میشدند و تنها میتوانستند آب دهانشان را فرودهند.»
کافه اروپا
[ویرایش]- «من که خودم از کشوری سابقاً کمونیستی میآیم، تا مدتها، خیلی ساده پدیده توالتهای بدبو و مهوع و مخروبه را که در سراسر جهان کمونیستی گسترده بودند، به روشنترین شکل توضیح میدادم. علت پایهای، ناکارآمدی و اختلال خود نظام کمونیستی بود و به خطا رفتنش در تشخیص تأمین نیازهای اولیه مردم، از شیر گرفته تا دستمال توالت. علت دوم هم در دسته «کمونیسم چه بر سر ما آورد» قرار میگرفت و مربوط میشد به تفکر مالکیت جمعی. چون همه چیز ملک جمعی بود و هیچکس به واقع مسئول شناخته نمیشد. هیچکس بالای سر چیزی نایستاده بود و هیچکس اعتنایی به این اموال متعلق به همه نداشت. هر فردی از مسئولیت بری بود. چون این مسئولیت را به یک درجه بالاتر نسبت میداد؛ به مسئولیت یک نهاد کسی آن بالاها باید تصمیمی میگرفت تا زنجیر سیفونی در یک توالت عمومی تعمیر شود؛ و آیا یک زن نظافتچی باید اخراج میشد چون زمین را جارو نمیکرد؟ البته که نه!! علت سوم، دستمزدهای ناچیز بود و خوی رفتاری که با خود میآورد: وقتی اینقدر کم به من پول میدهند، من هم کمترین حد ممکن کار میکنم. بعد از سفرم به بخارست باید بپذیرم که در توضیحاتم اشتباه میکردهام. استدلال من تا آنجا که پیش میرود قابل توجیه و منطقیست، اما تا نهایت منطقیاش پیش نمیرود. جواب یک سؤال کلیدی را نمیتوانم پیدا کنم: خود ما چگونه میتوانستیم آن نابسامانی منزجر کننده را تحمل کنیم؟ چطور میتوانستیم هر روز در چنین جاهایی بشاشیم بیآنکه از فرهنگ خودمان شرمزده شویم؟ اگر هیچ صندلی توالتی در رومانی وجود ندارد، یا اگر زیادی گران است، شاید دزدیدن آنها از توالتهای عمومی قابل درک باشند، اما ما چرا یک تکه طناب یا سیم زنگزده را برای کشیدن سیفون توالت میپذیریم؟ چرا با بوی گند کنار میآییم؟ با نبودن دستمال توالت؟ چرا ما این گند و کثافت را، انگار که چیزی عادی باشد قبول میکنیم؟ در رومانی پساکمونیستی هیچ تغییر مشهودی در کار نیست. اما چرا؟»[۲]
منابع
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |