پرش به محتوا

استیون کرین

از ویکی‌گفتاورد
استیون کرین

استیون کرین (به انگلیسی: Stephen Crane) (زاده ۱ نوامبر ۱۸۷۱ - درگذشته ۵ ژوئن ۱۹۰۰) شاعر و نویسنده آمریکایی بود.

گفتاوردها

[ویرایش]
  • «اینجا و آنجا، نفرات مثل کوله بار روی زمین می‌افتادند. فرمانده گروهان سرباز جوان، همان اوایل کارزار کشته شده بود. جسدش چون آدم خسته ای که برای استراحت دراز کشیده باشد روی زمین افتاده بود، ولی در قیافه اش نگاهی از تعجب و حزن دیده می‌شد. گویی فکر می‌کند که دوستی نسبت به او بدی کرده است. گلوله ای بالای پیشانی سرباز پرچانه را خراشید و خون زیادی به صورتش ریخت. آخی گفت و هر دو دست بر سر گذاشت و شروع به دویدن کرد.»[۱]
  • «یکی دیگر از سربازان، مثل آن که با چماق توی شکمش زده باشند، هقی کرد و بر زمین نشست و با چشمانی حسرت بار به جلو خیره شد. در نگاهش حالت سرزنش مبهمی خوانده می‌شد. کمی بالاتر، کاسه زانوی یک نفر را تیر برد، فوراً تفنگ خود را انداخت و دو دستی همان درختی را که لحظه ای پیش پشت آن کمین کرده بود، چسبید. مدتی همان‌جا به درخت آویزان بود و فریاد می‌زد که یکی بیاید کمکش کند تا دست خود را از درخت بردارد.»
  • «کسی که خود را پیشگوی واقعی سیل می‌داند، باید اولین نفری باشد که از درخت بالا می‌رود. این کار نشان خواهد داد که او واقعاً چیزی می‌دانسته است.»
  • «سرما با بی‌میلی از زمین برمی‌خاست، و مه با کمرنگ شدنش سپاهی را نشان می‌داد که روی تپه کشیده شده بود و استراحت می‌کرد.»

در برّ برهوت
به مخلوقی برهنه و وحشی برخوردم:
نشسته بر زمین
پاره قلب خود را در دست می‌فشرد و
از آن می‌خورد.
ـ خوشمزه است رفیق؟
ـ تلخ است، تلخِ تلخ!
ولی خوش است
از آنکه تلخ است؛
از آنکه قلب من است.[۲]

منابع

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. استیفن کرین، نشان سرخ دلیری، ترجمهٔ غفور آلبا، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۹۲.
  2. استیون کرین، سواران سیاه، ترجمهٔ محمدرضا ضیغمی، نشر مایا، ۱۳۹۵. ص. ۱۴.