آکیرا کوروساوا
ظاهر
آکیرا کوروساوا (به ژاپنی: 黒澤 明) (زادهٔ ۱۹۱۰ – درگذشته ۱۹۹۸) کارگردان، نویسنده و تهیهکننده ژاپنی بود.
گفتاوردها
[ویرایش]- «بیش از پانصد نفر به آگهی شغل دستیار کارگردان جواب داده بودند. ظاهراً دو سوم داوطلبان بر اساس مقالههایشان رد شده بودند ولی بیش از ۱۳۰ نفر برای دور دوم در حیاط جمع شده بودند. میدانستم که از میان همه اینها فقط پنج نفر عملاً استخدام میشوند. دیگر میل نداشتم امتحان دوم را بگذرانم. اولین قسمت امتحانها فیلمنامهنویسی بود. به گروههایی تقسیم میشدیم وموضوعی برای نوشتن به ما داده میشد. کمی پس از یک ماه نامه دیگری دربارهٔ یک امتحان سوم پی.سی. ال دریافت کردم. این آخرین امتحان بود. با این حال، یک هفته بعد شغل را به من پیشنهاد دادند. بااین که فکر میکردم۵ نفر استخدام میشوند، روز ملحق شدنم به کمپانی خودرا میان ۲۰ نفر تازه استخدام شده دیدم. فکر کردم خیلی عجیب است. تا این که گفتند امتحاناتی در روزهای دیگری برای استخدام پنج نفر دستیار فیلمبردار، ۵ نفر دستیار صدا، ۵ نفر دستیار اداری همراه با ۵ نفر دستیار کارگردان گرفته شده است. با این وظایفی که به عنوان دستیار کارگردان تازه به من داده شد، تصمیم گرفتم کاررا ترک کنم. پدرم گفته بود به هرچه دست میزنم به تجربه اش میارزد.»
- شبیه یک شرح حال[۱]
- «نمیتوانید یک کارگردان سینما باشید مگر همه جنبهها را و مرحلههای روند تولید فیلم را بشناسید. کارگردان فیلم مانند یک فرمانده خط اول جبهه است. او محتاج دانش کامل از هرمرحله نظام است و اگر نتواند هرجوخه را فرماندهی کند تمام ارتش را نمیتواند رهبری کند.»
- شبیه یک شرح حال[۱]
- «وقتی در میان زندانیان و گردانندگان اردوگاههای کار اجباری بنگرید، حیواناتی را پیدا میکنید که در تخیل نمیگنجند. معتقدم که ممیزین زمان جنگ در وزارت کشور نمونهای از این پدیده بودند. در حقیقت آنها بودند که باید پشت میلهها حبس میشدند. اکنون تمام تلاشم را میکنم تا خشمی را که نوشتهام را دربارهٔ آنان بیدار میکند فرو بنشانم، ولی حقیقت فکر کردن دربارهٔ آنها وهمه آن مسائل باعث میشود که از خشم بلرزم. اینقدر تنفرم از آنها عمیق است. در حوالی پایان جنگ قراری با برخی از دوستانم گذاشتم: اگر به نقطهای رسیدیم که مسئله مرگ پر افتخار صد میلیون مطرح شد و هر ژاپنی باید خودکشی میکرد. قول دادیم در مقابل وزارت کشور یکدیگر را ملاقات کنیم و قبل از خودکشی ممیزین را بکشیم. باید صحبتم را دربارهٔ ممیزین در اینجا به پایان ببرم. مرا زیاد هیجان زده میکند، و این برای من خوب نیست.»
- شبیه یک شرح حال[۱]
- «به محض اتمام فیلم سوگاتا سانشیرو این فیلم به وزارت کشور ارائه شد و من باید برای امتحان میرفتم. ممتحنین البته همان ممیزین بودند. همراه آنان چند کارگردان تثبیت شده، شورای ممتحنین را تشکیل میدادند. برای امتحان من اینها شامل یاما- سان، یاسوجیروازو و توموتا ساکا میشدند؛ ولی یاما- سان کارداشت ونتوانست بیاید. مراپیش خود صدا کرد تا به من اطمینان دهد که همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت، چون ازو آنجا خواهد بود؛ ولی مانند یک سگ یک دنده به جنگ میمونهای مصر اداره ممیزی رفتم. بدخواهی شان مرا به نهایت تحملم رساند. حس کردم رنگ صورتم عوض شده وکاری نمیتوانستم بکنم. حرامزاده ها! بروید به جهنم! به این فکرها بودم که ناخواسته بلند شدم، ولی به محض این که این کار را کردم، ازو هم بلند شد وشروع به صحبت کرد:اگر نمره عالی بیست باشد، سوگاتا سانشیرو بیست ویک میگیرد! تبریک کوروساوا! ازو بیتوجه به ممیزین، به سوی من آمد، نام رستوران گینزا رادر گوشم زمزمه کرد و گفت: «برویم و جشن بگیریم.»
- شبیه یک شرح حال[۱]
- «ممیزین از دفترهایشان در وزارت کشور اخراج شده ودر مکانی دیگر جمع شده بودند. اینجا مشغول سوزاندن کاغذهایشان در جعبههای حلبی بودند وپایههای صندلی شان را میبریدند تا آتش را افروخته نگه دارند. منظره همه این قدرت که به چنین فقری دچار شده بود تقریباً همدردی مرا برانگیخت.»
- شبیه یک شرح حال[۱]
- «درهمان ماهی که سوگاتاسانشیرو- قسمت دوم در سینماها توزیع شد، من ازدواج کردم. دقیق تر بگویم، در۱۹۴۵ درسی وپنج سالگی من بابازیگری به نام یوکویاگوچی طی مراسمی در سالن عروسی معبد میجی در توکیو ازدواج کردم. والدینم که به محله آکیتا نقل مکان داده شده بودند، نتوانستند در ازدواجم شرکت کنند. روز پس از مراسم، هواپیماهای آمریکایی که برعرشه ناوها بودند حمله عظیمی به توکیوکردندودر بمباران هواپیماهای ب-۲۹ معبد میجی شدیداً شعلهور شد. نتیجه این شد که ما حتی یک عکس هم از عروسی مان نداریم. ازوداج ما واقعه پراظطرابی بود. در طول مراسم آژیرحمله هوایی مرتباً نواخته میشد.»
- شبیه یک شرح حال[۱]
- «من و همسرم زندگی زناشویی خود را شروع کردیم که برای او حتماً یک تجربه سهمگین بود. حرفه اش رابه عنوان یک بازیگربرای ازدواج رها کرده بود، ولی آنچه او نمیدانست این بود که حقوق من کمتر از یک سوم حقوق اوبود. او هرگز تصور نمیکرد که حقوق یک کارگردان اینقدر پایین باشد وزندگی ما سفر دریک واگن اسبی شعلهور شد. به هرحال بدون این پرداخت مجزا، در شروع زندگی زناشویی ام با دشواریهای مالی عظیمی روبرو شدم. حتی خودم را مجبور کردم که در آن واحد ۳ فیلمنامه بنویسم. شاید تنها دلیلی که باعث شد بتوانم این کار را انجام دهم این بود که هنوزجوان بودم، ولی واقعاً به نهایت خستگی مفرط رسیدم.»
- شبیه یک شرح حال[۱]
- «هنگامی که برای بازگشت به توکیو آماده میشدم، پدرم کیف پشتی ای پر از برنج به من داد. چون به شیوه دردناکی احساس پدرم را میفهمیدم که میخواست زن حاملهام حداقل برنج برای خوردن داشته باشد، قبول کردم که با من مثل یک حیوان بارکش رفتار شود. آنقدر سنگین بود که اگر ماهیچههایم راشل میکردم، از پشت میافتادم. با این بار سنگین سوار ترن شدم، که مانند یک جعبه ساردین از مسافر پر بود. در میان راه در ایستگاهی یک درجه دار ارتش وزنش به زور وارد ترن شلوغ شدند، زنی دربارهٔ شیوه زورگویی شان اعتراض کرد ومرد به او پرید که:چطور جراًت میکنی بایک سرباز ارتش سلطنتی این طوری صحبت کنی؟ زن هم جواب داد:وبه عنوان یک سرباز ارتش سلطنتی، فکر میکنی چه کار میکنی؟ درجه دار حرفی نزد وتاتوکیو محجوبانه ساکت ماند. این واقعه این احساس قوی را به من داد که ژاپن جنگ راباخته است.»
- شبیه یک شرح حال[۱]
- «در حالی که دربارهٔ اوضاع تأسفبارم فکر میکردم تا خانه در کوما پیاده رفتم. نتیجه گرفتم برای مدتی باید برنج سرد بخورم و خودم را تسلیم این واقعیت کردم. تصمیم گرفتم هیجان زده شدن بی فایده است وبرای ماهیگیری به رودخانه تاماگاوا رفتم. قلاب را به آب انداختم. فوراً به چیزی گرفت وپاره شد. من که قلاب ونخ جایگزین نداشتم با عجله آن را کنار گذاشتم. با فکر این که بدشانسی همین است، به سوی خانه رفتم. بادلی گرفته به خانه رسیدم و حالش را نداشتم در ورودی را باز کنم. ناگهان زنم بیرون پرید تبریک میگویم! من بدون این که متوجه باشم اوقاتم تلخ بود، گفتم:برای چی؟ زنم گفت:راشومون جایزه اول را برده. راشومون جایزه اول فستیوال بینالمللی فیلم ونیز را از آن خود کرده بود ومن دیگرنباید برنج سرد میخوردم. دوباره فرشتهای پدید آمد. من حتی نمیدانستم راشومون به فستیوال ونیز فرستاده شده است. نماینده ایتالیا فیلم رادر ژاپن دیده بود وبه ونیز سفارش کرده بود. مانند این بود که برچهره خواب آلود سینمای ژاپن آب سرد ریخته شود.»
- شبیه یک شرح حال[۱]
- «هنگامی که روی فیلم فرشته مست کار میکردم، پدرم درگذشت. تلگرامی دریافت کردم که سریعاً مشرف به موت است، ولی آن چنان به من فشار میآمد که فیلم را برای تاریخ توزیع از پیش تعیین شده تمام کنم که نتوانستم به کنار بالینش در منطقه آلینکا بروم.»
- شبیه یک شرح حال[۱]