مرتضی راوندی
ظاهر
مرتضی راوندی (۱۹۱۳، تهران - ۱۴ سپتامبر ۱۹۹۹، تهران) حقوقدان، قاضی، پژوهشگر اجتماعی و تاریخنگار ایرانی بود.
گفتاوردها
[ویرایش]- «تحرک، بازی، دویدن و جست و خیز اگر امروز نوعی تربیت و آموزش حساب میشود، در قدیم نه تنها مورد تأیید خانواده و مسوولین فرهنگی نبود، بلکه نوعی شیطنت و بازی گوشی بی ادبانه تلقی میشد. هیچ فراموش نمیکنم موقعی که در مدرسهٔ مبارکه ایمان دوره ابتدایی را میگذراندم، مدیر مدرسه مرحوم «میرزا ابوالقاسم خان تفرشی» نه تنها دویدن و بازی کردن را تأیید نمیکرد، بلکه در طبقه سوم ساختمان مدرسه و در ایوان مینشست و دستهایش را مقابل چشمها میگذاشت و چنین وانمود میکرد که نمیبیند. اگر کودکی به حکم غریزهٔ طبیعی جست و خیز میکرد و با دیگر اطفال به بازی مشغول میشد، آقای میرزا با ترکه حاضر میشد و به یکی از فراشها میگفت: «بیاوریدش» و بعد بساط ترکه و فلک و تنبیه بود.»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «به خاطر دارم در دوره وزارت تدین، یاشار اعظم تصمیم گرفت برای شادابی و نشاط اطفال، دوشنبهها بچهها را به اطراف تهران برای تفریح و هواخوری ببرد. در آن موقع خیابانهای تهران خاک آلود و به ندرت سنگفرش بود. تازه باب شده بود که کف بعضی کوچهها را با قلوه سنگ مفروش میکردند که غالباً دردسر درست میشد؛ و بچهها هنگام دویدن زمینمیخوردند. در جریان این تفریح آموزشی، با سر و صورت و لباس گرد و خاک و گاه دست پای زخمی وارد خانه میشدیم. مادرم میگفت: «بچهام از جنگ «سلم و تور» آمده است». یکی از روزها در مراجعت از راه پیمایی، میرزا تقی خان معلم کلاس چهارم ابتدایی، برای ابراز محبت و احسان یک طبق بزرگ کاهو را نزدیک «سراب وزیر» به چهار ریال خرید و میان ما تقسیم کرد؛ برگهای گل آلود کاهو را در آب روان شست و شو دادیم و خوردیم. مدتی بعد من مثل خیلیهای دیگر مبتلا به حصبه شدم. مدت چهل روز بیمار [بودم]و تحت نظر میرزا صدرالدین امین الحکما معالجه میشدم. وقتی بهبود پیدا کردم. آن قدر ضعیف شده بودم، که موقع راه رفتن زانوانم خم میشد.»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «حالا مردم شیر آب را باز میکنند و آب تصفیه شده نوش جان میکنند. قدیم هفتهای و گاه ده روز یک بار آب به محلهٔ ما میآمد؛ و از جوی کثیف میگذشت و مردم آب را در آب انبار میانداختند که در طول هفته مصرف کنند. مادرم به میرآب انعام خوبی میداد تا شبانه، راه آب را تمیز کند و سهمیه آب ما را بدهد. آب انبار ما هم نسبتاً پاک بود. مادرم، با اخوی بزرگ با تمام تلاشی که میکردند باز هم آب بعد از مدتی، پر از انگل خاکشی میشد؛ حالا ببینید، با همین آب، میزان بیماری و مرگ و میر چقدر بود؟»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «از دوره رضا شاه و تأسیس بلدیه (شهرداری)، قدری به نظافت کوچهها توجه شد. جویها تمیز شد و نظارت بیشتری به وجود آمد؛ حتی تابستانها آب پاشی میکردند. در نزدیکی خانهٔ ما دو خیابان معروف و اساسی بود، یکی از میدان شاهپور به چهارراه حسنآباد منتهی میشد. از چهارراه حسنآباد به بالا، تک و توک خانههای ارامنه بود و بعد ادامه راه به شمیران میرفت. یک خیابان آن طرف داشتیم که به امیریه میخورد و بالاتر به کاخ رضاشاه میرسید که خیابان پهلوی بود و تا شمیران ادامه مییافت. به طور کلی خیابانها معدود، خلوت و خیلی آرام بود… وسیله رفت و آمد و نقلیه هم کم بود و بیشتر از اسب و الاغ و درشکه استفاده میشد.»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «حقیقت این است که من هم مثل همه شاگردهای دبستان و دبیرستان درس خواندم و بعد هم به دانشکده رفتم؛ و هیچکدام از معلمین و مدرسین من هیچ وقت به من تکلیف نکردند که کتاب بنویسم. این موضوع برمی گردد به بعد از شهریور ۲۰ و تشکیل حزب توده ایران. من به مسائل اجتماعی، موضوع حقوق آدمها و اختلافات طبقاتی و به طور کلی اجتماع بیشتر توجه کردم. آن موقع بعضی مسایل را میخواستند که مطرح شود. در دانشکده حقوق، چه رشته سیاسی، چه قضایی، باید دربارهٔ این مسایل بحث و گفت و گو میشد. منتها میخواستند این افکار کنترل شده باشد. در مملکتی که وکلای مجلس را شهربانی انتخاب میکرد و انتخاب مردم و اساساً تمایلات اکثریت اهمیت نداشت و مطلقاً مطرح نبود، توجه مقامات سیاسی به مسایل اجتماعی نمیتوانست جدی و عمیق باشد.»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «بعد از رفتن رضاشاه و این که روسها از شمال و انگلیسیها از جنوب به مملکت ما آمدند، سیستم فکری و اجتماعی اکثریت مردم به میزان زیادی عوض شد. مطبوعات نیز عمدتاً به دو گروه و جناح تقسیم شده بودند، یک عدهای طرفدار سوسیالیزم و افکار اجتماعی و بشری بودند و عدهای طرفدار رژیم و رضاشاه و سلطنت به هرحال گمان میکنم به واسطهٔ تبلیغات مؤثر حزب توده، توجه به مردم و افکار عمومی بیشتر شد. گفت و گو در زمینههای اجتماعی و مردمی و موضوع حقوق مردم بیشتر شد، کتابها نوشته شد، روزنامهها دایر شد. مثل روزنامه[های] مردم، رهبر، و گمان میکنم روزنامهٔ رزم و روزنامههای دیگر. به هر حال اینها متعلق به دورهای است که کمابیش دموکراسی وجود داشت یا داشت نضج میگرفت؛ تا قبل از آن کسی جرات نداشت در این باره صحبت کند. به هرحال راه هموار شده بود و روح دموکراسی در ایران نفوذ کرده بود.»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «سفری به فرانسه داشتم و با دیدن کتابی که ترجمهٔ نام آن «زندگی روزمره مردم فرانسه در قرن هجدهم» بود، شوق نوشتن کتابی دربارهٔ زندگی اجتماعی مردم در گذشته در من ایجاد شد. چون گمان میکردم جای مردم در تاریخ گذشتهٔ ایران خالی است؛ و عموم مورخین شرح احوال و اوصاف و اعمال سلاطین را نوشتهاند. در شروع کار و در حقیقت در همان زمان که به این موضوع فکر میکردم، از ابعاد آن تصوری درست نداشتم. اما میدانستم در منابع و کتابهای گذشتگان، به هرحال میتوان نشانههایی از مردم و زندگی آنها و حتی پوشاک و غذا و تفریحات آنها پیدا کرد. این بود که تصمیم گرفتم و شروع کردم.»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «نتیجهٔ فعالیتهای سیاسی، زندان بود؛ با بسیاری از اهل قلم و سیاسیون در زندان بودیم. ما در بند عمومی بودیم و البته برای خودمان برنامه منظمی هم داشتیم. انصافاً آن طور هم که باید و شاید با ما سختگیری نمیشد؛ که یک علت عمدهٔ آن این بود که هنوز پهلوی دوم، محکم بر تخت ننشسته بود. شخصاً مقداری از وقت خودم را صرف مطالعه میکردم؛ و البته نه فقط تورات، بلکه هر کتابی که به دستم میرسید؛ و چون نقشه نگارش کتابهای مربوط به تاریخ ایران را در ذهن داشتم، از مطالعاتم یادداشت برداری میکردم. البته هنوز شخصاً به تاریخ اجتماعی فکر نمیکردم… گمان میکنم من از گروه آدمهایی بودم که کمتر با جمع مشغول گفت و گو میشدم و عمدهٔ وقتم به مطالعه میگذشت، زیرا فکر میکردم حالا که در زندان هستم از وقتم استفادهای بکنم… بعد از آمدن دکتر مصدق که رئیس شهربانی عوض شد، اوضاع زندانها هم بهتر شد. به خصوص رفتار با زندانیان سیاسی بهتر شد؛ و بعد از حدود یک سال و خوردهای آزاد شدم.»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «واقعیت این است که ما تاریخ ملی نداشتیم. تاریخی که نمودار زندگی مردم این مملکت باشد وجود نداشت و تقریباً از قبل و بعد از اسلام تاریخ بر پایهٔ قدرت فرمانروایان و پادشاهان نوشته شده بود… در تاریخی که ما داریم به طور کلی راجع به ملت و مردم و خصوصیات زندگی اجتماعی شان کتابی نوشته نشده، کسی که علاقهمند است باید تمام کتابهایی که بالاخره به نحوی با زندگی مردم ایران ارتباط دارد چه نظم و چه نثر مطالعه کند و مطالب مرتبط با حیات اجتماعی ایران را استخراج کند. مثلاً تفریحات، مبارزات، جنبشها و مسائل اقتصادی و شیوه حکومتی و سازمانهای اداری و مسایل مربوط به طرز برخورد و روابط اجتماعی مردم با همدیگر و عقاید مذهبی و چه و چه و چه که همه جدا جدا در محل خود ضبط شود. بعد موقعی که میخواهند تاریخ کلی را بنویسند به همهٔ اینها نظر داشته باشند و اینها را در جای خود قرار دهند.»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «ملت ایران بر روی هم ملتی زیرک است و خودش را از زیربار حکومتهای خارجی خارج کرده. نمونه بارز آن این است که در دورهٔ بعد از اسلام، اعراب بعضی سرزمینها را تحت نفوذ خود درآوردند و این کشورها مثلاً کشورهای شمال آفریقا حتی زبانشان عربی شد. تنها کشوری که هویت خودش را حفظ کرد ایران بود که در حقیقت بعد از حملهٔ بیگانه، زبان فارسی نه تنها از دست نرفت بلکه با استفاده از زبان عربی زبانی غنی تر شد تا بتواند مطالب علمی و ادبی و مطالب سایر علوم را بهتر بیان کند. این است که باید گفت حملهٔ خارجیها به ایران به هویت ملی ایران لطمهٔ اساسی نزده است.»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «وقتی میگوییم ملت ایران، ملت ایران عبارت است از جمعیتی که در آن کشاورز، پیشهور، روحانی، سرمایه دار، فقیر و قشرهای مختلف وجود دارد. باید بدانیم که هر طبقه وضعیت خاصی دارد باید به این موضوع توجه داشت. وقتی میگوییم ملت ایران این نمودار خصوصیات مردم این مملکت نیست بلکه باید آن را تجزیه و تحلیل کرد و دید هر فردی از افراد اجتماع در چه شرایط اقتصادی و اجتماعی زندگی میکنند و باید روی هر یک از طبقات مطالعه کرد و تمام جزییات زندگی شان را از تولد و رشد تا مرگ مورد مطالعه قرار داد و بررسی و در تاریخ منعکس کرد. همچنین به سایر مظاهر زندگی اجتماعی مردم ایران توجه میشد. در حقیقت هر مجموعهای را که در نظر میگرفتم، میدیدم چند زیر مجموعه دارد و به این ترتیب به آن زیر مجموعهها، خطوط فرعی و جانبی اضافه میشد و به همین ترتیب کتاب گسترش مییافت و البته با همین حجم مطالب، بازهم باید بگویم گوشهای از تاریخ اجتماعی مردم ایران نقل شده و بخشهایی ناگفته مانده است…»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]
- «یک نظریه یا فرضیه وقتی علمی و قابل استناد است که مستندات آن قابل قبول و قابل اثبات باشد. از دیگر معیارها، بیطرفی و بی نظری مؤلف یا نویسنده است، همچنین صلاحیت علمی و دانش نظری مؤلف نیز باید حداقل برای خواننده قابل ادراک باشد، تا بتواند به کتاب او استناد کند.»
- مصاحبه با مجلهٔ چیستا، ۱۳۷۷[۱]