حکمتی (پرویز فنّیزاده) خطاب به شاگردانش: خُب حالا هم شما منو می شناسین و هم من شما رو میشناسم. پس بهتره احتیاط کنید! سؤالی نیست؟ / شاگرد اول: آقا اول مار بوده یا تخم مرغ؟! / شاگرد دوم: آقا چارزاری بیشتره یا پنج زاری؟!
. . . انگار بهرام بیضایی با همان اولین فیلم سرنوشتش را در سینمای ایران روشن کرد. او هم شبیه آقای حکمتی، بعد از مدتها کوشیدن برای تغییر دادن چیزهایی، دست آخر ناچار شد کشور را ترک کند و سالهایی را که میشد بهترین سالهای فعالیتش در دانشگاههای هنرهای نمایشی و سالنهای نمایش و سینما باشد، در غربت صرف از نو اختراع کردن چرخ کند.
احتمالا کسانی که رفتن آقای حکمتی را به شکست خوردنش تعبیر میکنند، از رفتن بیضایی هم چیز دیگری دستگیرشان نشده باشد. اما قطع به یقین کشوری که بیضایی آن را ترک کرد، دیگر شباهتی به قبل نداشت. این روزها، بهرام بیضایی از راه دور، به امید تحولی تازه، امیدوارانه شعر میسراید و این به معنی آن است که اگر شکستی در کار باشد، سهم بهرام بیضایی نیست.