پرش به محتوا

جورج اورول

از ویکی‌گفتاورد

اریک آرتور بلر با نامِ مستعار جُرج اُروِل (زادهٔ ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ - درگذشتهٔ ۲۱ ژانویه ۱۹۵۰) داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، منتقدِ ادبی و شاعرِ انگلیسی بود. او را بیشتر برای دو رمان سرشناس و پرفروشش مزرعه حیوانات و هزارونهصدوهشتادوچهار می‌شناسند.

بدون منبع

[ویرایش]
  • «در روزگاری که دروغ یک واقعیت عمومی است، به زبان آوردن حقیقت یک اقدام انقلابی است.»
  • «آزادی، حق گفتن آن چیزی است که مردم نمی‌خواهند بشنوند»

«ما معمولاً شب‌ها با خیال راحت در تخت خواب می‌خوابیم؛ زیرا می‌دانیم کسانی وجود دارند که در تاریکی شب با خشونت‌های مهلک مقابله می‌کنند!»

۱۹۸۴

[ویرایش]
  • «امروز دیگر نه عشق پاک وجود دارد و نه هوس ناب.»
  • «وقتی مقررات کوچک را رعایت کنی، مقررات بزرگتر را می‌توانی در هم بشکنی.»
  • «بعضی شکست‌ها از بعضی شکست‌های دیگر بهتراند.»
  • «جنگ روشی برای تکه‌تکه کردن، فروریختن وخراب کردن، یا غرق کردن تمامی مواد و ابزاری است که اگر از بین نرود، می‌تواند توده را به رفاه بیش از حد لزوم برساند، ,و بر همین اساس در دراز مدت آنها را بیش از حد لزوم هوشیا و آگاه می‌سازد.»
  • «تا کنون در جهان هیج تحول تاریخی یی به وقوع نپیوسته‌است، مگر عوض شدن نام اربابان.»
  • «وجود مظلوم همواره چنین تعدیل و توجیه می‌شد که در دنیای خیالی و رؤیایی پس از مرگ، همه چیز جبران خوهد شد.»
  • «توده‌ها هرگز به اراده و اختیار خویش انقلاب نمی‌کنند، ونیز هرگز تنه به این دلیل که در سلطه زور و جبر هستند بر پا نمی‌خیزند. در حقیقت تا زمانی که معیارها و ضوابطی برای قیاس پیش رویشان گذاشته نشده و به آن‌ها اجازه مقایسه داده نشده‌است، هرگز حتی بر این حقیقت آگاهی هم نمی‌یابند که جبر و زور بر آن‌ها حاکم است.»

هوای تازه (تنفس)

[ویرایش]
  • «شاید مبالغه باشد اما جنگ چشم و دل مردم را باز می‌کند، گرچه آنها را به سوی پوچی هم می‌کشاند، اگر جنگ کسی را نکشد، او را به فکر وامی‌دارد»
  • «احمقها همیشه خود را چیزی غیر از آنچه هستند نشان می‌دهند»
  • «یک مرد پست با صورتی سفید و کله‌ای تاس پشت تریبون است و شعار می‌دهد، کار او چیست؟ آشکارا حس تنفر را بیدار می‌کند، تلاش بسیار دارد تا تو را نسبت به بیگانه‌های فاشیست متنفر کند. براستی چه وحشتناک است که یک ماشین تبلیغات ساعتها برای تو حرف بزند و مرتب یک چیز بگوید: تنفر تنفر، بیایید با هم یک متنفر خوب باشیم»
  • گذشته چیز سمجی است در تمام اوقات با شماست و به نظر من ساعتی نبوده که دربارهٔ اتفاقات ۱۰ یا ۲۰ سال گذشته که مثل اراجیف تاریخی واقعیت هم نداشته‌اند فکر نکرده باشیم
  • دستگاه تو را رها نمی‌کند و تو اختیار عمل نداری حتی سعی هم نمی‌کنی خودت را نجات دهی
  • این روزها همه چیز درجه یک است حتی گلوله‌هایی که هیتلر برای شما در نظر گرفته
  • تنها فرد بیدار در شهر خوابزدگان متحرک هستم
  • من نمی‌گویم که بشر می‌تواند تمام عمرش را با چیدن گل پامچال و این جور کارها سر کند، من می‌دانم که باید کار کرد، سوای این‌ها اگر شکمت پر نباشد و خانه گرم نداشته باشی به چیدن گل فکر هم نمی‌کنی
  • از تعقیب آنچه که در پی آنی دست بکش، آرام بگیر، تنفس کن، بگذار آرامش تا مغز استخوانت نفوذ کند، بی فایده‌است. ما اینکار را نمی‌کنیم، هنوز کارهای احمقانه از ما سر می‌زند
  • چرا مردم به جای گذراندن بیهوده عمر در اطراف خود نظر نمی‌کنند؟ و من از اینکه ما جماعت چیزی بیش از یک احمق خونخوار نیستیم در تعجبم
  • اصل همان است که در درونم حس کردم، می‌دانم که احساس خوبیست، همیشه هم در دسترس است. همه ما می‌دانیم که «آن» همین جاست
  • من بیشتر از آن چاق هستم که یک مضنون سیاسی باشم، هیچ‌کس مرا با باتون پلاستیکی نمی‌زند، من، آدم متوسط الحالی هستم که قدم می‌زنم، سیم‌ها خاردار، شعار، صورتهای بزرگ، زیرزمین‌هایی که در آن قصاب‌ها تو را از پشت قاچ می‌کنند. «این» آدم‌هایی را که بیشتر از من می‌فهمند می‌ترساند
  • وقتی می‌گویم آرامش، منظورم نبود جنگ نیست، من احساس درونت را می‌گویم، و اگر پسر بچه‌ها با باتون پلاستیکی مراقب ما باشند آن را برای همیشه از دست داده‌ایم…
  • حتی سنگ قبرها هم می‌خواهند یاد مرگ را از ذهن تو دور کنند. آنها نمی‌گویند که آدمهای زیر زمین مرده‌اند آنها «در خواب فرو رفتگان» و «در گذشتگان» هستند

همه جا پای پول در میان است

[ویرایش]
  • «همه جا پای پول در میان است، از خدا چیزی جز پول نخواهید. فقط احمق‌ها هستند که از خدا درستکاری می‌خواهند!»
  • «علم ویرانگر! و آن تهذیب مهلک و فریبنده! زیرا در نهایت آنچه پشت آن بود آیا چیزی به جز پول بود؟ پول برای تحصیل از نوع مناسب، پول برای دوستان بانفوذ، پول برای اوقات فراغت و فراغ خاطر، پول برای سفر به ایتالیا. پول سبب نوشته شدن کتاب‌ها و فروش آن‌ها می‌شود. خدایا به من درستکاری عطا نکن، فقط پول بده، پول!»[۱]
  • «او سکه‌ها را در جیبش به صدا درآورد. تقریباً سی سالش بود، ولی هیچ کاری را به اتمام نرسانده بود، به جز کتاب‌های اشعار بیهوده اش که از خمیر هم پخش و پلاتر روی هم افتاده بودند. تا به حال به مدت ۲ سال تمام در پیچ و خم یک کتاب وحشتناک تلاش می‌کرد که هرگز به موفقیت منجر نشده بود و همان‌طور که او به خوبی می‌دانست، هرگز هم به پول بیشتر منجر نمی‌شد. فقط و فقط نداشتن پول بود که قدرت او را برای نوشتن از او ربوده بود! او به این قضیه کاملاً معتقد شده بود! پول همه چیز است. آیا بدون پول می‌شد حتی یک داستان کوتاه به ارزش یک پنی نوشت، طوری که روی شما تأثیر داشته باشد؟»
  • «احمق ها معتقدند که ابتکار، انرژی، ذوق، سبک و فریبندگی، همگی بهای نقدی دارند. آیا عشق٬ محبت٬ وجدان و دوستی هم بهای نقدی دارند؟!»

جستارهای وابسته

[ویرایش]

پیوند به بیرون

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. جورج اورول، همه جا پای پول در میان است، ترجمهٔ رضا فاطمی، انتشارات مجید، ۱۳۹۱.