مسله اقبال فقط مسله هند نیست، بلکه مسله دنیای اسلامی وشرق است، در مثنوی پس چه باید کرد ای اقوام شرق نشان میدهد که نگاه نافذ اقبال چه گونه به تمام دنیایی که در زیر ستم زندگی میکند، متوجه است، و برهمهٔ اطراف دنیای اسلامی توجه دارد … و لذا اگر به اقبال یک مصلح اجتماعی هم بگوییم، حقیقتاً همهٔ شخصیت اقبال را بیان نکردهایم، و من کلمه ای و تعبیری را که ما بتوانیم اقبال را با آن تعریف کنیم، نمییابم.
سید علی خامنهای، دربارۂ اقبال در کنگرۂ بینالمللی علامۂ اقبال، در دانشگاه تهران، در مارس ۱۹۸۶ (اسفند ماه ۱۳۶۵ش)
«بود نقش هستیم انگارهای// ناقبولی ناکس نا کارهای// عشق سوهان زد مرا آدم شدم// عالِم کیف و کم عالَم شدم// حرکت اعصاب گردون دیدهام// در رگ مه گردش خون دیدهام// بهر انسان چشم من شبها گریست// تا دریدم پرده اسرار زیست// از درون کارگاه ممکنات// برکشیدم سر تقویم حیات// من که این شب را چو مه آراستم// گرد پای ملت بیضاستم// ملتی در باغ و راغ آوازهاش// آتش دلها سرود تازهاش// ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و عطار کرد// آه گرمم رخت برگردون کشم// گرچه دودم از تبار آتشم// خامهام از همت فکر بلند// راز این نه پرده در صحرا فکند// قطره تا همپایهٔ دریا شود/ ذره از بالندگی صحرا شود»
«تپیدن و نرسیدن چه عالمی دارد// خوشا کسی که بهدنبال محمل است هنوز»
«ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم// هیچ نه معلوم شد، آه که من چیستم// موج زخود رفتهای تیز خرامید و گفت// هستم اگر میروم گر نروم نیستم»
«شاعری زین مثنوی مقصود نیست// بتپرستی بتگری مقصود نیست// هندیام از پارسی بیگانهام// ماه نو باشم تهی پیمانهام// حسنانداز بیان از من مجو// خوانسار و اصفهان از من مجو// گرچه هندی در عذوبت شکر است// طرز گفتار دری شیرینتر است// فکر من از جلوهاش مسحور گشت// خامه من شاخ نخل طور گشت// پارسی از رفعت اندیشهام// در خورد بافطرت اندیشهام// خرده برمینا مگیر ای هوشمند// دل به ذوق خردهٔ مینا ببند»