سزار بورجیا: [پس از حمله به ویلا] میدونم که اونجایی، اتزیو! پاپ درباره تو و گروه قاتلهای کوچکت یک چیزایی بهم گفت. و این! [سیب ادن را نشان میدهد و رویش را به بارون والوا بر میگرداند] اسلحهای را که دوستش برای ما ساختهاست را به من بده. این همه خون ریختهشده به نحوی پاک میشود، پس آن را دعوتی از سوی خانواده من به شما بدان!
هی الطائر، آیا مشکلاتی پشت سر میگذاری؟ (دزموند، خطاب به پیکره الطائر)