آمنه بهرامی
ظاهر
آمنه بهرامی نوا (زاده ۷ مهر ماه ۱۳۵۶ در تهران) قربانی اسیدپاشی که در ۱۲ آبانماه سال ۱۳۸۳ از سوی مجید موحدی از همکلاسان سابق خود در دانشگاه مورد حمله اسیدپاشی قرار گرفت و منجر به از دست دادن بیناییاش شد؛ که از سوی مقامات قضایی، حکم قصاص همراه با ضمانت اجرای آن در بیمارستان دادگستری صادر شد. آمنه در نهایت مجید موحدی را مورد عفو قرار داد.
گفتاوردها
[ویرایش]- «این کار را برای رضای خدا، کشورم، خانواده و خودم انجام دادهام.»
- «به چهار دلیل امروز از اجرای حکم مجید منصرف شدم. اول به خاطر این که خداوند در سوره نوح که دربارهٔ قصاص سخن به میان آورده در پایان آن به بخشش توصیه کرده است و بخشش را بسیار بزرگتر از قصاص دانسته است و من نیز خواستم کار بزرگتر را انجام دهم.»
- «هفت سال تلاش کردم تا بتوانم اجرای حکم قصاص را بگیرم و ثابت کنم که اسیدپاشی حکمش قصاص است اما امروز گذشت کردم. این حق من بود. شاید فردا کسی گذشت نکند.»
- «دومین دلیل برای عدم اجرای قصاص، کشورم بود چرا که به نظر میرسید همه کشورهای جهان منتظر بودند ببینند ما چه میکنیم.»
- «به خاطر دو عزیزی که خیلی دوستشان دارم و خانوادهام از این قصاص گذشتم. برای آرامش خودم که چهارمین دلیل بود تصمیم گرفتم تا این کار را انجام ندهم.»
- «احساس بسیار خوبی دارم. خوشحالم که چنین کاری کردم. پیش از اجرای قصاص مجید به من فحاشی میکرد، اما زمانی که او را بخشیدم به دست و پایم افتاد و طلب بخشش کرد. بسیار خوشحالم که امروز در این شرایط قرار دارم.»
درباره
[ویرایش]چشم در برابر چشم
[ویرایش]- «آمنه حقیقتی است که بر پیشانی فراخ تاریخ نوشته شده است. ستارهای دنبالهدار که تقویم ظهورش را اراده و پایداری ورق میزند و هرازگاهی میآید تا آسمانهای معرفت و حقشناسی قدومش را مغتنم بشمارند. رودابه است که بر تولد گذشت، صبوری میکند، مانداناست که به ماندگاری و بقای انسانیت کمر همت میبندد، بانوگشسب است که گردهٔ سیاهکاری و بدنهادی را بر زمین میمالد، پوراندخت است که بر سرزمینهای عقل و احساس کیاست میکند، رکساناست که حلقهٔ وصل میشود، شیرین است که وفاداری خسرو را پاس میدارد … وآمنه است که بدی وبدطینتی را با خوبترین خوبیها تنبیه میکند…»
- «آمنه، باچشم و یا بدون چشم، همان ایراندخت فرزانه و شاد و باسخاوت ودلاوراست که پایمردی کرد و صبوری و دندان ایستادگی بر جگر رنج و تحمل و مشقت گذاشت و به اندیشهها، احساسات، آرزوها و آرمانهایش وفادار ماند و کیست که نداند تاریخ، دل به آنها دارد که به اندیشهها و آرمانهایشان پایبندند و قراراست که تاریخ نیز به آنها پایبند بماند و نام نیک انسانها و ملتهای قهرمان و ایستاده را هرگزاز یاد نبرد… !»
- «چشم در برابر چشم» نه یک رمان بلنداست که انسانهایی از هرکجای زمین را به بارعام خویش فراخواند و کتابچهای شاید بر طاقچهٔ دانایی و بینایی. پرستوی بزرگواری، صبوری، بزرگاندیشی و بخشندگی، چشم در برابر چشم از جنگلهای تودرتوی سرو و صنوبر و سپیدار پرمیگیرد وپشت پنجره اشتیاق وانتظار انسانهای فرهیخته و فهیم لانه میکند. دلم میخواهد کتاب من جای خودرا در ذهن و اندیشهٔ مردم ماندگار کند و همه بدانند که زندگی صحنهٔ پیکار و تلاش است. ما اجازه نداریم که در مقابل مصیبتها وسختیها دست تسلیم بالا ببریم و جدال شیرینی را که به ناممان ثبت کردهاند، به دیگران واگذاریم.»
- «اما در این میان آمنه حالوهوایی دیگر داشت. کسی چه میدانست که تا ساعاتی دیگر سرانگشتان نرم و لطیف آمنه ستیغ غرور و مردانگی را نوازش میکند و نام نیکویش را بر پیشانی تاریخ مینگارد. آنروز، خواب صبحگاهی شهر به تعبیری از خورشیدِ بیداری و طلوع متصل میگشت.»
- «به مجید موحدی فکرمیکردم که او را زبون و خوار، دستوپابسته وبا تنی لرزان، به وعدهگاهمان میآوردند… خفاشهای شبزدهٔ نگاهش، رنگ چرکین عجز و التماس داشت و من، اگر نبود که کورسویی ازعشق، دهلیز خیالاتش را رنگ نمیکرد، همه میدیدند که چگونه به خاک سیاهش مینشاندم! نام پرتلألؤ عشق دستم را میبست و مرا در حریر رحم و شفقت گرفتارمیکرد. زشتترین زشتیها را از او در دادگاه شنیدم و او، کور و کر، نمیدانست که من به نام نامی عشق سکوت کردهام و دیده برزشتیهایش بستهام…»
- «خدایا! چترِ باسخاوت دستان تو پناهم میدهد و چشمان منور تو، حفرههای سیاهِ چشمم را فروزان میکند. خزان دل در نسیم تو بهارمیشود و سیاهِ آسمان غربتم به انگشت اشاره تو ستارهباران…»
- «گاهی اوقات بخشش بزرگترین تنبیه است. دلم میخواست با کارم درس بخشش و گذشت را به کوچه و بازار و درون خانههای مردم ببرم. مامردم بدی شدهایم. رحم و شفقت را از یادبردهایم. به هم احترام نمیگذاریم. حرمت یکدیگررا نگاه نمیداریم. به آسانی به هم توهین میکنیم و کلمات زشت و ناشایست را دربرابر هم بکارمیبریم. دست همدیگررانمیگیریم. نگاههای پرعاطفه و محبتآمیز از چشمهای مردم مارخت بربسته است … شاید گذشت وبخشش من، مردم را با هم مهربان کند و دلشان را برای باغهای خرم عاطفه تنگ نماید…»
منابع
[ویرایش]- بخشش آمنه بهرامی همراه با متن مصاحبه با او تبیان.
- آمنه: از قصاص گذشتم، تا خودم راحت باشم(خبرگزاری خبر آنلاین)
سجودی مقدم، مهدی، چشم در برابر چشم: زندگی و خاطرات (براساس روایت شفاهی آمنه بهرامی نوا)، انتشارات مهراندیش خانه کتاب.